.
لینک قسمت اول:
https://t.me/c/1477520398/48652 #پارت261
-باید در مورد یه موضوعی صحبت کنیم هرسام به نرجس خانم گفتم که صبحونه برامون آماده کنه.
بلند شو بریم صبحونه بخوریم و با هم صحبت کنیم بعدش هر چقدر خواستی بیا و بخواب.
با این که اصلاً تمایل به بلند شدن نداشت اما از جاش بلند شد.
-به نظر من که برای صحبت کردن وقت زیاده اما خب اگه تو این جوری میخوای من حرفی ندارم.
اتفاقا حسابی هم گرسنه ام یه چیزی میخوریم حرفم میزنیم بعدش باید بیام دیگه بخوابم تا خستگیم در بره.
من تنها هدفی که داشتم این بود که بهش خبر بدم که خانوادم قراره بیان.
باشه ای گفتم و همراه همدیگه وارد آشپزخونه شدیم.
نرجس خانم همه چیز رو آماده کرد و برای اینکه ما راحتتر باشیم از آشپزخانه بیرون رفت.
-آقا هرسام من میرم چمدونتون رو جمع و جور کنم.
هرسام که فهمید نرجس خانم با این کار میخواد طرح خودشو گرم کنه سرشو تکون داد.
-چرا نرجس خانم این همه غذا بار گذاشته مهمون داریم؟
حالا که هرسام خودش این سوال رو پرسیده بود بهتر بود که زودتر جوابش رو بدم.
میترسیدم که این حرفا رو بهش بزنم اما خب به هر حال که باید میگفتم.
-راستش هرسام دیروز مامانم زنگ زد و گفت که میخوان امشب بیان خونه ی ما.
خیره بهش نگاه کردم تا واکنشش رو ببینم.
باید میفهمیدم که چه واکنشی میخواد از خودش نشون بده.
مثلاً میخواستم با توجه به واکنشش یه جوابی بهش بدم.
🍑 رمان جذاب و اتشین #هرسام را هر روز ساعت ۱۸:۳۰ از کانال دنبال کنید.
👩🏻⚕
@amuzeshe_zanashue