#رمان_برف_برف_میبارد
#پارت410
- کثافت! از جون دختر من چی میخوای؟ اینبار نمیذارم قسر در بری! خودم میکشمت!
بیشتر از این نتونستم کتک خودنش و ببینم و واکنشی نشون ندم شتابزده رفتم سمتش و دستهام و دور کمرش حلقه کردم و تا جایی که قدرت داشتم کشیدم عقب… انگار تازه متوجه من شده باشه با چشمهای به خون نشسته سرش و چرخوند سمتم و بازوم و گرفت و کشید تو آغوشش و شروع کرد به بد و بیراه گفتن به بهراد
بهراد که صورتش پر زخم و شده بود و واکنشی به کتک زدن آژمان نشون نداده بود؛ ولی یه لحظه هم از من چشم برنداشته بود، وقتی دید تو آغوش آژمانم هجوم آورد سمتم؛ ولی اون دو نفر فوراً جلوش و گرفتن و مانع رسیدنش به من شدن
بهراد از اینکه نتونست خودش و بهم برسونه فریادش از خشم بلند شد
- ولم کنین! جرات دارین ولم کنین!
دستش و گرفت سمت آژمان و با تاکید و هشدار ادامه داد: نمیتونی با خودت ببریش!
آژمان خونسرد پوزخندی زد
- تو کی هستی بخوای جلوی منو بگیری؟ تا الانم زنده گذاشتمت فقط به خاطر ارشکه! دیگه نمیذارم دستت به دخترم برسه! همین امروز با خودم میبرمش!
بهراد که دید کاری ازش برنمیاد خودش و بین دستهای اون دو نفر تکون داد و با یه فریاد به التماس افتاد
- نه! نه! نبرش! هر کاری بخوای انجام میدم! فقط نبرش!
با دیدن التماسش حال بدی بهم دست داد و بغض تو گلوم نشست و سرم تو سینه آژمان پنهان کردم تا شاهد این صحنه نباشم
آژمان توجهی به التماسش نکرد و با نفرت و بیرحمی به حرف اومد
- من از توئه خیانتکار هیچی نمیخوام! فقط از زندگی دخترم گمشو بیرون!
بهراد از این حرفش جوش آورد؛ ولی کم نیاورد و نگاهی خیره به من انداخت
- اون دیگه زن منه! نمیتونی ببریش! اون دیگه زن منه! میفهمی که چی میگم؟
از این حرفش حسابی جا خوردم
چرا این حرف و زد؟ چه هدفی داره؟
آژمان با این حرفش دیوونه شد ولم کرد و با خشونت حمله کرد سمت بهراد و یقهاش و گرفت تو مشتش و ناباور غرید: تو چی میگی عوضی؟
بهراد با پوزخند نگاهش کرد
- تو که فکر نکردی تو این مدت فقط نگاهش کردم؟ اون دیگه زن منه!
آژمان نعرهای زد و با مشت کوبید تو دهنش
- مردیکه بیناموس! با دخترم چیکار کردی کثافت؟
#پارت410
- کثافت! از جون دختر من چی میخوای؟ اینبار نمیذارم قسر در بری! خودم میکشمت!
بیشتر از این نتونستم کتک خودنش و ببینم و واکنشی نشون ندم شتابزده رفتم سمتش و دستهام و دور کمرش حلقه کردم و تا جایی که قدرت داشتم کشیدم عقب… انگار تازه متوجه من شده باشه با چشمهای به خون نشسته سرش و چرخوند سمتم و بازوم و گرفت و کشید تو آغوشش و شروع کرد به بد و بیراه گفتن به بهراد
بهراد که صورتش پر زخم و شده بود و واکنشی به کتک زدن آژمان نشون نداده بود؛ ولی یه لحظه هم از من چشم برنداشته بود، وقتی دید تو آغوش آژمانم هجوم آورد سمتم؛ ولی اون دو نفر فوراً جلوش و گرفتن و مانع رسیدنش به من شدن
بهراد از اینکه نتونست خودش و بهم برسونه فریادش از خشم بلند شد
- ولم کنین! جرات دارین ولم کنین!
دستش و گرفت سمت آژمان و با تاکید و هشدار ادامه داد: نمیتونی با خودت ببریش!
آژمان خونسرد پوزخندی زد
- تو کی هستی بخوای جلوی منو بگیری؟ تا الانم زنده گذاشتمت فقط به خاطر ارشکه! دیگه نمیذارم دستت به دخترم برسه! همین امروز با خودم میبرمش!
بهراد که دید کاری ازش برنمیاد خودش و بین دستهای اون دو نفر تکون داد و با یه فریاد به التماس افتاد
- نه! نه! نبرش! هر کاری بخوای انجام میدم! فقط نبرش!
با دیدن التماسش حال بدی بهم دست داد و بغض تو گلوم نشست و سرم تو سینه آژمان پنهان کردم تا شاهد این صحنه نباشم
آژمان توجهی به التماسش نکرد و با نفرت و بیرحمی به حرف اومد
- من از توئه خیانتکار هیچی نمیخوام! فقط از زندگی دخترم گمشو بیرون!
بهراد از این حرفش جوش آورد؛ ولی کم نیاورد و نگاهی خیره به من انداخت
- اون دیگه زن منه! نمیتونی ببریش! اون دیگه زن منه! میفهمی که چی میگم؟
از این حرفش حسابی جا خوردم
چرا این حرف و زد؟ چه هدفی داره؟
آژمان با این حرفش دیوونه شد ولم کرد و با خشونت حمله کرد سمت بهراد و یقهاش و گرفت تو مشتش و ناباور غرید: تو چی میگی عوضی؟
بهراد با پوزخند نگاهش کرد
- تو که فکر نکردی تو این مدت فقط نگاهش کردم؟ اون دیگه زن منه!
آژمان نعرهای زد و با مشت کوبید تو دهنش
- مردیکه بیناموس! با دخترم چیکار کردی کثافت؟