#طناز
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1392611966/84210
#قسمت_اول
رها بود و آزاد.
قهقهه های مستانه و از ته دلش این ادعا را ثابت میکرد.
وقتی شهراد را دید که از سمت دیگر خیابان، با لیوانهای یکبار
مصرف آبطالبی، و یک لیوان بزرگ معجون، که هرسه روی
مقوایی با جای لیوان بودند از مغازهای که سردرش نوشته بود
ویتامینه، خارج شد، بی قید خندید و بوسهای روی هوا برایش
فرستاد.
لبخند شهراد با آن چال روی گونهی سمت راستش، از همان
فاصله دلش را زیر و رو کرد.
تدی در بغل یاس بال و پایین پرید و یاس تن کوچکش را در
دست فشرد و گفت.
_بابایی رو ببین عشقم، داره میاد.
آرام صدا کرد و روی دو پا ایستاد و با ذوق دستهایش را بر هم
کوبید .
شهراد دو سمت خیابان را نگاه کرد و محتاطانه رد شد.به ماشین
دو در اسپورت زرد رنگش که رسید، یاس خم شد و در را برایش
باز کرد.همان یک لحظه خم شدنش هم کافی بود تا یقهی شُل
مانتویش، سخاوتمدانه قفسهی سفید سینه اش را که به واسطه ی
کنار رفتن شال قرمزش مشخص بود را پیش نگاه تشنهی شهراد
به نمایش بگذارد.آب دهانش را فرو داد و فکر کرد که یاس
چهقدر با رنگ قرمز دلرباتر و خواستنی تر از همیشه می شود.ذهنمنحرفش می توانست به راحتی تن او را در لباسخواب قرمز
توری تصور کند.و یا حتی بدون آن نیم متر پارچهی حریر!لرز
خفیفی بر تنش نشست و برای منحرف کردن فکرش، با تمام
وجود هوای آلودهی تهران را نفس کشید .سوار شد و لیوان ها را
به دست یاس داد و تِدی در بغل شهراد پرید و با پارس کوچکی
عالقهاش را به او ابراز کرد.
شهراد خندید.
_نمیشد امروز این توله رو نیاری؟
یاس نِی را که در دهانش فرو برده و آب طالبی را مزه میکرد،
در آورد و با غیض برای تدی دست دراز کرد.
_بیا بغل خودم دخترکم.تدی خودش را در آغوش یاس رها کرد که شهراد دست جلو
آورد و بینی یاس را بین انگشتانش فشرد.
_چه زودم بهش برمیخوره فندق کوچولوم.
یاس پشت چشمی نازک کرد و شهراد در حالیکه معجونش را
با قاشق پالستیکی زیر و رو میکرد، چهرهاش را برای هزارمین
بار آنالیز کرد.یاس با صورتی گرد و پوست سفید و شفافش، بینی
کوچکش که همین سال قبل، بهواسطهی عمل زیبایی، حال
قلمیتر و کمی، فقط کمی رو به بال بود، لب های برجسته
وگوشت آلودش که حال رژ قرمز برجستگی اش را بیش تر هم
نشان می داد، ابروهای نسبتاً پهن مشکی اش که فقط چندردیف
از زیرشان برداشته شده بود و دنبالهی تقریباً کوتاهی داشت، اما
چشمگیرترین عضو صورت نمکینش، بعد از لب هایش، دوچشم
درشت و گرد گیرایش بود.با مردمکهایی به رنگ شب، درست
🔥توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای
#جذاب_وحشی هر روز صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.
@taghdir1
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1392611966/84210
#قسمت_اول
رها بود و آزاد.
قهقهه های مستانه و از ته دلش این ادعا را ثابت میکرد.
وقتی شهراد را دید که از سمت دیگر خیابان، با لیوانهای یکبار
مصرف آبطالبی، و یک لیوان بزرگ معجون، که هرسه روی
مقوایی با جای لیوان بودند از مغازهای که سردرش نوشته بود
ویتامینه، خارج شد، بی قید خندید و بوسهای روی هوا برایش
فرستاد.
لبخند شهراد با آن چال روی گونهی سمت راستش، از همان
فاصله دلش را زیر و رو کرد.
تدی در بغل یاس بال و پایین پرید و یاس تن کوچکش را در
دست فشرد و گفت.
_بابایی رو ببین عشقم، داره میاد.
آرام صدا کرد و روی دو پا ایستاد و با ذوق دستهایش را بر هم
کوبید .
شهراد دو سمت خیابان را نگاه کرد و محتاطانه رد شد.به ماشین
دو در اسپورت زرد رنگش که رسید، یاس خم شد و در را برایش
باز کرد.همان یک لحظه خم شدنش هم کافی بود تا یقهی شُل
مانتویش، سخاوتمدانه قفسهی سفید سینه اش را که به واسطه ی
کنار رفتن شال قرمزش مشخص بود را پیش نگاه تشنهی شهراد
به نمایش بگذارد.آب دهانش را فرو داد و فکر کرد که یاس
چهقدر با رنگ قرمز دلرباتر و خواستنی تر از همیشه می شود.ذهنمنحرفش می توانست به راحتی تن او را در لباسخواب قرمز
توری تصور کند.و یا حتی بدون آن نیم متر پارچهی حریر!لرز
خفیفی بر تنش نشست و برای منحرف کردن فکرش، با تمام
وجود هوای آلودهی تهران را نفس کشید .سوار شد و لیوان ها را
به دست یاس داد و تِدی در بغل شهراد پرید و با پارس کوچکی
عالقهاش را به او ابراز کرد.
شهراد خندید.
_نمیشد امروز این توله رو نیاری؟
یاس نِی را که در دهانش فرو برده و آب طالبی را مزه میکرد،
در آورد و با غیض برای تدی دست دراز کرد.
_بیا بغل خودم دخترکم.تدی خودش را در آغوش یاس رها کرد که شهراد دست جلو
آورد و بینی یاس را بین انگشتانش فشرد.
_چه زودم بهش برمیخوره فندق کوچولوم.
یاس پشت چشمی نازک کرد و شهراد در حالیکه معجونش را
با قاشق پالستیکی زیر و رو میکرد، چهرهاش را برای هزارمین
بار آنالیز کرد.یاس با صورتی گرد و پوست سفید و شفافش، بینی
کوچکش که همین سال قبل، بهواسطهی عمل زیبایی، حال
قلمیتر و کمی، فقط کمی رو به بال بود، لب های برجسته
وگوشت آلودش که حال رژ قرمز برجستگی اش را بیش تر هم
نشان می داد، ابروهای نسبتاً پهن مشکی اش که فقط چندردیف
از زیرشان برداشته شده بود و دنبالهی تقریباً کوتاهی داشت، اما
چشمگیرترین عضو صورت نمکینش، بعد از لب هایش، دوچشم
درشت و گرد گیرایش بود.با مردمکهایی به رنگ شب، درست
🔥توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای
#جذاب_وحشی هر روز صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.
@taghdir1