- پرنسس من هورنی شده؟ داری ناله میکنی که بابایی بکنتت؟
دستش بین پاهامه و دهنش روی سینههام، توی گوشم نفس نفس میزنه و من جز ناله کردن کاری از دستم برنمیاد.
- هوم؟ پرنسس کوچولومو آروم بکنم؟ آخه بابایی آروم ارضا نمیشه!
سینههای کوچیکم رو دونه دونه میبوسه:
- این سینههای کوچولوتو خودم باید بزرگش کنم عروسک…
انگشتاش بین پاهام داره دیوونهام میکنه:
- منو… منو بکن… سردار… منو بکن…
نفس میزنم و التماسش میکنم ، لبخند خبیثی روی لباش میشینه:
- اگه بکنمت، برام مهم نیست که باکرهای و تنگ! جوری میکنمت که صدای جیغت تا هفت آسمون بره! بکنمت؟
اونقدر بالام که اصلا اخطارش برام مهم نیست، تند تند سر تکون میدم:
- هرجور دوست داری… فقط منو بکن…
مرموز و با نیشخند پچ میزنه:
- خودت خواستی پرنسس
پاهام رو باز میکنه و خودش رو با تمام قدرت بین پاهام میکوبه و جیغ دردناکم رو با بوسهای میبلعه:
- هیس! باید عادت کنی پرنسس… بابایی خشن دوست داره
https://t.me/+aEh8m_9paskzYTA0