🌹🍃🍃🍃🍃🍃🌹
#part_1
#سوگلی_خـانزاده
_ میخوای چیکار کنی باهام ؟
با چشمهای سرد و بی روحش داشت بهم نگاه میکرد ، خالی از هر احساسی بود یعنی باور میکردم خان زاده ای که با سنگدلی تمام داشت بهمنگاه میکرد یه روزی من رو دوست داشت و حالا هیچ احساسی نسبت به من نداشت .
_ زود باش لخت شو باید مطمئن بشم باکره هستی .
اشک تو چشمهام جمع شد دوست نداشتم کسی که یه روزی بهم میگفت عشقم و عاشقانه دوستم داشت حالا باهام مثل یک هرزه رفتار کنه من تازه نوزده سالم شده بود و خان زاده سی ساله اش شده بود
با دادی زد ک زد از افکارم خارج شدم
_ زود باش زنیکه ی پتیاره
با صدایی گرفته شده که از شدت ترس و عصبانیت داشت میلرزید گفتم :
_ تو حق نداری به من دست درازی کنی من دوست ندارم تو بهم ...
یهو به سمتم هجوم آورد ک ساکت شدم ، خیره بهش شده بودم که با صدایی خش دار شده گفت :
_ زود باش کاری ک گفتم رو انجام بده وگرنه خودم خیلی خوب بلدم چجوری لختت کنم
با اینکه حسابی ازش ترسیده بودم اما با با صدایی که سعی داشتم هیچ لرزشی نداشته باشه جوابش رو دادم :
_ من کاری ک گفتی رو انجام نمید ...
هنوز حرفم کامل نشده بود که جلوی لباسم رو تو دستش گرفت و تو تنم جرش داد
بعدش با عصبانیت دستش دو دور کمرم انداخت و با خشونت خاصی من رو به خودش چسپوند
با صدایی ک از شدت عصبانیت دو رگه شده بود پچ زد :
_ وقتی نه سالت شد صیغه ی من شدی ، صیغه ی خان زاده شدی ، وقتی شونزده سالت شد رفتم واسه ی درس اما قبل رفتن بهت گفتم حق نداری دست از پا خطا نکنی ولی تو چیکار کردی هرزه رفتی با اون حرومزاده رو هم ریختی از کجا معلوم ...
نتونست ادامه بده چشمهاش وحشتناک قرمز شد ، دندون قروچه ای از شدت حرص کرد بی حوا من رو روی دستاش بلند کرد پرتم کرد روی تخت و لباسم رو تو تنم پاره کرد خودش هم لباسش رو در آورد و به سمتم اومد با چشمهای گریون به چشمهاش زل زدم و با عجز نالیدم ؛
_ تو رو خدا باهام کاری نداشته باش من هیچ کاری نکردم خواهش میکنم
بدون توجه به حرفای من دستش به سمت شلوارم رفت و ...🔞👇
https://telegram.me/joinchat/SQp5StUN1vplni9o