#شاه_توت
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1225330818/93231#قسمت_نود_هشت
واقعا بی غل و غش و آزاد بودن.
از اون اکیپای دخترونه که آرزوی هر دختریه!
پولدار، خاکی و رها!
از اونا که از هر چیزی لذت می بردن و هیچ هم
و غمی نداشتن!
از اونا که خندوندنشون اصال مشکل نبود و به
جرز دیوار هم می خندیدن.
اگر به انتخاب من بود ترجیح می دادم باهاشون یه
هفته همراهی کنم و کلی بخندم تا این که با حاتمی
برم کره.
خسته نشستم توی البی روی اولین صندلی ای که
پیدا کردم.
تازه ازشون خداحافظی کرده بودم، ساعت نه شب
بود و به معنای حقیقی کلمه له بودم.چشمامو بسته بودم و می خواستم یکم با صدای
موزیک بی کالمی که میومد ریلکس کنم که یه
چیزی جلوی نوری که از سقف می تابید رو
گرفت.
چشمامو باز کردم و با دیدن کسی که جلوم بود قلبم
از جاش کنده شد!
سرمو که به پشتی صندلی تکیه داده بودم بلند
کردم، اطرافمو نگاه کردم تا کسی ندیده باشه اونو
و آروم ولی محکم بهش گفتم:
-تو این جا چه غلطی می کنی؟
دقیق و حریص بهم خیره شد و گفت:
-بیا بریم بیرون صحبت کنیم.
هه!
عمرا!
دنبال کیفم گشتم، برش داشتم که برم و گفتم:
کیفو انداختم روی شونم. این درحالی بود که-
من با تو هیچ جهنمی نمیام.
زانوهام می لرزید، می خواستم قبل از این که منو
لو بدن و جلوی این آدم رسوا بشم از دستش فرار
کنم.
لعنت به اول و آخر این مرد!
هنوز یه قدم هم بر نداشته بودم که یهو بلند گفت:
-نمیخوای که دوباره دعوا بشه؟
❌توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای جدید #شاه_توت هر صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.
@puchesm1