دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Познавательное


من طبعا به مخاطبان معینی می اندیشم. به کسانی که در جستجو هستند، بی آنکه یقین داشته باشند آنچه را که می جویند یافته اند... پل والری

ارتباط با من:
@amoradym

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Статистика
Фильтр публикаций


💥نسخه کاملا کم حجم و فشرده انیمیشن «در سایه سرو».
✍️
علی مرادی مراغه ای

انیمیشن «در سایه سرو»، برندۀ جایزۀ اسکار.
اثر شیرین سوهانی و حسین ملایمی.

ببینید و لذت ببرید.

⏹️لینک کانال:
@Ali_Moradi_maragheie

◀️دانلود نسخه کم حجم:

1.8k 0 101 31 35

💥دو سند از اعتراض مادران ارامنه به تحمیل زبان فارسی دوره رضاشاه
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅تا دوره رضاشاه، آموزش به زبانهای مادری آزاد بود اما با بقدرت رسیدن رضاشاه ممنوع میگردند و آموزش به زبان فارسی اجباری میگردید که این در راستای سیاست معروف رضاشاه مبنی بر ملت واحد و زبان واحد بوده.
با اجباری شدن زبان فارسی، مشکلاتی که برای اقوام کرد، ترک، بلوچ، ترکمن، عرب، گیلک، مازنی، تالشی و حتی اقلیتهای دینی بوجود آمد باعث کشمکشها و واکنشها گردید اما همگی آنها به زور خاموش شدند.
دو سند از سازمان اسناد ملی در بالا آورده ام که نمونه ایی از واکنش هاست.
نامه را یکصد تن از مادران ارمنی از قزوین نوشته اند خطاب به ملکه.

♦️در بخشی از نامه آمده:
«ما مادران بدبخت نوباوگان مدرسه ارامنه قزوین با یک دل پر حسرت و تالمی از تصمیم وزارت جلیله معارف در خصوص تغییر گروگرام دروس ارامنه و از بین بردن زبان مادری آنان که...مطابق اصول پداگوژی سهل ترین راه ترقی است ممانعت کرده (آنان را) بوادی جهل و نادانی پرتاب نماید...»

پاسخ مقامات بالا اخطار شدید بوده که توجهی به درخواست مادران نشود و قانون معارف اجرا گردد!


⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie

6k 0 138 946 142

Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
💥استوری اینستاگرامی من:
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅به رفتار این گوسفندان می خندیم اما شوربختا که بخش اعظم رفتار انسانها نیز اینچنین می باشد!


♦️و به نظرم این، آنقدر تلخ است که بقول دانته در سرود نخست دوزخ:
«مرگ اندكی از آن تلخ‌تر است!»


⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie

#آخرین_استوری

7.5k 0 237 17 93

💥گروه فدائیان اسلام، سرسخت ترین دشمن مصدق بودند...
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅بهترین و مستندترین منبع برای پی بردن به اینکه فدائیان اسلام سرسخت ترین دشمن مصدق بودند، مراجعه به نشریه «نبرد ملت» ارگان فدائیان اسلام می باشد.
این نشریه به مدیریت امیرعبدالله کرباسچیان منتشر می شد، خوشبختانه مجموعه ی کاملی از این نشریه در قسمت آرشیو نشریات کتابخانه ملی ایران موجود می باشد و اخیر توسط اینجانب مورد بررسی قرار گرفته و از برخی از صفحات اول شماره های آن عکس گرفته ام و در زیر این نوشته، تقدیم دوستان می کنم تا بدانند برخی از کسانیکه کوشیده اند بین مصدق سکولار و فدائیان اسلام رابطه دوستی برقرار کنند، چقدر به بیراهه رفته اند...

♦️در طول ۲۷ ماهه نخست وزیری مصدق، نواب صفوی رهبر گروه فدائیان، ۲۱ ماهش در زندان بوده، او در ۱۳ خرداد ۱۳۳۰ دستگیر و زندانی می شود. علت زندانی بودنش نیز به خاطر این بوده که او مردم آمل را در ۱۳۲۶ تشویق کرده بوده به فروشگاههای مشروبات الکلی آن شهر حمله کنند و آنها را ویران سازند.
(افسانه مصدق، رحیم زهتاب فرد...ص۴۰۸)
نشریه نبرد ملت در همین رابطه در صفحه اول خود، تصویر نواب صفوی را در غل و زنجیر کشیده و مصدق را در کنار او خندان و به همراه یک چنگالِ دیو که در واقع دستِ مصدق می باشد ترسیم کرده و در بالای صفحه نیز با تیتری درشت، حکومت مصدق را آدمخوار نامیده و نوشته:
«حکومت آدمخوار برو...»
(نبرد ملت، شماره ۴۳. تصویر صفحه در زیر نوشته)

♦️محمدمهدی عبدخدایی نوجوان ۱۵ ساله عضو فدائیان اسلام که در ۲۵ بهمن ۱۳۳۰ دکتر فاطمی را ترور و زخمی ساخته بود در نشریه نبرد ملت آمده که می خواستند مصدق را ترور کنند اما چون به او دسترسی نداشتند در نتیجه، معاون او را ترور می کنند:
«...پس از آنکه گلوله رها شد ضارب حسین فاطمی با رشادت و اطمینان خاطری که معرف ایمان و اعتقاد راسخ او بود گفت: من بخاطر دفاع از حقوق مسلمانان قیام کرده و اول می خواستم مصدق را بکشم اما حیف که به او دسترسی پیدا نکردم!»
(نبرد ملت شماره ۵۰. تصویر مجله در زیر نوشته)
البته همین نشریه در سالگرد ترور رزم آرا که توسط همین گروه فدائیان اسلام صورت گرفته بود تصویر مصدق را در کنار رزم آرا کشیده و بالای تصویر نوشته:
«بدنبال رزم آرا، پیش بسوی جهنم!»

♦️گروه فدائیان اسلام، پس از کودتای ۲۸ مرداد نیز در وقتی که مصدق دستگیر شده بود بر اعدام مصدق تاکید کرده و تصویری از مصدق کشیده که به پای شاه افتاده برای نجات جانش التماس می کند و زیر تصویر نوشته:
«دیگر این تشبثات و گریه و زاری ها نتیجه ای ندارد...»
(نبرد ملت، شماره 49. تصویر نشریه در زیر نوشته)
در زمان محاکمه مصدق نیز، کاریکاتورهایی از مصدق کشیده و او را جغد شوم نامیده و نوشته:
«مصدق در صحنه دادگاه هم نقش عوام فریبانه خود را بازی می کند...»
(نبرد ملت، مورخه ۲۳ آبان ۱۳۳۲، شماره ۸۸. تصویر نشریه در زیر نوشته)

♦️اما در این نشریه حتی یک جمله نیز دیده نمی شود که به شاه حمله شده باشد و اگر نامی از شاه برده میشود همیشه با احترام بوده، به عنوان مثال در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۳۲ش کرباسچیان(مدیر مسئول ارگان فدائیان اسلام) در نامه ای به شاه، چنین توهینهای رکیکی به مصدق کرده:
«الان دو سال تمام است که یک دسته راهزن بی شرم و حیا، یک عده جاسوس در پناه سرنیزه...بر این کشور متلاشی و این ملت سیه روز تسلط یافته...(اعلیحضرت) بر مملکتی سلطنت می کنید که یک دیوانه زنجیری، یک مصروع خون آشام و یک مجنون افسار گسیخته، به کمک یک عده جاسوس بین المللی و دزد سر گردنه و به دستیاری دسته ای خون آشام و آدم خوار، چنان آتشی در آن افروخته اند که چشمه ی خورشید را تیره و تار ساخته اند...»

♦️کمتر شماره ای از نشریه«نبرد ملت» وجود دارد که با واژه های توهین آمیز و حتی فحاشی به مصدق حمله نشده باشد، حتی برخی شماره های نشریه وجود دارد که کلِ مطالبش حمله به مصدق بوده و پس از سرنگونی دولت مصدق نیز این حملات ادامه یافته است.
اما مخالفان مصدق مانند میرفطروس که خود را پژوهشگر تاریخ می نامند در کتاب سراسر مغرضانه اش، از نزدیکی و رابطه دوستانه فداییان اسلام با مصدق یاد کرده و می نویسد:
«مصدق بیست و هشت تن از فدائیان اسلام از جمله قاتل رزم آرا را پس از مدت کوتاهی آزاد ساخت...»
(آسیب شناسی یک شکست، علی میرفطروس...ص۷۵)

⏹️لینک کانال بنده:
@Ali_Moradi_maragheie
◀️در زیر تصاویر صفحه اول برخی از شماره های نشریه «نبرد ملت» را جهت قضاوت دوستان آورده ام این تصاویر دست اول را از آرشیو کتابخانه ملی ایران گرفته ام:

8.5k 0 215 366 142

💥به مناسبت ۱۴ اسفند سالروز خاموشی مصدق.
✍️
علی مرادی مراغه ای

♦️مصدق یکی از جالبترین فرزندان تاریخ معاصر ماست، وقتی هنوز جوان بود محمدعلی شاه مستبد از او خواست در رفع اختلاف بین او و سیدمحمد بهبهانی مشروطه خواه، میانجیگری کند، مصدق که خود در اردوی مشروطه طلبان بود جمله ای در جواب شاه مستبد گفت که خودش در تمام عمر بدان پایبند بود او گفت:
«سیدمحمد بهبهانی کالایی بنام مشروطیت میفروشد که مردم خریدار آن هستند اگر میخواهی دکان او و دکانهای دیگر را تخته کنی و ببندی باید خود طرفدار و فروشنده همان کالا باشی...!»
شاه مستبد نه تنها از پیشنهاد مصدق جوان خوشش نیامد بلکه نگاهی به قیافه این جوان انداخت و گفت:
«سرش بوی قیمه سبزی می دهد!»
خطای محمدعلی شاه در این بود که فکر میکرد چون مصدق از طبقه اعیان است حتما در طرفداری از شاه خواهد بود! همان حربه نخ نمایی که دشمنان مصدق همیشه خواسته اند او را با لقب مصدق السلطنه تحقیرش کنند!

♦️زمانیکه ۱۷ سال بیشتر نداشت مستوفی‌ خراسان میشود یعنی شغل دریافت مالیات که منفورترین شغل نزد رعایا بود. یعنی با کتک و شلاق، مالیات را از مردم ستاندن...!
اما نویسنده افضل التواریخ، مصدقِ ۱۷ ساله را در شغل منفورِ مستوفی گری چنین معرفی میکند:
«ميرزامحمدخان مصدق السلطنه، با حداثت سن به اعلا مراتب تجربه و كهولت رسيده و داراى فضل و سواد و هوش سرشار است...مشاراليه مراتب ديگر دارند كه بر عظم ايشان مى ‏افزايد از اهل هوش و فضل، و به قدرى آداب ‏دان و قاعده پرداز است، كه هيچ مزيدى بر آن تصور نيست. گفتار و رفتار و پذيرايى و احترامات در حق مردمش، به طورى است كه خود او از متانت و بزرگى خارج نمی‏شود... چنين شخصى كه در سن شباب اينطور جلوه ‏گرى كند، بايد از آيات بزرگ گردد»
( افضل التواریخ...ص۸۳)

♦️آقای شیخ فلسفی خاطره ای از دیدارش با مصدق در زمانِ نخست وزیری نقل می کند که نشانگر منش مصدق در کلِ مسند زمامداری است مینویسد:
«بهایی ها در شهرستانها مسئله ساز شده بودند و قدرت نمایی میکردند. به امر آیت الله العظمی آقای بروجردی، نزد مصدق رفتم...پیام آقای بروجردی را به ایشان رساندم و گفتم شما رئیس دولت اسلامی هستید و الان بهایی ها در شهرستانها فعال هستند...ایشان(آیت الله بروجردی) لازم دانستند که شما در این باره اقدامی بفرمایید. دکتر مصدق بعد از تمام شدن صحبتهای من، به گونه ای تمسخرآمیزی قاه قاه و با صدای بلند خندید و گفت:
آقای فلسفی، از نظر من مسلمان و بهایی فرق ندارند، همه از یک ملت و ایرانی هستند».
این پاسخ برای من بسیار شگفت آور بود. با این خنده ی تمسخرآمیز و موهن، دیگر جایی برای صحبت کردن و توضیح دادن باقی نماند.»
(خاطرات محمدتقی فلسفی...ص۱۳۹).

♦️در آبان ۱۳۰۴ش. در مجلس پنجم در زمانی که قزاقان رضاخان مجلس را در حصار خود گرفته بودند تا با تغییر سلطنت، رضاخان را به رضاشاه تبدیل کنند، مصدق جزو پنج نماینده بود که جانشان را بر کف گرفته و مخالفت کردند، اما بزودی پس از تحکیم پایه های دیکتاتوری رضاشاه، خشم اش دامن همه را گرفت، مصدق نیز راهی جز انزوا و پناه گرفتن در کنج احمدآباد نداشت، اما سرپاس مختاری در آنجا هم به سراغش رفت و تمام خانه را زیرو رو کردند تا برای بازداشتش مستمسکی یابند حتی شکایتی از گرانی نرخها! .
بقول ایلیا ارنبورگ در کشورهای گرفتار توتالیتر حتی «رویش یک گل نیز رویداد سیاسی محسوب میگردد»! چیزی نیافتند اما باز به زندان بیرجند منتقل کردند.
از فرط فشار در بین راه خودکشی کرد، مقدار زیادی قرص بلعید اما ناهمواری جاده باعث استفراغش شده و قرصها جذب نشدند!
زنده بیرون آمدنش از چنگ رضاشاه به معجزه شباهت داشت در تهران ارنست پرون (یار غار ولیعهد)مریض شده در بیمارستان نجمیه که مادر مصدق آنرا احداث کرده بود بهبودی یافت در زمان تشکر، دکتر غلامحسین مصدق رییس بیمارستان از او خواهش کرد از طریق ولیعهد واسطه گردد برای آزادی پدرش...و بدین ترتیب مصدق از خطر جست! اما نتایج زندان و خشم دیکتاتور بر پدر، گریبان دختر کوچکش خدیجه را گرفته و برای همیشه راهی بیمارستان روانی ساخت...!

♦️با ورود متفقین و سقوط دیکتاتوری پدر، مصدق به سیاست بازگشت در مدت ۱۲ سال تا زمان کودتا و آغاز دیکتاتوری پسر، کارستانی چون ملی کردن صنعت نفت و درافتادن با استعمار پیر انگلستان را رهبری کرد که برای همیشه در خاطره تاریخی ایرانیان ماندگار شد، اما با کودتا و آغاز دیکتاتوری پسر، بار دیگر و برای همیشه به تبعید و کنج احمدآباد بازگشت...

✅در آن لحظات آخر که سرطان بر جانش چنگ انداخته و استبدادِ پسر، مانع درمانش در خارج گشته بود در لحظات درد و رنج و توام با فشارهای عصبی دیرینه که بسراغش بازگشته بود، شاید بارها به ياد این جمله‌ شکسپير می افتاد زمانی که «مرکوتيو» در «رومئو و ژوليت» از ته دل فرياد برمی آورد:
«بر هر دو تبارتان لعنت باد...»


⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie

10.9k 1 313 119 237

💥نگاهی به مناظره و دلایل یک پادشاهی خواه و یک جمهوری خواه
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅در پنل سیاسی نشست انجمن پژوهشگران ایران(دانشگاه سوربن پاریس) دو نفر زیر مناظره ای داشتند:
چرا پادشاهی مناسب ایران است؟ (بیژن کیان)
چرا جمهوری مناسب ایران است؟ (ایمان سلیمانی امیری)

♦️یکی از دوستان عزیزم در گروهی نظر مرا در مورد مناظره این دو نفر خواسته بود که نظر خودم را بصورت صوتی گفته و در بالا نیز می گذارم.
دوستان اول مناظره این نفر و دلایل شان را از
اینجا گوش کنند سپس نظر بنده را در مورد سخنان این دو نفر در بالا می توانند گوش کنند.

⏹️لینک کانال:
@Ali_Moradi_maragheie

5.9k 1 181 115 69

Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
💥خدا ساختن از آدم معمولی!
علی مرادی مراغه ای

♦️این شاهزاده مراکشی کار خوبی می کند وقتی این گوسفندان خم می شوند دستش را ببوسند دست اش را می کشد و نمی گذارد...
اما این برای نبوسیدن دست، کافی نیست،
او باید مردم خود را چنان تربیت کند و چنان آموزش دهد و به بلوغ فکری برساند که حاضر نباشند دست کسی را ببوسند جز دست پدر و مادرشان را...

♦️بوسیدن دست آدمها و مخصوصا اهالی قدرت کاری زشت و عواقب بدی دارد.
چون باعث می‌شود از آدمهای معمولی خدایگانی ساخته شود که بقول نیچه، خدایی بلد نیستند و در نتیجه، بلای جان آدم ها می گردند...

◀️لینک کانال:
@Ali_Moradi_maragheie

11.7k 0 274 336 184

💥پول در مملکت مثل خون در بدن!
علی مرادی مراغه ای

♦️حاج سیاح نویسد:
«در قصر دیدم ناصرالدین شاه بر صندلی نشسته، بنده را نزدیکتر خواند، فرمود:
بسیار جای دنیا را دیده ای؟
عرض کردم بلی به قدری که ممکن بود.
فرمود: حالِ آنوقت ایران با الان تفاوت کرده؟
با تمام توصیه ها که به من شده بود نتوانستم تقیه کنم گفتم، بگذار تا در مقابل تملقهای دیگران، یک نفر هم برای یکبار حقیقتی را به گوش او برساند.
گفتم: بلی بسیار. یکی از تغییرات مهم، تنزل ارزش پول است پول در مملکت مثل خون است در بدن که زندگی مملکت با حرارت و دَوَران آن است، می بینم در اندک زمان، این مشت نقد ایران شکسته و سوخته و فنا میشود و اینکار عاقبت خوشی ندارد»

♦️حالا مجلس یقه همتی را گرفته دلار چرا گران شده؟!
یاد قدیم ها افتادم که هر کدام از شاهزادگان، سرپرستی داشتند که لَلِ‍ه می گفتند و هر موقع، آن شاهزاده ها کار بد می کردند لَلِ‍ه را می زدند!
مثلا وقتی شاهزاده شلوارش را خیس می کرد، لَلِ‍ه را می زدند!
و حالا این همتی شده لَلِ‍ه!

⏹️مجلس به او رأی اعتماد نداد اگر فردا دلار همچنان بالا رفت پس ادعای ما درست بوده لله را زده اند!

◀️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie

13.3k 1 243 447 179

💥استوری اینستاگرامی من:
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅وقتی که یک معامله گر بنگاهی، قدرتمندترین فرد جهان می گردد...!


#آخرین_استوری

10.2k 0 183 34 157

💥روسها بازهم آمدند بگویند ما به توافق رسیدیم شما هم توافق کنید!
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅لاوروف در ۵ بهمن به تهران آمد این سفر او آنهم تنها يك هفته پس از ديدار و مذاکرات روسها با امريكائیها و توافقات اولیه بر سر اکراین بر یک موضوع دلالت دارد: اینکه، این سفر یک سفر معمولی نیست. روسها آمدند به دوستان ایرانی خود بگویند ما با دشمن مشترکمان به توافق رسیدیم شما هم بکوشید در موارد اختلاف(هسته ای...) به توافق برسید و اگر به توافق نرسیدید و تنش‌ها با ايالات‌متحده بالا گرفت از ما انتظار کمک نداشته باشید!
البته روسها هرگز نمی خواهند روابط ایران و آمریکا گرم باشد چون این به ضررشان است فقط میخواهند تنش دو کشور چنان نباشد که به درگیری نظامی بکشد!

♦️برحی این مذاکرات آمریکا و شوروی و دیدار آتی ترامپ و پوتین را با کنفرانس یالتا در فوریه ۱۹۴۵ مقایسه کرده اند اما رفتار و چرخش همیشگی روسها و فدا کردن رفقایشان مرا به یاد جنبش جنگل و فرقه دمکرات آذربایجان می اندازد!
در آن آنها نیز با دشمن مشترک توافق کردند و سپس آمدند به دوستانشان گفتند ما توافق کردیم شما هم توافق کنید و گر نه از ما هیچ انتظار نداشته باشید!

♦️روسها با نیت صدور انقلاب به جنبش جنگل کمک کردند تا در رشت حکومت تشکیل داده سپس تهران را فتح کرده و انقلاب بلشویکی را صادر کنند اما این آرزو محقق نشد در نتیجه روسها با حکومت ایران قراداد ۱۹۲۱ را بسته نهضت جنگل را فدا کردند!
روسها با با فدا کردن نهضتِ جنگل، توانستند با لندن توافقنامه امضا کرده و همچنین، توافق نامه ای نیز با دولت ایران که برایشان یک دستاورد حیاتی بود. سپس از میرزا خواستند با حکومت مرکزی آشتی کند اما میرزا نه تسلیم به حکومت مرکزی را پذیرفت و نه پناهندگی روسیه را. او مرگ شجاعانه را پذيرفت!
نریمان نریمانف رئیس حکومت آذربایجان که تا آخر از نهضت جنگل حمایت میکرد وقتی چرخش سیاسی مسکو را دید با اعتراض نوشت:
«با دست خودمان جنبش آزادیبخش را در ايران خفه كردیم…»

♦️۲۵ سال پس از نهضت جنگل، روسها این بار فرقه دمکرات آذربایجان را رها کردند!
از بی وفایی روسها و اینکه همیشه رفقای خودشان را در وسط راه رها می کنند ۲۰ سال پیش
نوشته بودم و آن زمان که از بی وفایی روسها می نوشتم برق و آب بود اما الان که این متن را می نویسم، برق رفته و به تبع آن، آب و گرمای شوفاژها نیز قطع شده و کاپشن پوشیده در نور گوشی ام می نویسم!
در زمان فرقه دمکرات نیز روسها پس از توافق با قوام، نمایندگانشان(آتاکیشی اوف، ابراهیم اوف...) را به دیدار پیشه وری فرستادند آنها از او بخواهند با قوام به توافق برسد. پیشه وری عصبانی شده و خشمگینانه بر روسها می تازد میگوید:
«با شنیدن این فرمان، وقایع جنبش جنگل پیش چشمانم مجسم شده اند. در آن هنگام نیز شما ما را فریب دادید و ارتجاع به آرامی همه انقلابیون جنگل را زیر فشار گرفت و نابود ساخت و اکنون نیز چنین می‌شود.
من در همان آغاز جنبش نسبت به اقدامات شما تردید کردم و از خودم پرسیدم آیا این ها تا آخر برای انجام این کار با ما خواهند بود؟ و اکنون اصلا شما را باور ندارم تکرار می کنم من دیگر شما را باور ندارم...»
وقتی سخنان پیشه وری تمام می شود نمایندگان استالین از او می خواهند که پیش شرط هایش را بنویسد تا آنها به شوروی بفرستند اما پیشه وری بخاطر ناراحتی و عصبانیت نمی تواند قلم در دست بگیرد و از آنها میخواهد خودشان صورتجلسه تنظیم کنند!

♦️تنها یکسال بعد پیشه وری با همان مرگ تلخی مواجه می گردد که کوچک خان شد!
۲۵ سال پیش از آن، روتشتین سفیر روسیه در تهران از کوچک خان خواسته بود به روسیه پناهنده شود و او قبول نکرده در برف و بوران در کوهها در «گدوگ» یخ زده بود و اکنون ۲۵سال بعد، این سادچیکف سفیر وقت روسیه از پیشه وری خواست به روسیه پناهنده شود و او شد و اما همان مرگِ تلخ حتی تلخ تز مرگ کوچک خان! یعنی تصادف در جاده در ۱۴کیلومتری یولاخ!
شاید در آن لحظات آخری که بر روی تخت بیمارستان، غرق در خون و خنجر دوستان روسی نشسته بر قلب که در آرزوی دیدن تنها پسرش بود و روسها از آن نیز دریغ میکردند بارها غمگینانه، این شعر شاعر عرب را زمزمه کرده باشد:
«یک زمانی برادرانی داشتم من
به آنان به مانند پیراهنی از زره فولادین اعتماد داشتم!
اما امروز می بینم که
همگی دشمن من شده اند،
آنان را به مانند تیرهای نوک تیزی می دیدم
واقعاً چنین بودند
اما اینک قلب مرا سوراخ کرده اند!»

♦️مقاله ام که تمام میشود حالا برق هم آمده تلویزیون را روشن کرده و رجب صفر اوف در بی بی سی از منافع مشترک و استراتژیک ایران و روسیه می بافد!
همچنانکه ۱۰۵سال پیش راسكولنيكوف در مذاکره با میرزا کوچک خان می بافت!
و همچنانکه ۸۰سال پیش آتاکیشی اوف در گفتگو با پیشه وری می بافت!
روسها همیشه می بافند!
همیشه اسباب فلاکت و بدبختی دوستانشان را می بافند!...

⏹️لینک کانال تلگرامی:  @Ali_Moradi_maragheie

19.9k 0 494 338 310

💥احمدشاه و ماجرای کلم فروشی در فرنگ!
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅امروز ۹ اسفند سالروز درگذشت احمدشاه است در ۱۳۰۸ش.
از زمان مشروطه تاکنون، تنها یک شاه به تمام اصول مشروطیت وفادار مانده و آن احمدشاه است.
اما او هم در آن زمان و هم بعدها بیشترین فحشها را خورده، چون آخرین شاه قاجار بوده پس باید به لجن کشیده میشد تا سلسله دیگری بر خرابه او بنا گردد و همیشه چنین بوده در تاریخنویسی ایران.

♦️این تخریب و حملات غیراخلاقی از همان زمان نخست وزیری رضاخان توسط روزنامه های وابسته به او شروع میگردد تا بعدا در کل تاریخ نویسی پهلوی احمدشاه فردی عیاش معرفی میگردد که عیاشی در فرنگ را بر وطنش ترجیح داد!
ماجرای ترجیح کلم فروشی در فرنگ یکی از این نمونه هاست در حالیکه این سخن بزرگترین افتخار زندگی اوست.
با آغاز جمهوری خواهی رضاخان، حملات روزنامه های طرفدار او بر احمدشاه شروع میگردد:
روزنامه قانون در ۲۵ بهمن ۱۳۰۲ احمدشاه را پادشاه بوالهوسی نامید که «هر روز سند افتضاح ملت ايران را امضاء مى‌نمايد.»
روزنامه قانون درباره جمهوری خواهی رضاخان ضمن حمله به احمدشاه مینویسد: «اگر ملت بخواهد قانونى را بِدَرَد [سلطنت را ساقط كند] هيچ چيز نمى‌تواند جلوگيرى كند.»
روزنامه ميهن با تاختن به قانون اساسى نوشت«اين قانون پوسيده تاب اسارت يك ملت بدبخت دور از تمدن را كه به دست پسر محمدعلى‌ميرزا دشمن سعادت ايران سپرده و هر روز آبروى او در تياترهاى اروپا ريخته مى‌شود ندارد.»
و روزنامه شفق سرخ علی دشتی در حمله به احمدشاه گوی سبقت را از همگان می رباید!

♦️احمدشاه می خواست از فرنگ برگردد اما با تهدیدهای رضاخان که افسار قزاقان را بدست داشت مواجه می شد و مدرس در اسفند ۱۳۰۳ رحيم‌زاده صفوى را فرستاده برای بازگرداندن احمدشاه.
سخنان احمدشاه در دیدارش با صفوی نشانگرِ عمق احترام او را به قانون و مشروطه می باشد. تکه هایی از آن:
«من نمى‌توانم پادشاهى مستبد باشم»
«اگر سر من برود، خودم را به ضديت با آزادى و حكومت ملى بدنام نخواهم كرد»
«من نمى‌توانم مثل رضاخان با قانون بازى كنم و قانون اساسى را بازيچه قرار دهم»
«من قسم خورده‌ام كه با قانون اساسى همراه باشم و پايبند قسم خود هستم»

♦️اما برگردم به ماجرای کلم فروشی احمدشاه!
روسیه با انقلاب اکتبر از ایران غایب شده و این بهترین موقع بلعیدن ایران توسط انگلستان بود با قرارداد ۱۹۱۹.
نصرت الدوله وزیر خارجه رشوه گرفته و با عقد قرارداد ۱۹۱۹ ایران را به انگلستان فروخته بود احمدشاه را به لندن می کشاند برای راضی کردن با قرارداد!
او با هماهنگی دولت انگلستان و لرد کرزن وزیر خارجه انگلیس نهایت احترام را برای احمدشاه گذاشتند و برای کشاندنش به لندن، یک کشتی مخصوص به بندر کاله فرستاده و از ۳۱ اکتبر تا ۸ نوامبر قصر معروف بوکینگهام را برای اقامت و پذیرایی از احمدشاه در نظر گرفتند و میهمانی مجللی از طرف امپراطور انگلیس به افتخارش ترتیب دادند.
نصرت الدوله نطق شاه را آماده کرده که باید سر میز شام ایراد کند. اما قبل از شام، احمدشاه وقتی نطق را میخواند روی آن جمله مربوط به موافقت با قرارداد ۱۹۱۹ را خط می کشد!
نصرت الدوله خواهش و تمنا می کند آن جمله باشد اما شاه زیربار نمی رود، نصرت الدوله برای راضی کردن شاه به ناصرالملک متوسل شده هر دو به اتاق شاه میروند اصرار میکنند اما شاه قبول نمی کند!
سپس به سراغ عموی شاه(نصرت السلطنه) رفته او را می آورند هر سه اصرار میکنند باز شاه زیر بار نمیرود. ناصرالملک شاه را ترسانده می گوید:
«اگر این جمله را از نطق حذف فرمائید سلطنت قاجاریه را در خطر انداخته و سلسله قاجاریه را منقرض خواهند کرد»
(سلطان احمدشاه، حسین مکی.. ص۴۹)
احمدشاه میگوید:
«ممکن نیست من این جمله را در نطق خود بگنجانم، جهنم هر چه میشود بشود و اگر انگلیسیها مایل نیستند من الساعه جامه دانم را برداشته از لندن خارج میشوم»
(همان...ص۵۰)
و وقتی نصرات الدوله زیاد اصرار می کند احمدشاه دست او را گرفته و از در بیرونش می کند!

♦️و سرانجام در ضیافت، احمدشاه سخنی در توافق با قرارداد نمیگوید در همان شب ناصرالملک به او میگوید:
«کار خودت را ضایع کردی!»
و احمدشاه این جمله را بر زبان میراند:
«اگر در سوئیس کلم‌فروشی کنم، بهتر است تا در چنین مملکتی پادشاه باشم»
(محمدتقی بهار، تاریخ مختصر احزاب ج۱،صص ۳۸_۳۹)

♦️تنها بهار به این ماجرا اشاره کرده اما جاعلان تاریخ، داستان را حذف کرده و تنها آن جمله را نگهداشته اند برای ضدیت با او!.
تنها کلم فروشی را سرچ کنید صدها نمونه از این بداخلاقی را پیدا میکنید که با تاریخ چه کرده اند:
مثلا
اینجا و اینجا و اینجا و یا مثلا اینجا که این آدم اسم خودش را محقق و تحلیلگر گذاشته!
پرسش اینست که چرا یک آدم از اینکه دروغش برملا و مفتضح گردد ابایی ندارد...!


🔷کتابهای مربوط به احمدشاه را از اینجا دانلود کنید.
⏹️لینک کانال تلگرامی:  @Ali_Moradi_maragheie

19.5k 0 488 450 256

💥نمونه ای از تعدیات همیشگی نظامیان در تاریخ ما!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅امروز ۸ اسفند مصادف است با ترور نافرجام محمدعلی شاه توسط مشروطه خواهان در ۱۲۸۶ش.
در اینجا به رفتار نظامیان و محافظان محمدعلی شاه پس ترور می پردازم که فکر کردند شاه مُرده و برای چابیدن مردم هجوم می آورند!
رفتاری تلخ و مهم به درازای تاریخ ما...

♦️در ۲۵ محرم۱۳۲۶ وقتی محمدعلی شاه عازم فرح آباد بود واقعه بمب اندازی رخ داد. شاه در ماشینش نبود و سوار کالسکه اش بود که صد متر با ماشین فاصله داشت. در دو طرف جاده نیز پلیس و ژاندارمها بودند. بمب منفجر شد چند نفر مجروح و مقتول شدند اما شاه که سوار بر کالسکه و یکصد متر فاصله داشت آسیبی ندید.
آنچه قابل تامل بوده عکس العمل محافظین شاه است که در شرایط عادی جان نثار دیکتاتور بودند اما در جریان ترور، شاه را تنها گذاشته فرار نمودند و به فکر غارت و پر کردن جیب خود پرداختند!
شاه، تنها مانده به خانه مجلل الملک پناه برد.

♦️روزنامه صوراسرافیل:
«به محض ترکیدن بمب، تمام سوارهای کشیکخانه که حارس اعلیحضرت بودند...رو به فرار گذاشته جمعی را مقتول و عابرین را لخت کرده!!! دو اسب از کالسگه مصدق السلطنه و دو اسب دیگر از واگون باز کرده و سیمون آقا نام ارمنی را در خیابان جلیل آباد از درشکه پائین کشیده ساعت و اشیا جیب او را خالی کرده! و دکانی را غارت نموده و یک نفر را بقتل رساندند!!. سربازان فوج سیلاخور حافظ عمارت گلستان نیز عازم چاپیدن شهر شدند!!...
پس از نیم ساعت غارت، حافظین اعلیحضرت از سلامت ذات اقدس مطمئن شده کم کم از چپاول و غارت دست کشیده در اطراف او جمع شدند...»
(روزنامه صوراسرافیل، ۹صفر ۱۳۲۶ق، ش ۲۵.ص۴)

♦️دقت کنید که همین پدیده، بلای جان مردم ایران در طول تاریخ بوده. قبلا در
اینجا و اینجا به علل فروپاشی ارتش رضاشاه در زمان هجوم متفقین پرداخته ام:
فساد و رشوه و آزارهای آن ارتش که دمار از روزگار مردم درآورده بود باعث شد که در زمان هجوم متفقین، مردم نیروهای بیگانه را بر آن ارتش ترجیح دهند!
تقریبا ۲۰۰ سال پیش در زمان قاجاریه نیز، وقتی ایران از روسیه شکست خورده و روسها از ارس گذشته وارد شهرهای آذربایجان گشتند، مردم بجای مقاومت، از آنها استقبال کرده، حتی تبریزیان، قشون اندکِ ۲۳۰۰نفری روسی را از مرند برداشته آورند به تبریز...!
(سالهای زخمی...ص۳۲۰)
نفرتِ مردم از قشون خودی و استقبال از بیگانه، بخاطر این بود که این قشون خودی، دمار از روزگار مردم درآورده بود، بقول قائم مقام فراهانی:
«در مناره شراب می خورده و حتی به ناموس رعیت نیز رحم نمی کرده»!
در شهرهای شمالی ایران، مردم برای مصون ماندن مال و ناموس شان از تعرض ماموران خودی، تبعه روس می شدند!

♦️آن پاشنه آشیل دیگربار در زمان رضاشاه تکرار شد، وقتی متفقین آمدند، ارتش رضاشاه، قبل از اینکه از بیگانه بترسد از انتقامجویی ایرانیان می ترسید و فرماندهان از سربازان خودی می ترسیدند!
فرمانده هنگ در مریوان به افسران می گفت:
«شما فقط مراقب باشید مبادا به سربازان کُرد تفنگ داده شود»!
فرمانده ایرانی به افسر زیردستش می گوید:
«من از روس و انگلیس ترسی ندارم، ترس من از همین کردهاست. اینها منتظر هستند در مناسبترین فرصت سر هر یک از ما را ببُرند...»!
علت این ترس واضح است:
چون آن ارتش برای دفاع از کشور در برابر بیگانگان تربیت نشده بلکه، برای حفظ دیکتاتور بوده است. دیکتاتوری که همواره از دشمن داخلی(مردم خود)، بیشتر از دشمن خارجی می ترسیده!
فرماندهان و ژنرالها، غرق در فساد و بفکر جمع ثروت بودند!
کسروی در کتاب «افسرانِ ما» گوشه ای از فساد و رشوه ارتش رضاشاه را برملا کرده که یکی از فامیلانش چون پاکدامن بوده و رشوه نمی گرفته خیلی زود از ارتش اخراجش می کنند!.
(افسران ما...ص۶).

♦️اما شگفت انگیزترین صحنه در زمان هجوم متفقین در خود پایتخت رخ داد!
رضاشاه، لشکر اول و دوم را برای دفاع از پایتخت گذاشته بود، اما متفقین هنوز به پایتخت نرسیده آنان، بدون حتی شلیک گلوله ای گریختند و حتی هنگام فرار، انبارهای مهمات، سلاحها و خواربارها را غارت کرده برای خود فروختند!
حتی برخی از امرا در زمان گریختن به بانکهای سرِ راه نیز دستبرد میزدند!
سرلشکر محتشمی فرمانده لشکر 9 شرق در حال فرار به بانک ملی تربت حیدریه دستبرد زده، هر چه پول داشت برداشت!
رضاشاه وقتی پادگان خالی باغشاه را دید به سرگرد محوی تنها افسری که فرار نکرده بود گفته بود:
«ارتش شاهنشاهی را ببین! زکی»
البته این وضعیتِ پادگانِ پایتخت و بغلِ گوشی رضاشاه بود آن وقت اوضاع پادگانهای دوردست در آذربایجان و کردستان را خودتان حدس بزنید!

🔷 افلاطون در ۲۵۰۰ سال پیش، نظامیان و جنگجویان را به سگان نگهبان شبان تشبیه می کند که باید به بیگانه‌ حمله کنند نه چون گرگان بر مردم خودی...
(فلسفه سیاسی افلاطون، علی مرادی مراغه ای...ص۱۱۵)


⏹️لینک کانال تلگرامی:  @Ali_Moradi_maragheie

12.3k 0 294 317 183

💥دو چپِ تنها و مطرود در یک قاب
✍️علی مرادی مراغه ای

✅این عکسی که در زیر این نوشته آورده ام عکس مشترک مصطفی شعاعیانِ چریک با جلال آل احمد است که در سال ۱۳۴۸ در ساعت پنج صبح در اسالم جلوی ویلای جلال گرفته شده است.
شب آن روز مصطفی شعاعیان با دوستش مهندس منجمی از تهران به دیدار جلال رفته «پس از خوش و بش ها، شعاعیان به منجمی می گوید که سر سیمین(دانشور) را با تخته نرد گرم کند تا او بتواند سنگش را با جلال وابکند و تکلیف را روشن کند...مصطفی هم یقه‌ی جلال را می‌گیرد که در فضای سیاسی موجود هیچ راه حل سیاسی کارساز نیست چون رژیم و ساواکش چنان هر روزنه‌ی کوچکی را بسته‌اند که هیچ راهی جز رو آوردن به مبارزه‌ی مسلحانه نیست. سیمین ساعت ۱۲ شب می خوابد. مصطفی و جلال تا ساعت پنج صبح بحث می‌کنند، و سرانجام جلال می‌پذیرد که هیچ راهی جز اسلحه و مبارزه‌ی مسلحانه باقی نمانده است، به مصطفی می‌گوید: من برای مبارزه‌ی مسلحانه از لحاظ جسمانی شرایط مناسبی ندارم، اما تا جان در بدن دارم با قلم از مبارزه‌تان حمایت می‌کنم»

♦️این عکس را در همان صبح بخواست شعاعیان، منجمی از آنها گرفته است. البته عکسی که بعدا نصف آن یعنی شعاعیان بریده و حذف می گردد و تنها جلالِ پیر می ماند و بارها در مناسبتها و کتابهای مربوط به جلال طرح جلد کتابها می گردد!
برادر جلال(شمس)، بعدا بصورت ناقص و پرت در مورد این دیدار چیزهایی گفته که در کتاب «جان های شیفته» آورده ام.
شمس آل احمد که خودش اصلا آنجا نبوده بعدها می گوید:
«يك‌ بچه‌ای بود به‌ اسم‌ مصطفی‌ شعاعيان‌ از شاگردان‌ جلال‌. شمال‌ كه‌ بوديم‌، آمده‌ بود شمال‌ به‌ جلال‌ گفت‌ اين‌ قلمت‌ را بايد درش‌ فشنگ‌ بگذاری‌ به‌ سمت‌ رژيم‌ پرتاب‌ كنی‌. با كلمه‌ پرتاب ‌كردن‌ كار به‌ جايی‌ نمی رسد... جلال‌ گفت‌ من‌ در قلم‌ به‌ جای‌ جوهر باروت‌ می ريزم‌ اما از نوك‌ قلم‌ام‌ به‌ جای‌ گلوله‌ ناسزا پرتاب ‌می كنم‌. اين‌ حكومت‌ آنقدر پوشالی‌ است‌ كه‌ با همين‌ ناسزا هم ‌از بين‌ می رود».

♦️همچنانکه گفتم عکس شعاعيان‌ و آل‌ احمد در اسالم‌ گرفته‌ شده‌ و به‌ نظر می رسد كه‌ آخرين‌ و مشهورترين‌ تصويری‌ است‌ كه‌ از آل‌احمد در ذهن‌ها داريم.‌ چهره‌ پيرمردی‌ است‌ با موی‌ و محاسن‌ سپيد و شكسته‌ كه‌ بر عصايی تكيه‌ كرده‌ و روبروی ‌خانه‌ای با شيروانی‌ شمالی‌ رودرروی‌ دوربين‌ عكاسی‌ ايستاده‌ است‌.
اگرچه‌ اين‌ عكس‌ بارها در كتاب‌ها و مجلات پس‌ از انقلاب‌ و حتی‌ در كتاب «غروب‌ جلال‌» اثر سيمين‌ دانشور خودنمایی‌ می كند، اما اين ‌تمامی‌ عكس‌ نيست، بلكه‌ نيمی‌ از تصوير که تصوير شعاعيان‌ در كنار جلال باشد، بريده‌ شده‌...

♦️آنها هر دو چپ بودند و چپ ماندند اما هر دو بر چپها شوریدند و چپ ها و مخصوصا حزب توده را نقد کردند که چون روسی حرف می زد!
جلال با خلیل ملکی از حزب توده انشعاب کرد و مصطفی بر سیاست اتحاد جماهیر شوروی و حتی بر لنین نیز می تاخت که چرا بر جنبش جنگل خیانت کرده است. که، تاختن بر لنین در آن زمان جسارت می خواست و اصطلاح چپول از شعاعیان ماند تا بعدا و حتی امروزه، دشمنان چپ برای حمله به چپها بکار برند...
البته هر دو، هم جلال و هم شعاعیان موردِ لعن و نفرین و مطرودِ چپ ها واقع شدند، تکفیر شدند و تنها ماندند!.
پس از شوریدن بر چپِ غالب، هر دو شدند «جوجه اردکِ زشتِ چپ»!

♦️جلال اندکی پس از زمان عکس در شهریور ۱۳۴۸ش بخاطر افراط در سیگار و عرق درگذشت و مصطفی شعاعیان نیز ۶ سال بعد در ۱۶ بهمن ۱۳۵۴م در درگیری با عوامل حکومت شاه کشته شد.
در زمان مرگ، شعاعیان تنها ۳۸ سال داشت او در درگیری با پاسبان یونسی وسط خیابان استخر تهران، با فشردن دندان بر سیانوری که در دهان داشت خودکشی کرد تا زنده بدست همکاران آقای پرویز ثابتی نیفتد!

♦️جلالِ پیر و شکسته در زمان عکس را شعاعیان می خواست به طرف جنبش چریکی بکشد!
و البته پس از مرگ پیرمرد نیز، هر گروهی تلاش کردند او را به طرف خود بکشند! اما مثل اینکه، سرانجام اسلام گرایان و فرزندان شیخ فضل الله نوری موفق شدند او را بطرف خود کشند با «غرب زدگی» اش و مخصوصا با «در خدمت و خیانت روشنفکران» اش.
که البته نه «خدمتِ روشنفکران» اش بلکه تنها «خیانت روشنفکران» اش را برداشتند و مدام در کیهان مصرف کردند برای کوبیدن روشنفکران...!


⏹️لینک کانال تلگرامی:  @Ali_Moradi_maragheie

11.8k 0 310 155 184

Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
💥یک مريد خر بهتر از يك ده ششدانگ است!
✍️علی مرادی مراغه ای

✅آقای رضا پهلوی گفتند به من کینگ و شاه نگویید!
طرفدارانش هم اطاعت امر کردند او را "خدا" نامیدند: خدایِ هر ايرانی!
البته نه معاون یا جانشین خدا، بلکه خود خدا!

♦️بت ساختن از آدمهای معمولی دمار از روزگار ما درآورده است!
یادتان باشد! دیکتاتورها همیشه در چنین فضای احساسی و توسط این تیپ آدمها آفریده میشوند و اینها تحصیلکرده اند، سالها در مهد دمکراسی زیسته اند!

♦️این مریدان مرا یاد این حکایت خنده دار دهخدا می اندازند:
«مريدی مدعی شد كه پير او چون كامل است، در همه انواع فضايل بر ساير ابناء بشر برتری دارد. شنونده بر سبيل انكار پرسيد:
آيا شيخ شما خط را نيز از میرعماد بهتر نويسد؟
مرید گفت: البته چنين است.
مشاجره به دراز كشيد. داوری را بخود مراد بردند. مراد انصاف داد كه رجحان كتابت ميرعماد مسلم است.
اما مريد متعصب قبول نکرد و اين را حمل بر تواضع و فروتنی مراد كرده گفت:
آقا شكسته نفسی میكند، غلط ميكند!

♦️پير نمی پرد مريدان می پرانند.
پير می سازد، مريدان دسته می نهند.
يك مريد خر بهتر از يك ده شش دانگ است...

⏹️لینک کانال تلگرامی: 
@Ali_Moradi_maragheie

25.1k 2 590 504 268

💥سیاوش کسرایی از آرش کمانگیر تا مهره سرخ و آوارگی و بی صاحبی!
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅به مناسبت امروز ۵ اسفند، زادروز کسرایی در ۱۳۰۵ش.
شما زمانی می میرید که قبل از آن، امیدهایتان مرده باشد...

♦️تمام زندگی آرمانی شاعر را در دو شعرش میتواند خلاصه نمود یعنی:
اول. سرودن آرش کمانگیر در اوج امید در ایران.
دوم. سرودن مهره سرخ در اوج ناامیدی در مسکو.
آرش کمانگیر را در ۲۳ اسفند ۱۳۳۷ سروده در ۳۴ سالگی و بعد از کودتای مرداد ۱۳۳۲ و گرفتاری حزب توده، دستگیری و اعدام افسران آن و جو اختناق شدید در جامعه ایران.
پس راوی شعر میگوید:
«برف می بارد
برف می بارد به
روی خار و خاراسنگ
کوهها خاموش
دره ها دلتنگ...»
اما چون شاعر امید به آینده دارد پس آخر شعر خوش است و عمو نوروز که راوی است میگوید که هر چند بیرون خانه ها برفی و اختناق شدید است، اما در کنار آتش درون خانه ها، نسلی دیگر در حال رشد است و به آینده امیدوار.
بخاطر همین، عمو نوروز از زیبای زندگی میگوید:
«گفته بودم
زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرینه پا برجاست
گر بیفروزیش، رقص شعله اش در هر کران پیداست...
و در ادمه می سراید:
جنگلی هستی تو ای انسان!
جنگل، ای روئیده آزاده
بی دریغ
افکنده روی کوهها دامن
آشیان بر سرانگشتان تو جاوید
چشمه ها در سایبان های تو
جوشنده....
آمدن، رفتن، دویدن
عشق ورزیدن
در غم انسان نشستن
پا به پای
شادمانیهای مردم پای کوبیدن
کار کردن، کار کردن
آرمیدن»
در پایان داستان، در بیرون کلبه؛ برف و زمستان دیکتاتوری پا برجاست:
«در برون کلبه می بارد
برف می بارد به روی
خار و خاراسنگ
کوهها خاموش
دره ها دلتنگ
راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ»
اما چون امید و آتش درون روشن است لذا پایان آرش کمانگیر خوش یا هپی اندینگ(Happy ending) است و در آتشدان زندگی هیزمی انداخته و شعله بالا گرفته.

♦️قبل از سرودن منظومه آرش کمانگیر شاعر عضو حزب توده است و در ۱۳۳۱ در سازمان همکاری بهداشت در بابلسر مشغول بوده و در زلزله شمال با تمام وجود میکوشیده که در همین زمان، اولین بار با محمدرضاشاه مواجه می گردد که برای بازدید از منطقه زلزله زده آمده بود.
شاه از کسرایی می پرسد چه خبر؟!
و کسرایی پاسخ می دهد: قیامت! و سپس به تشریح اوضاع زلزله زدگان...
و چهره شاه در مقابل اینگونه سخن گفتن بی شیله پیله کسرایی، مات و مبهوت می گردد!
که البته اندکی پس از کودتا، زندانیش می گردد:
«...در پشت میله ها
دیدم که آفتاب به زنجیر بسته بود...»

♦️انقلاب ۵۷ آمد اما قید و بند حزبی، شاعر را راحت نگذاشت، نوشته ها و شعرهایش تبدیل به بیانیه حزبی می گردد! حتی مجبور به کاندیدای نمایندگی مجلس میکنند که رای نیاورد و ماجرای انشعاب از کانون نویسندگان به دستور حزب توده که در کتاب پروکروستس ایرانی مفصل آورده ام.
روزهای خوب به سرعت سپری و سرانجام شتر در خانه حزب توده خوابیده و غیرقانونی و دستگیری و فرار و آوارگی شاعر و بقول خودش «ابلیس وار مطرود از بهشتِ ایده آل هایش!»
تازه شانس آورده گریخته بود!
در ۱۳۶۲ به افغانستان فرار کرده پس از ۴ سال با شکست شوروی در افغانستان به شوروی و تا ۱۳۷۴ یعنی آنقدر زنده ماند تا سقوط مدینه فاضله اش، شوروی را دید! و از اوج آرمان به دره هولناک یاس و آوارگی افتاد.
حالا دیگر رفقایش در مسکو او را در اختیار صلیب سرخ می گذارند!
در نامه به شاهرخ مسکوب از اوضاع اسف انگیزش در ۱۳۷۱ نوشته. اینکه بخاطر درگیری با رفقای ایرانی حتی وجهی که صلیب سرخ شوروی می پرداخته قطع گردیده! و آنچه بعدا با شجریان در میان می گذارد در زیر این نوشته آورده ام.

♦️همین زمان است که شعر مهره سرخ را در اسفند ۱۳۷۱ در مسکو می سراید و در شعر، شاعر مانند سهراب که اینک، زخمی و خنجرِ خودی قلبش را دریده از مادرش می پرسد:
«مادر!
اینجا کجاست، من به چه کارم؟!
چه ابرهای خشکی...
این میوه های تلخ به شاخ از چه آفرید؟!...
و شاعر یا زبان سهرابِ زخمی از فردوسی شکایت میکند که چرا در شاهنامه ات مرا در اوج جوانی ناکام میکشی؟!
«در کشور تو
آه
یک سرگذشت نیست چو از آن من
تباه
جنگ و شکست و بیکسی و غم
پاداش
کدام گناهست
این ستم؟!»
و فردوسی به سهراب یعنی به شاعر می گوید:
«این بلا زمانی به سر تو آمد که مهره ی سرخ یعنی نماد چپ گرایی را به بازو بستی، یعنی انتخاب راه سرخ یعنی کمونیزم و اکنون تاوان آن را می پردازی...

♦️اینجا دیگر آن آرش مشتعل از امید نیست اینجا سهراب(شاعر) زخمی و رو به مرگ. و مدینه فاضله شاعر شوروی سه ماه قبل از سرایش شعر فرو پاشیده!
اینجا آن آرش که «به جان خدمتگزار باغ آتش بود» آتش خاموش شده و شاعرِ پیر و شرمسار، چون سهراب زخمی می سراید:

شرمنده آن که پشت به یار و دیار خویش
با صد بهانه روی به بیگانه
میکند
سامان نمیدهد، چه توان کرد، حرف نیست
آشفته، از چه
ساحت این خانه میکند!


⏹️لینک کانال تلگرامی: @Ali_Moradi_maragheie

12.5k 0 344 169 143

💥پاسخ دوستانه به یک نقد مشفقانه
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅جناب دکتر مرادی دانش آموخته علوم سیاسی که هم نام بنده نیز می باشد نقدی بر آخرین پست بنده(
سالروز کودتای سوم اسفند و بحث داغ رضاشاه!) مرقوم فرموده بودند.
ضمن تشکر از ایشان، ابتدا نقد ایشان را می آورم سپس پاسخ خودم را به نقد ایشان بصورت صوتی در زیر می آورم امیدوارم این تعاطی افکار و تضارب آرا باعث تعمیق دانش و آگاهی نسل جوان نسبت به تاریخ ایران گردد.
دوستان پس از خواندن نقد ایشان می توانند پاسخ بنده را گوش کنند.
لینک کانال دکتر مرادی
اینجا


کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹⁉️
📝علی مرادی

اقای مراغه ای در مقاله ای  بمناسبت ۳ اسفند مصادف با کودتای ۱۲۹۹، بر علیه کابینه رئیس الوزرای بی کفایت  ایران سپهدار اعظم فتح‌الله اکبر و نه دودمان قاجار، و الیگارشی زمینداران و مقامات دیوانسالاری که حکومت را در دست داشتند، در حالیکه  ایران‌ در حال تجزیه و پر از فساد و فقر و فلاکت و بیماری بود.
در خوزستان شیخ خزعل در کردستان و ارومیه سیمیتقو و در آذربایجان  شیخ محمد خیابانی ، در خراسان محمد تقی خان پسیان و در گیلان  میرزا کوچیک خان و در سیستان دوست محمد خان به عنوان حاکمان محلی، علم خودمختاری و تجزیه را برافراشته بودند، و یکپارچگی و وحدت ملی ایران در خطر بود.

عده زیادی از اندیشمندان و تاریخ نگاران چنین اقدامی را کودتا ارزیابی نمی‌کنند چون کودتا بر علیه نظام سیاسی و شخص اول مملکت انجام می‌گردد، در حالی که در سوم اسفند ۱۲۹۹ سلسله قاجار تغییر نکرد و احمد شاه هم در مقام خود باقی ماند.

نویسنده مقاله  به این مناسبت به  نقد عملکرد رضا شاه پرداخته، نکات قابل توجه تاریخی را مطرح کرده است.
اما ایرادات و انتقادات جدی به استدلال‌های مقاله و نگرش نویسنده وارد است که می‌تواند به روشن‌تر شدن بحث کمک کند:

1. عدم توازن در بررسی نقاط قوت و ضعف: مقاله به طور عمده بر روی نقاط ضعف رضا شاه تمرکز دارد و در عین حال، نقاط قوت او را به صورت سطحی و مختصر بیان می‌کند. برای یک تحلیل جامع، باید هر دو جنبه به طور متوازن مورد بررسی قرار گیرد.

2. عدم بررسی زمینه‌های تاریخی و اجتماعی:
مقاله به شرایط اجتماعی و سیاسی ایران در زمان رضا شاه اشاره‌ای نمی‌کند. برای درک بهتر عملکرد او، باید به زمینه‌هایی که او در آن فعالیت می‌کرد، توجه شود. شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آن زمان می‌تواند تأثیر زیادی بر تصمیمات و سیاست‌های او داشته باشد.

3. تعمیم‌گرایی در ارزیابی‌ها:
نویسنده به طور کلی از اصطلاحاتی مانند "دیکتاتور" و "راهزن" استفاده می‌کند بدون اینکه به جزئیات و زمینه‌های خاص هر یک بپردازد. این نوع تعمیم‌گرایی که دلالت بر سوگیری نویسنده دارد،  می‌تواند منجر به سوءتفاهم در ارزیابی عملکرد او شود.

4. عدم شفافیت در برآیند نهایی:
  مقاله به وضوح برآیند نهایی عملکرد رضا شاه را مشخص نمی‌کند. آیا توسعه‌های اقتصادی و اجتماعی او ارزشمند بودند یا خیر؟ این سوال نیاز به پاسخ دقیق‌تری دارد.

5. تحلیل‌های سطحی: برخی از ادعاها مانند "او بزرگترین راهزن بود" نیاز به شواهد و مستندات بیشتری دارند تا بتوانند به عنوان یک استدلال قوی مطرح شوند. این نوع تحلیل‌ها ممکن است احساساتی باشند و نه منطقی.

6. چشم‌انداز آینده: مقاله بیشتر بر روی گذشته تمرکز دارد و کمتر به تأثیرات بلندمدت سیاست‌های رضا شاه بر آینده ایران می‌پردازد. بررسی اینکه چگونه سیاست‌های او بر تحولات بعدی کشور تأثیر گذاشتند، می‌تواند به غنای بحث کمک کند.

7. نبود دیدگاه‌های مختلف: مقاله بیشتر از یک زاویه خاص به موضوع نگاه می‌کند و دیدگاه‌های متفاوت را نادیده می‌گیرد. برای یک بحث جامع، لازم است نظرات مختلف درباره رضا شاه و تأثیرات او بر جامعه ایران نیز مورد بررسی قرار گیرد.

در نهایت، برای رسیدن به یک نتیجه‌گیری منطقی و مستند درباره رضا شاه، لازم است که همه جوانب موضوع مورد بررسی قرار گیرد و از تعمیم‌های غیرمنصفانه پرهیز شود.


⏹️لینک کانال تلگرامی من: @Ali_Moradi_maragheie

◀️پاسخ صوتی من به نقدهای منتقد محترم:

9.4k 0 208 176 125

💥سالروز کودتای سوم اسفند و بحث داغ رضاشاه!
✍️
علی مرادی مراغه ای

♦️در زمان کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ش رضاخان ناشناخته بود، مردم تهران از همدیگر میپرسیدند این رضاخان کیست که کودتا کرده؟!
اما امروزه، کمتر موضوعی به اندازه رضاشاه مجادله برانگیز شده. سرسخت ترین دوستداران او در مقابل سرسخت ترین دشمنان او قرار دارند.
زمانیکه دوستی با انگلستان نشانه فخر و قدرت بود رضاخان در حضور یحیی دولت آبادی و مصدق گفته بود «مرا انگلیسی‌ها روی کار آوردند...».
اما امروزه که عیب هست، دوستدارانش میکوشند نقش انگلستان در بر کشیدن او را انکار کنند!
اما به نظر من، در تبدیل رضاخان به رضاشاه، نقش عوامل داخلی بیشتر از انگلستان دخیل بوده.
انگلیس بدلایل به او کمک کرد و تا زمانیکه او انگشت در سوراخ نفت نکرده بود تقویتش کردند، بعدا هم در حمله آلمان به روسیه و لزوم کمک رسانی به روسیه، او به اشتباه چشم به پیروزی آلمان دوخته بود و متفقین او را کنار گذاشتند.
در آن زمان، دیکتاتوری نیز به اندازه امروز مذموم و پلید نبود پس از کودتا، سیدضیا از احمدشاه میخواهد به او لقب دیکتاتور بدهد!

♦️ایران کشوری است که پتانسیل تبدیل شدن به یکی از ثروتمندترین و قدرتمندترین کشورهای جهان را دارد، اما کمتر دوره ای بوده که آب خوش از گلوی مردمش پایین رفته و فارغ از شر و شور فقر و دیکتاتوری بوده!
در تاریخ ایران بدنبال دوره ایده آل گشتن، عبث است، غالبا بین بد و بدتر بوده و نیازی نیست شما مورخ باشید، کافیست مردم احساسی، متملق و کمتر عقلانی ایران را در نظر بگیرید با جامعه ای فاقد نهادهای مدنی و مکانیسمهای کنترل قدرت که حاکم را پاسخگو کند.
پس در چنین جامعه ای به مرور زمان، حتی بهترین حاکم به بدترین فرعون بدل خواهد شد.
در چنین جامعه ای بدون نهادهای مدنی و مکانیسمهای متعادل کننده و کنترلی، حتی نابغه ای چون نادرشاه، کم کم از قدرت دیوانه شده و توسط افرادش سلاخی!


♦️اما برگردم به بحث داغ رضاشاه.
یکی از بزرگترین ضعفها در سخنان مناظره کنندگانِ عملکردهای رضاشاه اینست که «وحدت موضوع» ندارند یعنی:
هنگامیکه طرفدارانش از ساخت راه آهن میگویند، مخالفینش از دیکتاتوریش میگویند...
هنگامیکه طرفدارانش از تشکیل ارتش مدرن او میگویند، مخالفینش آن ارتش را سرکوبگر مردم ایران میدانند نه مقابله کننده با بیگانگان...چرا که قشون عباس میرزا سی سال در مقابل روسیه مقاومت کرد سپس تن به ترکمنچای داد، اما قشون مدرن رضاشاه که ۴۰ درصد بودجه کشور را می بلعید ۴۰ ساعت نتوانست مقاومت کند و بالاتر از همه، این قشون پدر خود مردم ایران را درمی آورد ...؟!
هنگامیکه طرفدارانش می گویند رضاشاه، دست دینداران را از عرصه سیاست کوتاه کرد، مدارس و دانشگاه ساخت، راهها را از دزدان و راهزنان امن کرد... اینها را درست می گویند، اما نمی گویند که او تمامی راهزنان سر گردنه ها را از بین برد اما خود بزرگترین راهزن و غاصب املاک مردم شد!.
طرفدارانش می گویند او ایران را مدرن کرد، میگویند در آن زمان، مگر چند کشور در جهان، دمکراتیک بود؟ مگر مردم ایران در جهل غوطه ور نبودند و در مقابل هر نوآوری، حتی آب لوله کشی مقاومت نمیکردند، مگر برای دمکراسی آمادگی داشتند...؟
آری، اینها درست اند، اما آیا حکومت رضاشاه مردم را کم کم بسوی دمکراسی و آشنایی با حقوقشان سوق میداد یا برعکس، بسوی حقارت، تدنی، کیش شخصیت، دیکتاتوری و خفقان بیشتر...؟!
آیا به میزانی که از عمر رضاشاه میگذشت، مردم از دستاوردهای مشروطه دور نشدند؟!
آیا قوه قضائیه، مجریه از استقلال تهی نگشتند؟
آیا مجلس که مهمترین دستاورد مشروطه بود به طویله بدل نگشت؟!
او بانک ملی که آرزوی مشروطه خواهان بود احداث کرد، اما بیشترین سرمایه بانگ، دارایی خود او بود و بقول سلیمان بهبودی، همیشه میگفت بانک من!
هنگام تبعید، سه میلیون پوند و ۱٫۵ میلیون هکتار زمین داشت!
او اولین بار رادیو را آورد، اما تمامی برنامه هایش تملق به او بود!
او فرهنگستان آورد، اما بزرگترین رسالتش نابودی زبانهای اقوام ایرانی بود!
او انجمن آثار ملی را جهت بازسازی و مرمت آثار تاریخی تاسیس کرد اما بسیاری از آثار تاریخی قاجاریه توسط او نابود شدند!

♦️مدافعانش او را «دیکتاتور منور» و «پدر ایران نوین» میدانند اما آن پدر نوین، مطبوعات را که رکن چهارم مشروطه بود تعطیل کرد، قلمها را شکست، با مشت، دندان روزنامه نگار را خُرد کرد و مامورانش، روزنامه نگار را به دیوانه خانه فرستادند! (نمونه اش یحیی سمیعیان).
این فهرست طولانی است...

✅هیچکس مانند استالین، روسیه را مدرن نکرد، چهره روسیه قبل از او و پس از او به لحاظ صنعتی، شگفت انگیز است. اما او یکی از پلیدترین دیکتاتورهای تاریخ است!
به نظر من، دیکتاتور جماعت حتی اگر تخم طلا هم بگذرد باز در بلند مدت و بخاطر سعی در نابالغ نگه داشتن انسانها، ضررش بیشتر از خیرش می باشد...

⏹️لینک کانال تلگرامی:
@Ali_Moradi_maragheie

22.7k 1 580 398 293

💥کتاب مادرم (آنامین کتابی)
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅امروز ۲۰ فوریه برابر با ۲ اسفند روز جهانی زبان مادری نامیده شده از طرف یونسکو.
برای این روز، هیچ نوشته ای بهتر از این ندیدم که به شرحی مختصر بر «کتاب مادرم» نوشته فاخر و سمبلیک جلیل محمدقلی‌زاده پرداخته، شرحی در حد این صفحه بر آن بنویسم.
جلیل محمدقلی‌زاده بارها در کاریکاتورهای مجله ملانصرالدین در ستایش و دفاع از زبان مادری پرداخته است مانند
این کاریکاتور. اما «کتاب مادرم» که احتمالا در ۱۹۱۹م یعنی اندکی قبل از سرازیر شدن ارتش سرخ به آذربایجان نوشته شده از همه آثار مربوط به زبان مادری، مهمتر است.
کتابی سمبلیک و تراژیک که به از دست رفتن و بیگانگی با زبان مادری می پردازد، کتابی بغایت مهم، جذاب، کمیک و در عین حال تراژیک و دردناک.
کسانی که در هر کجای جهان دغدغه زبان مادری دارند اگر این کتاب را می شناختند آنرا جزو کتابهای بالینی خود قرار می دادند. تنها کافی است نام کشورها را عوض بکنند...!

♦️در این اثر یعنی «کتاب مادرم» مادری بنام زهرا دارای سه پسر و یک دختر است سه پسرش تحصیلکرده سه کشور مختلف هستند که اینک با مادر خود بیگانه شده و دیگر نمی توانند با او ارتباط برقرار کنند!
پسر اولش، رستم بی است: تحصیلکرده روسیه، طرز رفتار روسی، لباس روسی پوشیده و شیفته روسیه و مشغول نوشتن واژه نامه روسی و نشسته بر صندلی.

پسر دومش، میرزا محمدعلی است: شیفته ایران با لباس ایرانی، کلاه و همیشه تسبیح بدست، تحصیلکرده نجف و سوادش مثلا دعاهای مربوط به خسوف و کسوف و چهار زانو نشسته بر روی تشکچه...!

پسر سوم صمد واحد است: تحصیلکرده استانبول با لباس و شیفته فرهنگ عثمانی، شاعر و مشغول قافیه و عروض و فاعلاتن فعلات فاعلن...!

و یک خواهری زیبا بنام گلبهار دارند که چشم چراغ مادر است.

♦️در این اثر، به میزانی که رفتارهای سه پسر کمیک است احوال مادر تراژیک است.
مادر سرگردان در میان سه پسرش بوده که هر کدام ساز خود را می زنند.
مادر و پسرانش دیگر زبان همدیگر را نمی دانند. سه برادر نه تنها با مادر بلکه نسبت به همدیگر نیز بیگانه شده و مدام درگیری و پرخاش و به تمسخر همدیگر می پردازند.
وقتی مادر میخواهد دخترش را شوهر دهد هر کدام از برادرانش تلاش می کنند خواهرشان با تبعه کشوری ازدواج کنند که خودش شبیه و تحصیلکرده آن کشورند!
یک چوپانی بنام قنبر که ماست و پنیر آورده و مادر تنها زبان آن چوپان را می فهمد چون از گذشته و سنت می آید!

♦️آن چسبی که باید کل این آدمها را به همدیگر پیوند دهد همان «کتاب مادر» یعنی تمثیلی از زبان مادری است که یادگار خانوادگی و بازمانده از دوران پدر مرحومشان است.
مادر مدام این کتاب عزیز یعنی زبان مادری را در دست دارد چون ریشه مشترک پسرانش بوده و پدرشان در آن کتاب، تاریخ تولد فرزندان را نوشته یعنی آن عنصر ریشه ای و مرکزی که می تواند خانواده و پسران را دوباره به همدیگر جوش دهد و از جدایی اعضای خانواده ممانعت کند. پس، مادر مدام آنرا در دست گرفته پیش هر کدام از پسرانش می برد و التماس می کند که آنرا بخوانند چون معتقد است آن کتاب آنها را باهم آشتی خواهد کرد و باعث خواهد شد زبان همدیگر را بفهمند.
اما پسران آنرا دور می اندازند چون هر کدام، کتابهای خاص خودشان را دارند و مشغول خواندن آنها هستند!

♦️پسران کتاب مادر را نمی خوانند هر کدام کتابهای خود را می خوانند و اختلاف بالا می گیرد، باهم درگیر شده و با قهر خانه را ترک می کنند.
مادر دست به دامن آنها شده تا نگذارد خانه را ترک کنند اما موفق نمی گردد!
در اواخر نمایشنامه، پسران خانه را ترک کرده حمالانی می فرستند تا کتابهایشان را به آنها برسانند. مادر تنها مانده و از پا افتاده در حالیکه کتاب خودش را بر سینه فشرده در حال احتضار است!
تنها دخترش گلبهار و آن چوپان(قنبر) در کنارش مانده که از چوپانی و از گوسفندان گفته بر نی اش می دمد تا بلکه حال مادر مریض خوب شود...

♦️مادر می میرد اما قبل از مرگ، آن کتاب را به دخترش گلبهار داده وصیت میکند که آنرا بر برادرانش بخواند تا دیگر باهم دعوا نکنند.
برادران هر کدام حمالانی فرستاده اند تا کتابهایشان را ببرند اما گلبهار حمالان را دست خالی بیرون کرده کتابهای هر سه برادر را پاره و به آتش می سپارد.
هنگامیکه برادران خودشان برای بردن کتابهایشان برمیگردند، گلبهار صفحاتی از کتاب مادر را برایشان می خواند:
این صفحات مربوط به روزهای تولد آنها بوده که پدرشان قبل از مرگ آنها را نوشته است...

◀️لینک فیلم نمایشنامه«کتاب مادرم» به زبان ترکی را
اینجا می گذارم، توصیه می کنم کسانی که در اقصی نقاط عالم دغدغه زبان مادری دارند این شاهکار را ببینند.
این نمایشنامه در محکومیتِ مخصوصا تحصیلکردگانی است که ادعای روشنفکری و دمکراسی دارند اما اساسی ترین حق یک انسان را نادیده می گیرند:
حق زبان مادری...

⏹️لینک کانال تلگرامی:
@Ali_Moradi_maragheie

17.9k 1 257 535 208

💥قانون! قانون!
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅امروز اول اسفند برابر با انتشار اولین شماره روزنامه قانون توسط ملکم خان در ۱۲۶۸ ه.ش.
اسم روزنامه را قانون گذاشته و در اولین شماره در ۱۳۵ سال پیش، چنین نوشته:
«ایران مملو است از نعمات خداداد.
چیزی که همه این نعمات را باطل گذاشته نبودن قانون است.
هيچكس در ایران مالک هیچ چیز نیست زیرا که قانون نیست.
حاكم تعیین می کنیم بدون قانون.
سرتیپ معزول می کنیم بدون قانون.
حقوق دولت را میفروشیم بدون قانون، بندگان خدا را حبس می کنیم بدون قانون، خزانه می بخشیم بدون قانون.
شکم پاره می کنیم بدون قانون»

♦️اکنون هم «ایران مملو است از نعمات خداداد»!
۱۵ سال بعد مشروطه آمد، مردم به ستوه آمده از پاتریمونیالیزم داخلی و سیطره روس و انگلیس، چنان شیفته قانون بودند که انگار کلیدی بوده که تمام قفلهای بدبختی شان را باز خواهد کرد!
شیخ جمال واعظ بالای منبر می گفت:
«ايها الناس، هیچ مملكت شما را آباد نمی كند مگر متابعت قانون، مگر احترام قانون، مگر اجراى قانون...
دين يعنى قانون.
مذهب يعنى قانون.
قرآن يعنى قانون خدايى.
آقاجانم!
قانون. قانون...»

⏹️لینک کانال تلگرامی:
@Ali_Moradi_maragheie

10.2k 0 119 129 124

💥پزشک احمدی: «رفته بودم برای پابوس آقا امام حسین»!
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅امروز ۳۰ بهمن مصادف است با رای دادگاه جنايی تهران مبنی بر اعدام «پزشك احمدی» و محکومیت «سرپاس مختاری» و دیگر دژخیمان دوره رضاشاه که در ۱۳۲۲ محاکمه شدند...
با سقوط رضاشاه، پزشک احمدی با ریش بلندی که گذاشته بود مخفیانه به عراق گریخت اما ایران دختر تیمورتاش که پدرش توسط پزشک احمدی کشته شده بود به عراق رفت و با تلاش او پزشک احمدی دستگیر و در قصرشیرین به مقامات ایران تحویل گردید.
هنگامیکه از او پرسیدند بخاطر چی به عراق و کربلا گریخته بودی؟ گفته بود:
«رفته بودم برای پابوس آقا امام حسین»!
البته دروغ می گفت مردک حتما رفته بود به زیارت همکاران قدیمی خود یعنی خولی، حرمله یا شمربن ذی‌الجوشن...!
قبل از این در مقاله ای به چگونگی دستگیری و اعدام پزشک احمدی پرداخته ام
اینجا.

♦️در زیر این نوشته، سندی از آرشیو کتابخانه ملی می آورم که پس از محکوم شدن پزشک احمدی، از طرف زن و فرزندان پزشک احمدی خطاب به نخست وزیر نوشته شده و این سند توسط زن و ۵ تن از فرزندان صغیر پزشک احمدی انگشت و امضا شده است.
خانواده پزشک احمدی و مخصوصا فاطمه خانم همسر او، در جریان محاکمه و محکوم شدن پزشک احمدی، چندین نامه استرحام آمیز به مقامات از جمله محمدرضاشاه، نخست وزیر و مقامات قضایی جهت استخلاص شوهرش نوشته که البته همگی بی فایده بودند.

♦️در سند زیر که نامه پنج فرزند پزشک احمدی است چنین آمده:
«حضرت آقای نخست وزیر
با کمال احترام معروض میدارد ما پنج نفر اولاد صغیر پزشک احمدی که دارای ۷ الی ۱۴ سال سن ما میباشد با مادر پیر و علیل مان از آستان مبارک آنحضرت نخست وزیری استدعا میکنیم که محکومیت پدر پیر ما را از اعدام به حبس ابد تبدیل فرمایند که در زندان بمیرد با کبر سنی که دارد اگر پنجسال حبس هم محکوم میشد در زندان میمرد چه رسد که حبس ابد یابد. ما چهار نفر کنیز و یک غلام بچه آنحضرت هستیم و آستانه شما را میبوسیم توسط ما بیچارگان را از پیشگاه اعلیحضرت شاهنشاهی و علیاحضرت همایون ملکه فوزیه پهلوی بنمائید. حضرت وزیر بخداوند متعال پدر پیر ما بی گناه است و ما قابل ترحم هستیم:
اثر انگشت و امضا: فاطمه/ مریم/ فخری/ مهری/ محمد/ معصومه

♦️البته این نامه و نامه های دیگر نیز سودی نبخشیده و پزشک احمدی در میدان توپخانه به دار آویخته شد.
اینکه گفته اند حقیقت زیر ابر نمی ماند یا جنایتکاران سرانجام به سزایِ عمل خود می رسند متاسفانه کمتر صحت دارد این سخن شاید بیشتر برای تشفیِ آلام و مرهمِ زخمِ زخم دیدگان است، چون بیشتر مواقع، جنایتکاران اصلی قسر در میروند و بجای آنها، یک یا چند عدد حکیم باشی را دراز می کنند و بعد قضیه تمام میشود و پزشک احمدی نیز یکی از این حکیم باشی ها بود...!


⏹️لینک کانال تلگرامی من: @Ali_Moradi_maragheie
◀️سند زیر نامه استرحامی فرزندان پزشک احمدی به نخست وزیر وقت:

11.3k 0 159 229 124
Показано 20 последних публикаций.