Forward from: 🔞خیسی جوین بده👄👅💦
#بهشت_کولوچهای_من
#part245
#برشی_از_پارت_آینده
همه سوار ماشین شده بودن و فقط من مونده بودم! برسام سرشو از پنجره بیرون آورد و گفت:
-بجنب دیگه گیسو! استخاره میکنی؟ بیا سوار شو!
مجبوری رفتم و در عقبو باز کردم! نشستم که ناخودآگاه رو پاهای برسام برادر شوهر غدم قرار گرفتم. بردیا پشت فرمون بود و حرکت کرد. کمی معذب جابه جا شدم که نفس تو سینم حبس شد.
دامن پام بود و این حرکت انگشت داخلش طبیعی بود. اما یعنی مال برسام بود؟ پچ پچش دم گوشم مهر تایید زد:
-جوون! قسمت شد منم یه حالی از زن داداشم ببرم! چقدر نرم و صافه! کلوچه ایه برای خودشا!
ترسیده بودم اما بی توجه به من شروع به عقب جلو کردن انگشتش تو اون یه ذره سوراخ کرده بود. به زور جلوی خودمو گرفته بودم که صدای نالم در نیاد اما بعید میدونستم موفق بشم! دیگه کم مونده بود که بی حال شم صداشو دوباره کنار گوشم شنیدم:
-یکم خودتو بکش بالا زود باش!
گوش دادم و دوباره به شونه هام فشار آورد. با نشستم جیغی زدم که همه تو ماشین برگشتن طرفم!
https://t.me/joinchat/AAAAAFT90QCewaMsnsuVgA
#پارت_واقعی_رمان
#رابطه_با_زن_داداش_تو_ماشین
#part245
#برشی_از_پارت_آینده
همه سوار ماشین شده بودن و فقط من مونده بودم! برسام سرشو از پنجره بیرون آورد و گفت:
-بجنب دیگه گیسو! استخاره میکنی؟ بیا سوار شو!
مجبوری رفتم و در عقبو باز کردم! نشستم که ناخودآگاه رو پاهای برسام برادر شوهر غدم قرار گرفتم. بردیا پشت فرمون بود و حرکت کرد. کمی معذب جابه جا شدم که نفس تو سینم حبس شد.
دامن پام بود و این حرکت انگشت داخلش طبیعی بود. اما یعنی مال برسام بود؟ پچ پچش دم گوشم مهر تایید زد:
-جوون! قسمت شد منم یه حالی از زن داداشم ببرم! چقدر نرم و صافه! کلوچه ایه برای خودشا!
ترسیده بودم اما بی توجه به من شروع به عقب جلو کردن انگشتش تو اون یه ذره سوراخ کرده بود. به زور جلوی خودمو گرفته بودم که صدای نالم در نیاد اما بعید میدونستم موفق بشم! دیگه کم مونده بود که بی حال شم صداشو دوباره کنار گوشم شنیدم:
-یکم خودتو بکش بالا زود باش!
گوش دادم و دوباره به شونه هام فشار آورد. با نشستم جیغی زدم که همه تو ماشین برگشتن طرفم!
https://t.me/joinchat/AAAAAFT90QCewaMsnsuVgA
#پارت_واقعی_رمان
#رابطه_با_زن_داداش_تو_ماشین