.
#بیوه
#پارت129
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1331640683/47153شاید هم آنقدر غمش زیاد بود که شادی بی اندازه
او برایش ناشناخته بود.
_جانم عشقم؟
صدای آرمان را از آن طرف خط نمی شنید.
اما قلبش فشرده می شد از اینکه سپیده آنقدر راحت
احساساتش را با کلماتی که به کار میبرد برای
همسرش ادا میکرد.
_االن تازه رسیدم دورت بگردم!
_اوکی فدات خدافظ!
سپیده تماس را قطع کرد و باز همان بغض لعنتی
دردناک به گلویش فشار آورد.
به سختی قورتش داد و سعی کرد از ته دل لبخند
بزند.
اما انگار زیاد موفق نبود چرا که فقط لب هایش به
طور مضحکی کش آمد.
_دستت درد نکنه خواهری!
سپیده با همان برق شادی که هنوز هم در چشمانش
پدیدار بود گفت:
_ قربونت بشم دست تو هم درد نکنه امروز کلی
اذیتت کردم...
از ماشین پیاده شد و سپیده با تک بوقی پایش را
روی پدال گاز فشرد و با قدم های سنگینی حرکت
کرد.
جلوی آسانسور که رسید راهش را به طرف پله ها
تغییر داد.
دست به دامن هر راهی برای دیرتر رسیدن میشد!
با خود فکر کرد سهیل هم کمکم پیداش می شود و
نمی دانست آن موقع باید چه کند!
دوباره جدالی بین مغز و قلبش به راه افتاد.
مغزش هشدار داد:
»همین امشب باید باهاش حرف بزنی باید بهش
بگی انقدر نزدیکتنبشه باید مثل همون روز اول بشین
اینطوری برات بهتره!«
اما قلبش کمی بی تابی کرد.
»حاال نمیشه یه روز دیگه حتما باید همین امشب
بگم؟ «
انگار با همین حال هم دلش نمی خواست از
محبتهای سهیل محروم شود.
»همین امشب فهمیدی هرچه زودتر باید جلوی قلبتو
بگیری اگه دیر بشه دیگه نمیتونی«
قلبش باز هم بی تابی کرد...
❌ رمان جذاب و ممنوعه #بیوه را هر روز سر ساعت ۱۰ صبح از کانال دنبال کنید.
《☘️
@herbal_magic ☘️》