💎داستان حضرت سلیمان(ع) و بلقیس( ۱)
حضرت سلیمان علیه السلام یکی از پیامبران بزرگ الهی است که داستان زندگی جالب و پر رمز و رازی دارد. قدرت ویژه ای که خداوند به او داده بود، فهمیدن زبان حیوانات و بسیاری از امور جذاب دیگر، از واقعیت های زندگی این پیامبر عظیم الشان الهی می باشد. یکی از ماجراهای جذاب زندگی حضرت سلیمان، داستان او و بلقیس می باشد که در قرآن کریم امده است
💎
حضرت سلیمان و بلقیس[1]
سلیمان پیغمبر به فکر بنای بیت المقدس در سرزمین شام بود تا اسباب عبادت و تقرب به خدا را فراهم سازد. سلیمان علیه السّلام ساختمان این بنا را به پایان رساند و آنگاه که از احداث این بنای رفیع و با شکوه فارغ شد. دلش آرام و فکرش آسوده شد، سپس به قصد انجام فریضه الهی حج بهمراه اطرافیان و گروه زیادی که آماده زیارت خانه خدا بودند، عازم سرزمین مکه شد.
سلیمان پیغمبر چون به آن سرزمین رسید در آن اقامت گزید و عبادت و نذر خود را به پایان رسانید، سپس آماده حرکت شد و سرزمین حرم را به قصد یمن ترک و وارد صنعا شد، در آنجا با سختی و مشقت به جستجوی آب پرداخت و در این راه چشمه ها، چاه ها و زمین های زیادی را کاوش کرد ولی به مقصود خود دست نیافت و سرانجام برای نیل به مقصود متوجه پرندگان شد.
سلیمان که از یافتن آب مأیوس شده بود از هدهد خواست تا او را به محل آب راهنمایی کند، اما متوجه غیبت هدهد شد. سلیمان از این امر سخت ناراحت شد و سوگند یاد کرد که او را به سختی شکنجه دهد و یا ذبحش نماید، مگر اینکه دلیل روشنی برای غیبت خود بیاورد و خود را تبرئه سازد و عذر خویش را موجه گرداند تا از کیفر رها شود.
اما هدهد غیبت کوتاهی کرده بود و پس از لحظاتی بازگشت و برای تواضع نسبت به سلیمان سر و دم خود را پایین آورد. سپس درحالی که از غضب سلیمان بیم داشت نزد او شتافت و برای جلب رضایت او گفت: من بر موضوعی واقف شده ام که تو از آن اطلاعی نداری و علم و قدرت تو نتوانسته است بر آن احاطه پیدا کند. من رازی را کشف کرده ام که موضوع آن بر شما پوشیده مانده است.
این خبر، تا حدودی از ناراحتی سلیمان کاست و شوق و علاقه ای در او بوجود آورد. سپس سلیمان از هدهد خواست که هرچه زودتر داستان خود را به طور مشروح بیان کند و دلیل و عذر خود را روشن سازد.
هدهد گفت: من در مملکت سبأ زنی را دیدم که حکومت آن دیار را در اختیار خود دارد. وی از هر نعمتی برخوردار و دارای دستگاهی عریض و تختی عظیم است، ولی شیطان در آنها نفوذ کرده و بر آن قوم مسلط گشته و چشم و گوششان را بسته و آنان را از راه راست منحرف ساخته است. من ملکه و قوم او را دیدم که بر خورشید سجده می کنند. من از مشاهده این منظره سخت ناراحت شدم و کار آنها مرا به وحشت انداخت. زیرا این قوم با این قدرت و شوکت سزاوار و شایسته است خدایی را بپرستند که از راز دلها و افکار آگاه است و او یگانه معبود و صاحب عرش عظیم است.
نامه سلیمان علیه السّلام به بلقیس
سلیمان از این خبر جالب دچار حیرت و تعجب شد و تصمیم به پی گیری خبر هدهد گرفت، لذا گفت: من درباره این خبر تحقیق و صحت آن را بررسی می کنم اگر حقیقت همان است که بیان کردی، این نامه را نزد سران قوم سبأ ببر و به آنان برسان، سپس در کناری بایست و نظر آنان را جویا شو.
هدهد نامه را برداشت به سوی بلقیس رفت و او را در کاخ سلطنتی در شهر مأرب یافت و نامه را پیش روی او انداخت. بلقیس نامه را برداشت و چنین خواند: «این نامه از سلیمان و بنام خداوند بخشنده مهربان است، از تکبر از دعوت من سرپیچی نکنید و همگی درحالی که تسلیم هستید نزد من بشتابید».
ملکه سبأ، وزرا و فرماندهان و بزرگان دولت خود را به مشورت فراخواند، تا بدین وسیله اعتماد آنان را جلب و از تدبیر و پشتیبانی ایشان استفاده کند و به این ترتیب تاج و تخت خود را حفظ نماید.
چون ملکه موضوع را شرح داد، مشاورین بلقیس گفتند: ما فرزندان جنگ و نبردیم، اهل فکر و تدبیر نیستیم، ما امور خود را به فکر و تدبیر تو واگذار کرده ایم و شئون سیاست و اداره مملکت را به تو سپرده ایم، شما امر بفرمایید، ما همچون انگشتان دست در اختیار توایم و آن را اجرا می کنیم.
ادامه دارد...💎@ba_khoodabaash💎