مردی کصمغز وارد مسافرخانه شد تا کمی استراحت کند. کفشاشو گذاشت زیر سرش و خوابید !
طولی نکشید که دو نفر کیر کلفت وارد آنجا شدند.
یکی از اون دو نفر گفت: طلاها رو بزاریم پشت اون جعبه... اون یکی گفت: نه اون مرد کصمغز بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره! گفتند : امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم و کیرمان را داخل کونش فرو میکنیم اگه بیدار باشه معلوم میشه! مرد که حرفای اونا رو شنیده بود، خودشو به خواب زد...
اونها کفشاشو برداشتن و مرد را آنچنان کردند که که مرد از شدت درد گریست و هیچ واکنشی نشون نداد. گفتند : پس خوابه ! طلاها رو بزاریم زیر جعبه...
بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو نفر رو برداره اما اثری از طلا نبود و متوجه شد کیر خورده و همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری او را بگایند و کفشهاش رو بدزدند !!
نتیجه داستان : یادمان باشد در زندگی هیچ وقت خودمان را به خواب نزنیم تا در خواب ما را نگایند.
#حکایت
.
طولی نکشید که دو نفر کیر کلفت وارد آنجا شدند.
یکی از اون دو نفر گفت: طلاها رو بزاریم پشت اون جعبه... اون یکی گفت: نه اون مرد کصمغز بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره! گفتند : امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم و کیرمان را داخل کونش فرو میکنیم اگه بیدار باشه معلوم میشه! مرد که حرفای اونا رو شنیده بود، خودشو به خواب زد...
اونها کفشاشو برداشتن و مرد را آنچنان کردند که که مرد از شدت درد گریست و هیچ واکنشی نشون نداد. گفتند : پس خوابه ! طلاها رو بزاریم زیر جعبه...
بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو نفر رو برداره اما اثری از طلا نبود و متوجه شد کیر خورده و همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری او را بگایند و کفشهاش رو بدزدند !!
نتیجه داستان : یادمان باشد در زندگی هیچ وقت خودمان را به خواب نزنیم تا در خواب ما را نگایند.
#حکایت
.