#طناز
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1392611966/84210
#قسمت_دهم
ذوق و شوق شینا را دوست داشت.وگرنه خودش که سالها بود
دلمرده و افسرده شده بود.محمدهمایون هم اشتباه فکر می کرد
که سالی یکبار تعویض اسباب و اثاثیهی منزلشان می تواند
مهری را خوشحال و کمی از آن حال خارج کند.در همه ی
سال های اخیر، مهری را وادار به تعویض وسایلشان می کرد. از
بعد رفتن محمدعلی، چیزی خوشحالش نمیکرد.تنها دلخوشی
و امیدش، شهراد و شینا بودند.هرچند که این روزها، زیادی نگران
آنها بود.اغلب اوقات ساکت بود اما سری داشت پر از هیاهو و
افکار مختلف و دلآشوبه های تمام نشدنی !
غصهی همهچیز و همهکس را میخورد.
او حتی اگر یک سوسک هم میدید، میترسید مبادا کسی پا
بگذارد رویش و لهش کند.بغضش می گرفت و فکر می کرد، نکند خانوادهی این جانور
منتظرش باشند و او مسبب مرگش شود!
برای گربهای که کنار باغ زایمان کرده بود هم دلسوزی میکرد
و هوایش را داشت.
با صدای ناله هایش دل شوره می گرفت و بغض میکرد.
آخرشبها، صدای خشخش جاروی پاکبان محلههم اشک به
چشمش میآورد!
دلتنگ بود.
دلتنگ هم که باشی، دل نازک میشوی .
دست خودش نبود.
اما سینه اش سنگین بود.
غصهی رفتارهای سرکشانه ی شهراد و تنهاییهای شینایش غصهی غصه های محمدهمایون و نورا.
محمدعلی زود رفته بود و مهری زیادی زود نابود شده بود.
او در آستانهی چهل ووپنج سالگی بود، اما هرروز تعداد
چروکهای ریز کنار چشمهایش و تارهای سفید میان موهایش
بیش تر می شد.
کاش محمدعلی بود تا شینا همیشه اینطور ذوق زده می ماند.
محمدهمایون سنگ تمام میگذاشت اما مگر کسی می توانست
جای اویی که نبود را بگیرد؟
ماشینش را در باغ پارک کرد و پیاده شد.
صدای موزیک تند از همان ابتدای ورودی به گوشش رسیده بود.
رقص نور و سایههای افرادی که در خانه بودند را از پشت شیشه
می دید.
🔥توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای
#جذاب_وحشی هر روز صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.
@taghdir1
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1392611966/84210
#قسمت_دهم
ذوق و شوق شینا را دوست داشت.وگرنه خودش که سالها بود
دلمرده و افسرده شده بود.محمدهمایون هم اشتباه فکر می کرد
که سالی یکبار تعویض اسباب و اثاثیهی منزلشان می تواند
مهری را خوشحال و کمی از آن حال خارج کند.در همه ی
سال های اخیر، مهری را وادار به تعویض وسایلشان می کرد. از
بعد رفتن محمدعلی، چیزی خوشحالش نمیکرد.تنها دلخوشی
و امیدش، شهراد و شینا بودند.هرچند که این روزها، زیادی نگران
آنها بود.اغلب اوقات ساکت بود اما سری داشت پر از هیاهو و
افکار مختلف و دلآشوبه های تمام نشدنی !
غصهی همهچیز و همهکس را میخورد.
او حتی اگر یک سوسک هم میدید، میترسید مبادا کسی پا
بگذارد رویش و لهش کند.بغضش می گرفت و فکر می کرد، نکند خانوادهی این جانور
منتظرش باشند و او مسبب مرگش شود!
برای گربهای که کنار باغ زایمان کرده بود هم دلسوزی میکرد
و هوایش را داشت.
با صدای ناله هایش دل شوره می گرفت و بغض میکرد.
آخرشبها، صدای خشخش جاروی پاکبان محلههم اشک به
چشمش میآورد!
دلتنگ بود.
دلتنگ هم که باشی، دل نازک میشوی .
دست خودش نبود.
اما سینه اش سنگین بود.
غصهی رفتارهای سرکشانه ی شهراد و تنهاییهای شینایش غصهی غصه های محمدهمایون و نورا.
محمدعلی زود رفته بود و مهری زیادی زود نابود شده بود.
او در آستانهی چهل ووپنج سالگی بود، اما هرروز تعداد
چروکهای ریز کنار چشمهایش و تارهای سفید میان موهایش
بیش تر می شد.
کاش محمدعلی بود تا شینا همیشه اینطور ذوق زده می ماند.
محمدهمایون سنگ تمام میگذاشت اما مگر کسی می توانست
جای اویی که نبود را بگیرد؟
ماشینش را در باغ پارک کرد و پیاده شد.
صدای موزیک تند از همان ابتدای ورودی به گوشش رسیده بود.
رقص نور و سایههای افرادی که در خانه بودند را از پشت شیشه
می دید.
🔥توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای
#جذاب_وحشی هر روز صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.
@taghdir1