Mehdi Qsm
Forward from: کفشهای آهنی
برای توضیح پستهای مربوط به فلسفه حکومت مدرن و اینکه چگونه میتوان از مشروعیت سانسور قانونی دفاع کرد و همزمان محدودیتهای اجتماعی فعلی را مورد انتقاد قرار داد و این محدودیتها را نتیجه غلبه تفکر منحط چپ دانست، باید وضعیت سانسور در بخش فرهنگی در رژیم سابق و فعلی را مقایسه کرد و سپس نتیجه گرفت.
@kafshhaye_aahani
قاعدتا یک شهروند سالم از لحاظ روانی نمیتواند با سانسور موافق باشد همانطور که نمیتوان با خشونت موافق بود، اما اینها واقعیتهای موجود در هر جامعه هستند پس به جای آنکه مثل روشنفکران متوهم و شعرای سانتیمانتال، یک جامعه آرمانی بدون سانسور و خشونت را ترسیم کنیم، باید ببینیم چگونه میتوانیم با این واقعیتها کنار بیاییم و کنترل و کمرنگشان بکنیم.
مثلا در رژیم سابق در مورد آزادی اجتماعی و سانسور در بخش محصولات فرهنگی، ما شاهد کمترین سانسور از طرف حاکمیت در این بخشها بودیم؛ نه صدای زنان سانسور میشد، نه حجاب اجباری بود، نه کابارهها و میکدهها و کازینوها را میبستند و نه از فیلمها بخشی را میبریدند. اما نهایتا کار جامعه به آنجا رسید که یک سینما را در آبادان آتش زدند و دهها نفر در آن زنده زنده سوختند و در ادامه هم کار دست امثال مخملباف افتاد و کابارهها و میکدهها را بستند و برای حجاب، شعار یا روسری یا تو سری سر دادند.
اشتباه نکنید این کارها را حاکمان جدیدی که از آسمان آمده بودند به مردم تحمیل نکردند بلکه مطالبه به حق یا ناحق همین مردم برای سانسور بیشتر بود که حاکمان جدید را به این مسیر کشاند اما پرسش این است که چرا چنین مطالبه قدرتمندی برای سانسور و محدودیت در جامعه شکل گرفت؟
تصور من این است که اگر رژیم سابق، اینقدر فرهنگ غالب جامعه و وظیفه سانسورگریاش متناسب با آن را نادیده نمیگرفت، آنگاه مطالبه سانسور آنچنان شدت نمییافت و جریانات چپ مذهبی به شکل تصاعدی رشد نمیکردند و فضای تنگ دهه 60 به وجود نمیآمد.
اما بعد انقلاب دیدیم که وقتی حق سانسور از مردم به حکومت تفویض شد و حکومت انقلابی، با قدرت این وظایف را عهده گرفت به این ترتیب توانست آرام آرام و به تدریج، اعضای جامعه و گروهها را از حق سانسور دیگران خلع ید کند و بعد از چند دهه، مطالبه سانسور را به شکل قابل توجهی در جامعه کاهش دهد تا جایی که حالا بر خلاف دوران طاغوت، اکثریت جامعه خواهان کاهش محدودیتها هستند.
اما معتقدم اگر همین فردا حکومت فعلی، وظیفه سانسور را بکل کنار بگذارد آنگاه خواهیم دید که خیلی زود فضای جامعه به دهه شصت نزدیک میشود و دوباره مطالبه سانسور جان میگیرد و خیلی ازین افرادی که این روزها با نشان روشنفکری دیگران را تخطئه میکنند خیلی زود به ماهیت دهه شصتیشان باز میگردند و دوباره همان چپ مذهبی جان میگیرد و انگشت در چشم مردم میکند.
با این وجود همچنان افراد و گروههای خودسر هستند که برای سانسور همه نگاههای متفاوت اقدام میکنند، اما شاهدیم که طی این سالهایی که سانسور حکومتی برقرار بوده روز به روز تضعیف شدهاند و بدنه حامیان اجتماعیشان ریزش کرده. حال این را مقایسه کنید با قدرت و برش و نفوذی که همینها در اوایل انقلاب داشتند.
داستان خشونت هم مثل همین است. قطعا من به عنوان یک شهروند نمیتوانم با خشونت موافق باشم منتها نباید خشونت قانونی توسط حکومت را هم نفی کنم، زیرا اگر حکومت وظیفه خشونتورزی را از طرف مردم و به درستی ایفا نکند قطعا مردم خودشان دست به قصاص و زندان و اعدام یکدیگر خواهند زد و این اتفاق، خشونت را به شکل تصاعدی افزایش میدهد؛ همانطور که اگر بجای حکومت، مردم خودشان یکدیگر را سانسور کنند آنگاه ابعاد سانسور گسترش مییابد.
اما همانطور که گفته شد خشونت و سانسور برای حکومت یک وظیفه است نه یک حق؛ به این معنی که حکومت فقط از طرف مردم و به نمایندگی از آنها وظیفه اعمال خشونت و سانسور را دارد و به هیچ عنوان حقی برای اعمال خشونت و سانسور کمتر یا بیشتر از حقی که از طرف مردم تفویض شده را ندارد. میزان دقت و پایبندی حاکمیت به انجام وظیفهاش در این امور، نهایتا به افزایش یا کاهش مشروعیتش در جامعه میانجامد.
خلاصه اینکه اموری مثل سانسور و خشونت اگر حکومتی شوند روز به روز بیشتر در متن جامعه رنگ میبازند تا به تعادل برسند و در عوض، اموری مثل اقتصاد و فرهنگ و… باید غیر حکومتی باشند تا روز به روز بیشتر رشد کنند.
🆔 @kafshhaye_aahani
@kafshhaye_aahani
قاعدتا یک شهروند سالم از لحاظ روانی نمیتواند با سانسور موافق باشد همانطور که نمیتوان با خشونت موافق بود، اما اینها واقعیتهای موجود در هر جامعه هستند پس به جای آنکه مثل روشنفکران متوهم و شعرای سانتیمانتال، یک جامعه آرمانی بدون سانسور و خشونت را ترسیم کنیم، باید ببینیم چگونه میتوانیم با این واقعیتها کنار بیاییم و کنترل و کمرنگشان بکنیم.
مثلا در رژیم سابق در مورد آزادی اجتماعی و سانسور در بخش محصولات فرهنگی، ما شاهد کمترین سانسور از طرف حاکمیت در این بخشها بودیم؛ نه صدای زنان سانسور میشد، نه حجاب اجباری بود، نه کابارهها و میکدهها و کازینوها را میبستند و نه از فیلمها بخشی را میبریدند. اما نهایتا کار جامعه به آنجا رسید که یک سینما را در آبادان آتش زدند و دهها نفر در آن زنده زنده سوختند و در ادامه هم کار دست امثال مخملباف افتاد و کابارهها و میکدهها را بستند و برای حجاب، شعار یا روسری یا تو سری سر دادند.
اشتباه نکنید این کارها را حاکمان جدیدی که از آسمان آمده بودند به مردم تحمیل نکردند بلکه مطالبه به حق یا ناحق همین مردم برای سانسور بیشتر بود که حاکمان جدید را به این مسیر کشاند اما پرسش این است که چرا چنین مطالبه قدرتمندی برای سانسور و محدودیت در جامعه شکل گرفت؟
تصور من این است که اگر رژیم سابق، اینقدر فرهنگ غالب جامعه و وظیفه سانسورگریاش متناسب با آن را نادیده نمیگرفت، آنگاه مطالبه سانسور آنچنان شدت نمییافت و جریانات چپ مذهبی به شکل تصاعدی رشد نمیکردند و فضای تنگ دهه 60 به وجود نمیآمد.
اما بعد انقلاب دیدیم که وقتی حق سانسور از مردم به حکومت تفویض شد و حکومت انقلابی، با قدرت این وظایف را عهده گرفت به این ترتیب توانست آرام آرام و به تدریج، اعضای جامعه و گروهها را از حق سانسور دیگران خلع ید کند و بعد از چند دهه، مطالبه سانسور را به شکل قابل توجهی در جامعه کاهش دهد تا جایی که حالا بر خلاف دوران طاغوت، اکثریت جامعه خواهان کاهش محدودیتها هستند.
اما معتقدم اگر همین فردا حکومت فعلی، وظیفه سانسور را بکل کنار بگذارد آنگاه خواهیم دید که خیلی زود فضای جامعه به دهه شصت نزدیک میشود و دوباره مطالبه سانسور جان میگیرد و خیلی ازین افرادی که این روزها با نشان روشنفکری دیگران را تخطئه میکنند خیلی زود به ماهیت دهه شصتیشان باز میگردند و دوباره همان چپ مذهبی جان میگیرد و انگشت در چشم مردم میکند.
با این وجود همچنان افراد و گروههای خودسر هستند که برای سانسور همه نگاههای متفاوت اقدام میکنند، اما شاهدیم که طی این سالهایی که سانسور حکومتی برقرار بوده روز به روز تضعیف شدهاند و بدنه حامیان اجتماعیشان ریزش کرده. حال این را مقایسه کنید با قدرت و برش و نفوذی که همینها در اوایل انقلاب داشتند.
داستان خشونت هم مثل همین است. قطعا من به عنوان یک شهروند نمیتوانم با خشونت موافق باشم منتها نباید خشونت قانونی توسط حکومت را هم نفی کنم، زیرا اگر حکومت وظیفه خشونتورزی را از طرف مردم و به درستی ایفا نکند قطعا مردم خودشان دست به قصاص و زندان و اعدام یکدیگر خواهند زد و این اتفاق، خشونت را به شکل تصاعدی افزایش میدهد؛ همانطور که اگر بجای حکومت، مردم خودشان یکدیگر را سانسور کنند آنگاه ابعاد سانسور گسترش مییابد.
اما همانطور که گفته شد خشونت و سانسور برای حکومت یک وظیفه است نه یک حق؛ به این معنی که حکومت فقط از طرف مردم و به نمایندگی از آنها وظیفه اعمال خشونت و سانسور را دارد و به هیچ عنوان حقی برای اعمال خشونت و سانسور کمتر یا بیشتر از حقی که از طرف مردم تفویض شده را ندارد. میزان دقت و پایبندی حاکمیت به انجام وظیفهاش در این امور، نهایتا به افزایش یا کاهش مشروعیتش در جامعه میانجامد.
خلاصه اینکه اموری مثل سانسور و خشونت اگر حکومتی شوند روز به روز بیشتر در متن جامعه رنگ میبازند تا به تعادل برسند و در عوض، اموری مثل اقتصاد و فرهنگ و… باید غیر حکومتی باشند تا روز به روز بیشتر رشد کنند.
🆔 @kafshhaye_aahani