رمان ژانوس_سارا رایگان


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


سارا رایگان:
گرگ‌باران‌دیده
عشق و اِنکار
لِوطاهور
ازپیله تا پروانه
فودوشین
ژانوس
مهسا رمضانی‌:
پای‌همه‌ی‌دردها‌مانده‌ام و منسی(چاپی)
آیو پتریکور
حبس ابد و قلب دیوار(مشترک با دل‌آرا‌دشت‌بهشت)
به جنونم کشاندندو...
🚫هرگونه کپی حتی با ذکر نام نویسنده ممنوع

Related channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
not specified
Statistics
Posts filter


اینر شوالیه‌ی کبیر امپراطور که از قضا قراره با دختر امپراطور ازدواج کنه، دل میده به ممنوعه‌ای که نباید بده.
یک روز حین معاشقه لو میرن و...🫢🔞☝️🏻
https://t.me/+j0__xR-BXMMxOTlk
https://t.me/+j0__xR-BXMMxOTlk
5 پاک


.

.کانال VIP رمان ژانوس🔥
جهت عضویت در وی آی پی رمان ژانوس با تعداد پارت های دوبرابر این کانال، مبلغ ۴۵هزارتومان رو به شماره کارت زیر واریز کنید .👇

💳: 6037997114568851
به نام سارا رایگان

و ارسال عکس واریزی به ادمین برای عضویت:👇
@kimia_sajedi :ایدی ادمین

ممنون که حلال می‌خونید و زحمات نویسنده رو پایمال نمی‌کنید.🙏❤️


#۱۲۸
⏳♡🔥

به سختی شروع کرد به حرف زدن. صدایش به خاطر اسارت چانه‌اش توی دست یکی از مردها، ضعیف شنیده می‌شد.
-تو رو خدا ولم کنید... من پولدارم هرچی بخواید بهتون می‌دم... همین الان براتون چِکِش رو می‌نویسم...

مثل هر اسیر گرفتاری اولین اقدامش فرو رفتن در فاز پرده پوشی بود و فریب دادن خودش و اطرافیانش.
-چشمام رو باز کنید بذارید رو در رو با هم حرف بزنیم شاید اصلاً اشتباه گرفته باشید و اون اسدی که می‌گید من نباشم!

برگشتم سمت پنجره. چشمانم را بستم و گوش سپردم به صدای خس‌خس نفس‌های تند و گرفته‌اش...
-از فک بالاش شروع کن... دندون‌های جلو...
-هرچی شما بخواید.

فورسپس¹ را از توی کیفش بیرون آورد و سراغ دندان‌های اَسد رفت.
-دهنش رو بیشتر باز کنید... یکی‌تون این شونه‌اش رو محکم‌تر بگیره...

با اولین فریادش، لحظاتم کاملاً پُر شد از گذشته.
-آقا دو تا دوندون جلوییش رو کشیدم.

احساس انباشته شده توی دلم می‌خواست سینه‌ام را بشکافد و بیرون بریزد.
-دندون‌های نیش رو هم بکش...

نعره‌اش کلاغ‌های نشسته روی سیم برق‌ها را فراری داد و صدایی را توی گوشم تکرار کرد که از یادم نمی‌رفت، هرگز!
-۵تا رو کشیدم
-بازم بکش...

سیگار از دهانم سقوط کرد پایین. شنیدن صدای دردآلودش تنها راه دوام آوردن و تمرکز بر تنی بود که باید خم نمی‌شد. دست رایان از پشت روی شانه‌ام نشست.
-ژانوس کافی نیست؟ این آشغال داره از درد و خونریزی میمیره.

(1: فورسپس: ابزاری که در دندانپزشکی برای گرفتن و کشیدن دندان‌ها استفاده می‌شوند.)

نحوه عضویت در کانال vip ژانوس👇
https://t.me/c/1301487483/186097

میانبر پارت‌های رمان ژانوس👇
https://t.me/c/1301487483/186322

#ژانوس
#سارا_رایگان
@Donyaye_sara
@sara_raygan


#۱۲۷
⏳♡🔥

چرخیدم به عقب. حالا صورتم جلو بود و پشتم رو به پنجره‌ی خالی. خاطراتم ورق خورد و روی صفحه‌ای ماند که توسط این زندانی نوشته شده بود.
-شروع کن.

اَسد با صدای بم مردانه‌ای که هیچ تناسبی با اندام لاغرش نداشت گفت:
-چی دارید میگید؟ واسه چی اجازه گرفت این یارو؟ دکتر واسه چی آوردید؟
-نترس می‌خوایم یه خورده به صورتت صفا بدیم. دکتر با بیشترین درد و در کمترین زمان انجامش می‌ده.

متوجه منظور رایان نشد.
-چی؟ می‌خواید سیبیل‌هام رو بزنید؟!
-سیبیل؟ این دوبیل هم نیست کودن! یه دست کت و شلوار پوشیدی و دو تا مغازه خریدی فکر کردی آدم شدی؟

روکردن گزیده‌ای از گذشته‌اش توسط رایان، او را بیشتر از قبل نگران کرد. شروع کرد به تکان دادن خودش روی صندلی. دو تا مردی که کنارش ایستاده بودند بدون رحم محکم او را سرجایش نشاندند.
-تو کی هستی؟ منو از کجا می‌شناسید؟

از کجا می‌شناختمش؟ جرقه‌های خاطرات به سرعت باد از جلوی چشمم و توی ذهنم عبور کردند.
-می‌خوای بدونی؟ باید به این سوال من جواب بدی بعدش میذاریم از اینجا بری.

وعده‌ی مضحک رایان را باور کرد و باخوشحالی سرش را توی هوا تکان داد.
-هرسوالی بخواید جواب می‌دم فقط بذارید من برم.
-هشت پا چندتا باسن داره؟

با پک عمیقم شیره‌ی جان سیگارم را کشیدم تا توی ریه‌هایم. هوای اتاق به قدری سنگین بود که دودش بالا نرفت و بلاتکلیف جلوی صورتم ماند.
-تا وقتی نگفتم کارت رو ادامه می‌دی.

بعد از این حرفم به دکتر، با سر اشاره‌ای به اسد کردم. یکی از آدم‌های کنار دستش چانه‌‌اش را محکم گرفت و با فشار انگشتانش آن را باز کرد.
-باز کن... بیشتر... کاری نکن چونه‌ات رو توی مشتم خرد کنم...
#ژانوس
#سارا_رایگان
@Donyaye_sara
@sara_raygan


#۱۲۶
⏳♡🔥

ژانوس:
ساختمان فاقد سیستم تهویه‌ی مناسبی بود و بوی تپاله‌ی گاو و گوسفند توی هوا راکد مانده. به سختی قفل پنجره‌ی قدیمی و زنگ زده را باز کردم.
-چرا چشمام رو بستید... این طناب لعنتی رو از دور مچم باز کنید... شماها کی هستید!...

ترسش نه تنها در صدایش بلکه در حرکات دست و پایش و نفس‌های بلندش هم مشخص بود.
-بتمرگ سرجات و اینقدر تکون نخور.

یکی از آدم‌هایم این دستور را همزمان با فشار دادن بازویش به او داد. پنجره را تا انتها باز کردم. لولاهایش از شدت خشکی جیغ کشیدند.
-حداقل چشمام رو باز کنید... می‌خوام بدونم کجام... صداتون خیلی برام غریبه‌ست... می‌خوام ببینمتون...

رایان تکیه گرفت از دیواری که در امتداد قاب پنجره بود و تهِ سیگارش را زیر کفش‌اش لِه کرد.
-مادرهامون واسه دیدن‌مون ۹ماه صبر کردن بعد تو توقع داری بعد از یه ساعت ما رو ببینی؟

جمله‌ی طنز رایان، باعث شد کمی از ترسش کم کند و به شهامتش اضافه.
-بی‌شعور مگه من مسخره‌‌ توام! می‌دونی با کی‌ طرفی؟ فکر کردید شهر هرته که نصف شبی منو با نقشه از خونه‌م بیرون بکشید و اینطوری چشم و دست بسته زندونیم کنید؟ یالا منو ول کنید دیگه نمی‌تونم بیشتر از این تحمل‌تون کنم.
-خیلی خب... بادبان‌ها را بکشید به عقب برمی‌گردیم.

هربار که توسط رایان جدی گرفته نمی‌شد جری‌تر می‌شد. خاکستر سیگارم را تکاندم روی این شهر خاکستری و به روزی فکر کردم که بنا شده بود بر فراموش نشدن.
-آقایون من می‌تونم کارم رو شروع کنم؟

پوست سرش از لابه‌لای موهای کم پشتش پیدا بود و شکم بزرگش را به زور توی روپوش سفیدش جا داده. از دوسال پیش که پروانه‌ی طبابتش ابطال شده بود بیشتر از قبل به این کارهای غلط و پردرآمدش مشغول بود.
-ژانوس چی دستور می‌دی؟ دکتر شروع کنه؟

نحوه عضویت در کانال vip ژانوس👇
https://t.me/c/1301487483/186097

میانبر پارت‌های رمان ژانوس👇
https://t.me/c/1301487483/186322

#ژانوس
#سارا_رایگان
@Donyaye_sara
@sara_raygan


کانال VIP رمان ژانوس🔥
جهت عضویت در وی آی پی رمان ژانوس با تعداد پارت های دوبرابر این کانال، مبلغ ۴۵هزارتومان رو به شماره کارت زیر واریز کنید .👇

💳: 6037997114568851
به نام سارا رایگان

و ارسال عکس واریزی به ادمین برای عضویت:👇
@kimia_sajedi :ایدی ادمین

ممنون که حلال می‌خونید و زحمات نویسنده رو پایمال نمی‌کنید.🙏❤️


#۱۲۵
⏳♡🔥

حرکاتش و طرز بیانش از نگاه قبادخان دور نبود. یاسمن را دوست داشت، اما پسرش را بیشتر. نمی‌توانست او را به عنوان عروس‌اش بپذیرد. توی خاندانش تابحال چنین وصلتی اتفاق نیفتاده بود.
-نه دخترم مشکل از تو نیست از اتفاقیه که می‌خواد بین تو و پسرم بیفته... اون داداش نمک نشناست منو خانواده‌م رو داغ کرد و چزوندمون. با آبرو و شرف‌مون بازی کرد. اما من هیچ تاوانی به تقاص گناه اون از تو نگرفتم. برات پدری کردم، برام دختری کن. هرچی از اینجا دورتر باشی به نفع خودت و برادرتم هست.

یاسمن فکر کرد چطوری می‌تواند مردی که آغوش‌اش امن‌ترین نقطه‌ی این دنیایش بود را رها کند و پرت شود به جایی دوردست؟!
-دارید غیرمستقیم میگید اگه از اینجا و از زندگی پسرتون برم از جون داداشم می‌گذرید؟

سکوت کرد قبادخان و بعدش...
-تو حق انتخاب نداری. فقط یه گزینه داری... دست از سر من و بچه‌هام بردارید.


"هرگونه کپی برداری از داستان ژانوس یا انتشار پارت‌ها و فایلی از رمان‌هام در کانال و سایت دیگه‌ای مشمول رضایت من نیست و خوندنش در هر جایی به غیر از  کانال نویسنده(سارا رایگان) حرامه و به هیچ عنوان راضی نیستم.
پس لطفاً حلال بخونید و حقِ نویسنده رو پایمال نکنید."

عقل سلیمش برای بار چندم به او گوشزد کرد که این حرف‌ها و رفتار دور از انصاف است. این دختر عزادار بود، عزادار مردی که پدرش بود و باغبان، سرایدار و رفیقِ خودش.
-یاسمن منو درک کن. من یه پدرم که فقط صلاح بچه‌هاش رو می‌خواد.
-درک می‌کنم... من برای شما ضررم.

وقتی از عمارت بیرون آمد هوای تازه به صورتش خورد و چشمانش مثل ابر بهاری شروع کردن به باریدن.

به رفتن فکر کرد، مگر دلش کنده می‌شد از مَردش؟
به نرفتن فکر کرد، دید که جایی برای ماندن ندارد!

صاحب این خانه بی‌تعارف توی صورتش کوبیده بود که جایشان را تنگ کرده.
داخل اتاق تاریک و خلوتش شد.
تلفن را چک کرد... قبادخان درست می‌گفت که بلوف نمی‌زند.

هردو تا عزیزش شماره‌ی ثابتی نداشتند تا با آن‌ها تماس بگیرد. هر بار از یک باجه‌ی تلفن عمومی به او زنگ می‌زدند.

دیگر بجز دوست داشتن آن مرد و زنانگی برای او چه کاری و امیدی برایش باقی مانده بود؟ وقتی دلیل زندگی‌اش را از دست بدهد چگونه می‌تواند زنده بودن را ادامه بدهد؟
پیراهن مردانه را در آغوش گرفت و بوسید. اشک‌هایش در تاروپودش فرو رفت... توی این خانه یک آشنایِ محبوب در کنار خودش داشت و خارج از این خانه چند میلیارد آدم غریبه در مقابلش.
#ژانوس
#سارا_رایگان
@Donyaye_sara
@sara_raygan


#۱۲۴
⏳♡🔥

حس کرد در سیاره‌ای ناشناخته رها شده! باورش نمی‌شد تنها راه ارتباطی‌اش با مرد موردعلاقه‌اش اینگونه تحریم شده باشد. علت زنگ نخوردن تلفن توی این چند روز همین قدر بی‌رحمانه کشف شد.
-قباد خان! شما چیکار کردید؟

دستانش را از پشت در هم قفل کرد و سینه‌ی ستبرش را جلو داد.
-کاری رو که هر آدم عاقلی، هر پدری می‌کنه. نذار تو هم مثل برادرت از چشمم بیفتی. به اهل این خونه هم گفتم، به گوش پسرم برسونن که پدرت رو از دست دادی بلایی سرشون میارم که تا آخر عمر نتونن یه کلمه حرف بزنن. من مرد عملم نه بلوف.

ترس این تهدید به جانش نشست و هر آنچه در اطرافش بود شروع به چرخیدن دور سرش کرد.
-نگران نباش دخترجان قرار نیست به امون خدا ولت کنم. تو امانتیِ ذبیح هستی. می‌فرستمت جایی که آشنایی داشته باشی و بتونی زندگی تازه‌ای رو شروع کنی.

دستان یاسمن به طرر زننده‌ای شروع کرد به لرزیدن. تازه فهمید که چقدر آرزوهایش بزرگ بود و دستانش کوچک...
-من کجا برم؟ من جایی رو ندارم! آشنای من شمایید و خانواده‌تون!

مخالفت یاسمنِ همیشه مطیع باعث غافلگیری‌اش شد.
-تو نسبتی با ما نداری. به مردهای این خونه نامحرمی. بعد از مرگ پدرت اصلاً جایز نیست یه دختر جوون و دم‌بخت توی خونه به این بزرگی و لای مردهای نامحرم بگرده و زندگی کنه.

این جواب قبادخان تمام بودن یاسمن را زیر سوال برد. نسبت‌های ساخته شده را درهم پیچید و شکست.
-ولی من به پسرتون قول دادم.
-چه قولی؟ که زنش بشی؟

دخترک خودش را تحمیلی به این خانه، خانواده و زندگی دید.
-خودش گفت که باهاتون صحبت کرده.

آهنگ کلامش حتی به گوش خودش هم تند می‌رسید و خشن‌تر از آنچه که مدنظرش بود.
-وقتی بهت گفت در مورد ازدواج با تو باهام حرف زده نگفت جواب من چی بوده؟ گفتم از کارش، درسش، این زندگی و ثروتی که داره پرتش می‌کنم بیرون. می‌خوام ببینم بدون اسم و رسم من و رفاهی که در اختیارش گذاشتم چقدر می‌ارزه؟

گره دستان یاسمن محکم‌تر شد، پاهایش به هم چسبید و چانه‌اش منقبض شد... گویی داشت توی خودش جمع می‌شد.
-یعنی من اینقدر بَدَم که تاوان خواستنم به این اندازه وحشتناک و سخته؟

نحوه عضویت در کانال vip ژانوس👇
https://t.me/c/1301487483/186097

میانبر پارت‌های رمان ژانوس👇
https://t.me/c/1301487483/186322
#ژانوس
#سارا_رایگان
@Donyaye_sara
@sara_raygan


#۱۲۳
⏳♡🔥

به خواست قبادخان درِ اتاق نشیمن را محکم پشت‌سرش بست و چند قدمی جلو رفت.

نیمی از تنش متمایل به سمت پنجره‌ی باز بود و نگاهش به دور دست.
-همیشه توی خلوتم با زنم، می‌گفتم بچه‌های ذبیح رو خودم سروسامون می‌دم. مثل اولاد خودم شریک لایق براشون پیدا می‌کنم و توی همین حیاط براشون مراسم عروسی به پا می‌کنم...

یاسمن دید که دست قبادخان حین گفتن این حرف‌ها مشت شد و رگ‌های زیر پوست ساعدش برجسته.
-از بس بی‌شرف و بزدله که حاضر نشد توی مراسم خاکسپاری پدرشم شرکت کنه. برادرت روی هرچی نامرده سفید کرده.

یاسمن می‌دانست که برادرش از مرگ پدرشان مطلع نیست وگرنه پیه همه چیز را به تنش می‌مالید و اجازه نمی‌داد دست کسی غیر از خودش به کفن پدرش بخورد.
-ذبیح بدبخت از دست اون بی‌ناموس دق مرگ شد.

نه حرف حسابی داشت برای گفتن و نه حقی برای دفاع... برادرش رویشان را مثل لباس تنشان سیاه کرده بود.
-من شرمنده‌م.

رو گرفت از پنجره و قدم‌های بزرگش را سوی او برداشت. ابهتش و بزرگی‌اش زبانزد بود و اگر کسی از ماجرای شوم اتفاق افتاده در خانواده‌اش باخبر می‌شد انتظاری جز کشتن از او نداشت.
-بهش خبر دادی بین عزادارها آدم گذاشتم واسه همین نیومد؟

یاسمن همان روز اولی که پدرش را از دست داد متوجه‌ی دو برابر شدن آدم‌های توی محله و غریبه‌های مشکوک میان جمعیت شد، اما بروز نداد و فقط به برادرش گفت که چند روزی تلفن خراب است و تماسی با خانه نگیرد.
-قبادخان من حالم خوب نیست لطفاً...
-گفتم بیای اینجا تا بهت بگم تو مثل برادرت نباش. عاقل باش و چشم انتظار پسر من نمون. اون دیگه برنمی‌گرده. تلفن خونه‌تون هم قطع کردم تا دیگه نتونید با هم در تماس باشید.
#ژانوس
#سارا_رایگان
@Donyaye_sara
@sara_raygan


#۱۲۲
⏳♡🔥

چند مشت پی در پی به در کوبیده شد. بدون اینکه صدای فرد پشت در را شنیده باشد سریع فهمید که این مشت‌های کوچک متعلق به دختر قبادخان است. به سوی در قدم برنداشت، پرواز کرد.
-سلام قربونت برم.

خم شد و دختربچه را محکم در آغوش گرفت. از روزی که به دنیا آمد به یاسمن سپرده شد و در دامان او تا به این سن رسید.
اما از روزی که برادرش مرتکب آن گناه شد دیگر پدر و مادرش اجازه ندادند دخترشان از کنار این اتاق و یاسمنی که برایش حکم دایه‌اش را داشت هم گذر کند.
-یاسمن‌جون دلم برات تنگ شده.

سر دختربچه را به سینه‌اش فشرد و اشک از لابلای مژه‌های خیس‌اش فرو ریخت. به خاطر تفاوت سنی کمی که با هم داشتند رابطه‌شان خواهرانه بود.
-می‌دونم عزیزدلم... درس‌هات رو خوب می‌خونی؟ این خانومه که عصرها میاد توی درس‌هات کمکت کنه سختگیر نیست؟

لب برچید و دلش خواست مثل یاسمن گریه کند.
-نیست... ولی تو از معلم مدرسه‌مون هم بهتر بودی... یاسمن‌جون من دلم واسه بابا ذبیح تنگ شده. فکر نکنی ناراحت نشدم. به جون مامانی کلی واسه‌اش گریه کردم. خیلی اصرار کردم بیام پیشت اجازه ندادن.

این جمله‌ی آخر دخترک باعث شد یاسمن سوالی را که همان ابتدا قصد پرسیدنش را داشت به یاد آورد.
-پس الان چه جوری اومدی؟ بدون اجازه؟
-نه! خودشون منو فرستادن. گفتن بهت بگم قبادخان توی اتاقش منتظرته.

دلشوره‌ی عالم به جانش ریخت. توی این یک هفته قبادخان کوچکترین اشاره‌ای به خصومتش با برادرش نکرد. خرج کفن و دفن پدرش را کامل داد و مراسم آبرومندانه‌ای هم توی مسجد برایش برگزار کرد... یادآوری این لطف‌ها هم نتوانست بر نگرانی‌اش فائق شود.
روسری‌ چهارگوش‌اش را با شال مشکی بلندی تعویض کرد و آبی به سر و صورتش زد. شبیه اموات شده بود. نمی‌دانست چه طوری از پس حضور توی آن عمارت بربیاید. خطا برای برادرش بود و خواری‌اش برای او.

نحوه عضویت در کانال vip ژانوس👇
https://t.me/c/1301487483/186097

میانبر پارت‌های رمان ژانوس👇
https://t.me/c/1301487483/186322


#ژانوس
#سارا_رایگان
@Donyaye_sara
@sara_raygan


وی آی پی رمان ژانوس ۴۵۰۰۰هزارتومان
فایل رمان فودوشین ۵۰۰۰۰هزارتومان
از پیله تا پروانه ۲۵۰۰۰تومان
فایل لوطاهور ۲۵۰۰۰تومان

در صورت تهیه‌ی دو قصه با هم شامل تخفیف میشه‌.
ژانوس vip + فایل فودوشین=۸۰۰۰۰ تومان
ژانوس vip+ فایل لوطاهور=۶۰۰۰۰ تومان
ژانوس vip+ از پیله تا پروانه=۶۰۰۰۰تومان
فایل لوطاهور+ عضویت از پیله تا پروانه=
۳۸۰۰۰تومان
تومان

در صورت تهیه سه قصه با هم شامل تخفیف ویژه میشه(۸۵۰۰۰تومان)

در صورت تهیه‌ی هر چهار قصه با هم(۱۲۰۰۰۰ تومان)

مبلغ رمان‌های مورد نظر رو به این شماره کارت 👇واریز بفرمایید.
💳 : 6037997114568851
به نام سارا رایگان

و ارسال عکس واریزی به ادمین برای عضویت:👇
@kimia_sajedi :ایدی ادمین


#۱۲۱
⏳♡🔥

یاسمن خودش ماند و خلوت خفقان زده‌ی ویرانه‌ای که بی‌شباهت به خانه بود.
توی مراسم پدرش متوجه‌ شد که هیچ فامیل نزدیک و دلسوزی ندارند تا درون دستمال‌هایشان برای او اشکی بریزند و درد این نداشتن برابری می کرد با عزایش.
-داداش کجایی؟ من چیکار کنم بدون پدر و مادر... بی‌برادر و بی‌کس و کار...

حالا که کسی نبود خودش برای دلِ سوخته و غمبارش مرثیه‌ می‌خواند.
-تو رو خدا روی قولت بمون و هرگز برنگرد اینجا... درسته بودنت توی این شرایط به اندازه‌ی جونم باارزش بود، ولی نبودنت به نفعته...

یاسمن طوری صحبت می‌کرد که اگر کسی خارج از اتاق بود فکر می‌کرد واقعاً برادرش جلویش نشسته و این التماس‌ها را می‌شنود.
-خوبه که این چند روزه زنگ نزدی وگرنه می‌فهمیدی چه خاکی به سرمون شده و برمی‌گشتی، اونوقت یه عزام میشد دو عزا.

پرده‌ی سیاه را یک سمت جمع کرد و از طریق پنجره‌ی کوچک اتاق پشتی نگاهش به در خانه متوسل شد.
این چند روز مثل سابق بارها خیره شده بود به در، پنجره، کوچه اما نه با اشتیاق بلکه با اشک... گویی چشمانش خو کرده به انتظار.
-برگرد و پناهم شو.

این جمله‌ای که تمام امیدش در آن خلاصه می‌شد را بعد از مرگ پدرش هزاران بار توی دلش گفته بود و الانم با زبانش.
-من دیگه فقط تو رو دارم که چشم به راه اومدنش باشم. برگرد مرد من... چرا خبری نمی‌گیری از حال بد و روزگار سیاهم!

همراه با گلایه‌هایش نگاهش همچنان پرسه می‌زد توی حیاط و حوالی درِ آهنی‌اش...
-کجایی آخرین امیدم! برگرد و عمل کن به وعده‌هایی که دادی. پای عشق در میونه الوعده وفا...
#ژانوس
#سارا_رایگان
@Donyaye_sara
@sara_raygan


#۱۲۰
⏳♡🔥

راوی:
فرو رفته بود در سه کنج اتاقِ تاریکی که پرده‌های پنجره‌اش کشیده شده بود و از روشنایی عصر محروم مانده.
رخت عزا بر تنش بود و بخت سیاه به دنبالش...
مادرش را در سنی از دست داد که هر فرزندی برای یاد گرفتن راه و رسم زندگی محتاج داشتنش بود، اما دوام آورد چون پدرش و برادرش را داشت و حال!
-یاسمن‌جان ظرف خرما رو آماده کردم گذاشتم توی یخچال...

برای خدمتکار قبادخان سری به نشانه‌ی تشکر تکان داد. دیگر نه پدری بود نه برادری... قرار بود اینبار چه کسی بهانه‌ای شود برای مقاومتش در برابر ناملایمات تمام ناشدنی زندگی؟
عشق؟ شاید، اگر اجازه می‌دادند!
-خدا رحمتش کنه... روحش قرین رحمت الهی... مرد خوب و زحمت‌کشی بود حیف که اولاد ناصالح نصیبش شد... خدا به دخترش صبر بده... ذبیحه بیچاره... تا لحظه‌ی آخر چشم انتظار دیدن پسرش بود...

هرگونه کپی برداری از داستان ژانوس یا انتشار پارت‌ها و فایلی از رمان‌هام در کانال و سایت دیگه‌ای مشمول رضایت من نیست و خوندنش در هر جایی به غیر از  کانال نویسنده(سارا رایگان) حرامه و به هیچ عنوان راضی نیستم.
پس لطفاً حلال بخونید و حقِ نویسنده رو پایمال نکنید.

توی این یک هفته‌ای که از مرگ پدرش گذشته بود تقریباً تمام مکالمه‌ای که دور از چشمش گفته می‌شد همین بود و جلوی چشمش هم تسلیت و طلب صبر.
دستش را به دیوار گرفت و با تکیه به آن توانست تن نحیف و خسته‌اش را تا خارج از اتاق بکشد. یکی از خدمتکار‌ها مشغول جمع کردن چهار پنج ظرف‌ و چند دستمال کاغذی کثیف از روی فرش بود.
با دیدن عکس پدرش روی طاقچه و روبان مشکی‌ گوشه‌ی قابش باز غم بی‌کسی چمبره زد روی دلش و ریختن اشک را به چشمانش یادآوری کرد.
-دخترم چیزی لازم داری؟
-نه ممنون... این چند روز خیلی زحمت کشیدید...

بغضش توی گلویش منفجر شد و ترکش‌های خیس‌اش از چشمانش بیرون زد.
-تو رو خدا حلالش کنید.

زنِ میانسال سر یاسمن را روی سینه‌اش گذاشت و به نشانه‌ی همدردی چند قطره اشک ریخت.
-ما که کاری برای ذبیح بینوا نکردیم. اما واسه آروم شدن دلت میگم که حلالش باشه.

نحوه عضویت در کانال vip ژانوس👇
https://t.me/c/1301487483/186097

میانبر پارت‌های رمان ژانوس👇
https://t.me/c/1301487483/186322

#ژانوس
#سارا_رایگان
@Donyaye_sara
@sara_raygan


آهنگی که امیر برای نیاز خوند :)

#ژانوس
#سارا_رایگان


#۱۱۹
⏳♡🔥

با نگرانی به گوشه‌ی لبم اشاره کرد و دستمال نمدار را سمت لبم آورد. متوجه‌ی منظورش نشدم و ناخودآگاه سرم عقب رفت.
_وایسا کنار لبت داره خون می‌آد. پوستش پاره شده.

گوشه‌ی لبم را محکم و پشت‌سر هم مکیدم.
-اینقدر نگران نباش الان خونش بند می‌آد.

بوی زهم خون بینی‌ام را پُر کرد و طعم تندش صورتم را مچاله.
-حیفه روی صورتت خراشی بیفته.

چشمکی برایش زدم.
-اینا خراش نیست یادگاری‌هایی از خواستن توئه. اینقدر منو لوس نکن دختر!

صدای بحثی خارج از گلخانه شنیده می‌شد که هر لحظه هم پررنگ‌تر می‌شد و این خبر از نزدیک‌ شدن‌شان می‌داد.
-فکر کنم دارن میان اینجا.

برخاست و گردنش سمت در کج شد.
-مامان و مامان پوری دارن میان پدر هم جلوتر از اوناست...

سررسیدن کسی وقت بودنمان کنار هم، یکی از بدشانسی‌های قراردادی ناخوشایندی به حساب می‌آمد که هر بار برایم اتفاق می‌افتد.
-هیچوقت دلم نمی‌خواد باعث اذیت یا اختلاف خانواده‌ات بشم، اما امروز برخلاف میلم مجبور به این کار شدم.
-قراره سر خواستن من دیگه چی سرت بیاد؟

بلند شدم و با اولین قدم، نرمی دستمال آغشته به خون را زیر کفشم احساس کردم.
-دل از من دلبری از تو
سر از من سروری از تو
دل خون و خراب از من
رخ حور و پری از تو
شب از من روز خوش از تو
دو چشم زنده کش از تو
غم از من خنده مال تو
همیشه خوش به حال تو

دستش را روی دهانش گذاشت تا بزرگی لبخندش پنهان شود.
-تو حفظ کردی این آهنگو؟ فکرشم نمی‌کردم تا این اندازه سلیقه‌ی مشترکی توی موسیقی‌ داشته باشیم!
-از وقتی با تو آشنا شدم این اشتراک‌ها به وجود اومده... واقعیتش تا قبل از شنیدن اسم این خواننده از دهن تو، اصلاً به صداش گوش نداده بودم و نمی‌شناختمش.
#ژانوس
#سارا_رایگان
@Donyaye_sara
@sara_raygan


#۱۱۸
⏳♡🔥

شهاب فهمید که باید این رفتار شورشی‌اش را کنار بگذارد.
-معذرت می‌خوام آقابزرگ...

به حالت قهر جمع را ترک کرد و سمت ساختمان خودشان رفت. نیاز برای لحظاتی مسیر رفتنش را دنبال کرد و بعد با حفظ حالِ نگرانش گفت:
-بیا بریم توی گلخونه کمی حالت بهتر بشه بعد برو. صورتت خونی شده.

دانیال هم با این پیشنهاد موافقت کرد. روی کاناپه نشستم و دستمال را از روی بینی‌ام برداشتم. درد مشتش علاوه بر مرکز صورتم توی شقیقه‌ و پیشانی‌ام هم پخش شده بود.
-سرتو بچرخون...

صورتم را در اختیار دستانش گذاشتم. با دستمال خیسی به آرامی مشغول پاک کردن پوست خونی‌ام شد. از دستانش بوی رنگ روغن به مشامم می‌رسید.
-امیر خیلی درد داری؟ زورش زیاده ببین چیکار کرده... خدا رو شکر بینیت نشکست وگرنه باید چیکار می‌کردیم؟...

مچش را گرفتم و دستمال را از توی دستش بیرون کشیدم. به قدری نزدیکم بود که می‌توانستم مژه‌های پلک پایینش را بشمارم.
-هیچوقت یادم نمیره.
-حق داری. بخاطر من خیلی بهت...
-نه منظورم این نبود. هرچی واسه خاطر تو شنیدم و خوردم فدای سرت. خواستم بگم تا آخر عمرم یادم می‌مونه که وقتی همه قصد شکست دادنم رو داشتن تو به تنهایی کنارم ایستادی نه مقابلم.

مچش را از میان انگشتانم رها کرد و لبخندی زد که تا قبل از آشنایی با من ندیده بودم روی لبش... لبخندش طرحی غم‌انگیز داشت.
-می‌تونم قلبت رو حتی از روی لباس تنت و زیر استخوون‌های قفسه‌ی سینه‌‌ات ببینم که چطوری ترک برداشته و شکسته.

در این حین خواست دستش را بگذارد روی قلبم، اما در چند سانتی پیراهنم منصرف شد و انگشتانش را محکم توی کف دستش جمع کرد.
-برای کسی که قلبم رو با وجود این موانع دیده کار بزرگی نکردم. من اولین بارمه یکی رو به اندازه‌ی تو می‌خوام پس هر چی سرم بیاد بعدها واسه‌م یه تجربه‌‌ی شیرین می‌شه.

نحوه عضویت در کانال vip ژانوس👇
https://t.me/c/1301487483/186097

میانبر پارت‌های رمان ژانوس👇
https://t.me/c/1301487483/186322
#ژانوس
#سارا_رایگان
@Donyaye_sara
@sara_raygan


#۱۱۷
⏳♡🔥

نیاز حین گفتن این حرف‌ها صدایش لرزید. شهاب برخلاف رفتارش با بقیه در برابر او رام بود.
-وقتی می‌بینم اینطوری جلوی چشم من سنگ یکی دیگه رو به سینه می‌زنی می‌خوام دنیا رو به آتیش بکشم. منو به هر غریبه‌ی تازه از راه رسیده نفروش بی‌انصاف!

نیاز وانمود کرد صدایش را نمی‌شنود و دستمال تمیزی را جایگزین دستمال خونی و کثیف روی بینی‌ام کرد. دانیال هم خون روی گونه‌ام را پاک کرد.
-دخترم ببرش تو گلخونه تا منم بیام.

این ترحم و توجه شهاب را وحشی کرد و خواست توهین و تهدیدش را از نو شروع کند که آقابزرگ صدایش را برایش بالا برد.
-بس کن شهاب... وقتی بزرگتر هست کوچیکتر نباید تعیین و تکلیف کنه... این پسر مهمون ما بود نباید مثل ولگردهای خیابونی گردوخاک به پا می‌کردی و این جوون رو خونین و مالین.

شهاب پشت کرد به ما و روبروی او قرار گرفت.
-آقابزرگ! از دل من خبر نداری؟

صدایش طبق معمول محکم بود بدون ذره‌ای لغزش.
-خبر دارم... بهت گفتم فعلاً صبر کن.

نوید هم در این توبیخ آقابزرگ را یاری کرد.
-این رفتارها در شان پسر من نیست! نباید طوری رفتار کنی که انگار می‌خوای به زور چیزی رو صاحب بشی. مگه‌ می‌شه نیاز تو رو به کس دیگه‌ای ترجیح بده؟

نوید در انتهای دلجویی‌اش از پسرش مستقیماً به من متذکر شد که در ذهن‌شان از پیش بازنده‌ام، اما من که آدم باختن نبودم! پس خودم را نباختم.

شهاب طلبکارانه دست به کمر نشاند.
-این حرف‌ها چه ارزشی داره وقتی دایی و نیاز قبول کردن خواستگار بیاد؟ هیچ متوجه‌اید که افسار عقل و فهم و اختیارتون رو سپردید دست یه دختر جوون که...

آقابزرگ برسرش غرید.
-مراقب باش چی میگی و اینطوری تو روی من نایست... همونطور که برای پگاه خواستگار می‌آد طبیعیه که برای نیاز هم بیاد. خاطرخواشی نه صاحبش!
#ژانوس
#سارا_رایگان
@Donyaye_sara
@sara_raygan


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
سوپرایز امشب😍


سلام دوستان❤️
کتاب عشق و انکار من رو توی این فرصت می‌تونید با تخفیف۲۵درصدی و ارسال رایگان تهیه کنید.

✅قیمت پشت جلد: ۱۴۸۰۰۰ تومان
با تخفیف ۲۵ درصدی: ۱۱۱۰۰۰ تومان

✅تعداد صفحات: ۵۰۶ص
✅جلد: گالینگور(لوکس)

عیارسنج و خلاصه عشق و انکار

دوستانی که کتاب رو تهیه می‌کنید به ادمین اطلاع بدید تا لینک عضویت vipژانوس و فایل رمان‌های مجازیم رو در اختیارتون قرار بده.🌱

@kimia_sajedi : ایدی ادمین جهت سفارش کتاب


Forward from: انتشارات صدای معاصر
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
به‌مناسبت شب یلدا🍉

🔺تخفیف ۲۵درصدی روی همه کتاب‌ها
🔺ارسال رایگان
🔺از ٢٦ الی ٣٠ آذرماه

#شب_یلدا #تخفیف_ویژه


آیدی جهت سفارش:
@moaser_shop

20 last posts shown.