˖ ࣪𒀭 ⠈ ..⃗. #PEBMS_Novel 𓂃 ˖ ࣪ .
᎒⌕〈فصل ۵۶- بیدار شدن〉・ . 𝆺𝅥𖡡 ...
ـ 🩸┆بخشی از چپتر فردامون👀💔
چیو یوتونگ سعی کرد از خودش دفاع کند: «منظور من این نبود...» اما یکدفعه خشکش زد، پرسید: «شیشیونگ دوم؟ تو چی گفتی؟ پارسال... پارسال چه اتفاقی افتاد؟»
سانگ لینگشی برای لحظهای مبهوت ماند؛ اما کمی بعد، ناگهان چانهاش را لمس کرد و گفت: «آره... تو تازه بیدار شدی و از هیچی خبر نداری.»
وقتی بحث به اينجا رسید، سانگ لینگشی مکث کرد و حرف کم آورد. انگار نمیدانست چطور آن را توصیف کند. گفت: «واقعاً ناراحتکنندهست... واقعاً نمیدونم چطور تعریفش کنم. وقتی رهبر حزب برت گردوند، من و شیشیونگ دوم حتی نمیتونستیم بشناسیمت! راستش اون موقع، چیز زیادی ازت باقی نمونده بود!»
چیو یوتونگ زمزمهوار پرسید: «چیز زیادی باقی نمونده بود؟ یعنی چی؟!»
«چیزی نیست! فراموشش کن! دیگه... دیگه بهش فکر نکن! خلاصه بخوام بهت بگم، بدنت بدجوری شکسته و آسیبدیده بود؛ جوری که حتی رهبر حزب هم نمیتونست درمانت کنه.»
سانگ لینگشی طوری سرش را به چپ و راست تکان داد که گویی نمیخواست آن خاطرات را به یاد بیاورد.
فردا غروب، حدود ساعت 5 منتظر چپتر جدید باشید.
با تشکر از گویی وو یا و برادران بیرحمتر از خودش چیو یوتونگ... نمیگم که خودتون بخونید🫠🌚
꒦꒷ #QiuYotomg , #SangLingxi ┆#برشی_از_داستان •. ✿ᝰ
•┄┄┄╌╌╌•
⪧ 𝚆𝚄𝚈𝙸𝙽𝙶𝙾𝙽𝙶 ⛓ . • ↵
᎒⌕〈فصل ۵۶- بیدار شدن〉・ . 𝆺𝅥𖡡 ...
ـ 🩸┆بخشی از چپتر فردامون👀💔
چیو یوتونگ سعی کرد از خودش دفاع کند: «منظور من این نبود...» اما یکدفعه خشکش زد، پرسید: «شیشیونگ دوم؟ تو چی گفتی؟ پارسال... پارسال چه اتفاقی افتاد؟»
سانگ لینگشی برای لحظهای مبهوت ماند؛ اما کمی بعد، ناگهان چانهاش را لمس کرد و گفت: «آره... تو تازه بیدار شدی و از هیچی خبر نداری.»
وقتی بحث به اينجا رسید، سانگ لینگشی مکث کرد و حرف کم آورد. انگار نمیدانست چطور آن را توصیف کند. گفت: «واقعاً ناراحتکنندهست... واقعاً نمیدونم چطور تعریفش کنم. وقتی رهبر حزب برت گردوند، من و شیشیونگ دوم حتی نمیتونستیم بشناسیمت! راستش اون موقع، چیز زیادی ازت باقی نمونده بود!»
چیو یوتونگ زمزمهوار پرسید: «چیز زیادی باقی نمونده بود؟ یعنی چی؟!»
«چیزی نیست! فراموشش کن! دیگه... دیگه بهش فکر نکن! خلاصه بخوام بهت بگم، بدنت بدجوری شکسته و آسیبدیده بود؛ جوری که حتی رهبر حزب هم نمیتونست درمانت کنه.»
سانگ لینگشی طوری سرش را به چپ و راست تکان داد که گویی نمیخواست آن خاطرات را به یاد بیاورد.
فردا غروب، حدود ساعت 5 منتظر چپتر جدید باشید.
با تشکر از گویی وو یا و برادران بیرحمتر از خودش چیو یوتونگ... نمیگم که خودتون بخونید🫠🌚
꒦꒷ #QiuYotomg , #SangLingxi ┆#برشی_از_داستان •. ✿ᝰ
•┄┄┄╌╌╌•
⪧ 𝚆𝚄𝚈𝙸𝙽𝙶𝙾𝙽𝙶 ⛓ . • ↵