🚩#رحم_اجاره_ای
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1007951218/167682
#قسمت_نودوهفت
صدای قدم های تارا رو شنید، فقط آرایش کرده بود : زود باش
دیرت میشه.
- اگه دیرم بشه اخراجم می کن ی؟
- اگه تاخیرات ادامه دار باشه بدون فوت وقت اخراجی عزیزم..
لب و لوچه اش اویزان شد : تو رو خدا شانس ما رو باش خی ر
سرم دوست دختر رئیسم!
موذیانه لبخند زد : می دون ی که اصلا اهل پارتی بازی نیستم.
پوفی کرد : فردا ساعت چند تهرانی کیا؟
قلو پی از قهوه تلخش مزه کرد: سه صبح، چطور ؟
حینی که با وسواس دور نان تست رو جدا می کرد پرسید: می
خوای بیایم دنبالت؟
بدخلق نگاهش کرد:چرا یه سوال ی رو می پرسی که جوابش می
دونی؟ جوابت نه تارا، صد بار گفتم برای بار اخر میگم بدم میاد
تنها نصف شب راه می افتی تو جاده و خیابون، فهمیدی تارا؟
بدم می اد.
با حرص نان رو تو پیش دستی پرت کرد: فکر م ی کردم قضیه
شاهین رو دیشب حل کردیم ولی ظاهرا اشتباه م ی کنم. از صبح
بدخلقی کی ا! توضیحاتم کامل نبود که هنوز به من م ی پری؟
ماگ قهوه اش رو داخل سینک گذاشت می خواست بگوید بهانه
هاش راضیش نکرده ولی حوصله جربحث نداشت: ذهنم درگی ر
چیز دیگه است، به خودت نگیر..
به صدای تلفن خانه که بلند شد توجه ای نشان نداد مگاش رو
اب کشید و سر جایش گذاشت. تلفن روی منشی رفت و صدا ی
الوند در فضای خانه پخش شد: الو کیا خونه ای ؟ ای بابا کجایی
تو پسر؟ بابات رسما من رو بیچاره کرد! کارت داره از دیشب داره
سراغت می گیره باز گندی زدی؟ یه زنگ به من بزن.
- چرا به بابات زنگ نمی زنی ؟ باهم بحثتون شده؟ دیشب دیر
اومدی پیش بابات بودی؟
اخم میان ابروش افتاد : میدونم چی کارداره. حتما در مورد پرونده
علیرام چیزهای تازه ای به گوشش رسیده الان امادگی توضیح
دادن هیچ چیز رو ندارم.
با دهان پر گفت: پس دیشب با کی بودی؟ به من می گفتی زنگ
نزنم.
دست خیسش رو با دستمال کاغذ ی پاک کرد و بی حوصله گفت
:سارای، رفته بودیم دفتر علیرام ظاهرا این شریک ناجنس علیرا م
مزاحمش می شد.
تارا با لحن خشکی گفت: اهان، پس فکرت درگیر مزاحم های
زن داداش سابقت که به من م ی پری.
لحن حسودش بیشتر از اینکه بامزه باشد کلافه اش کرد: تارا
گاه ی اصلا شبیه خودت رفتار نمی کنی ! الان این لحن حسود
یعنی چی ؟ داری به من توهین م ی کنی؟
- چه ربطی داره خودش مگه پدر و برادر نداره که توی غریب ه
باید واسش غیرت خرج کنی؟ اصلا این خانم دیگه با شما نسبتی
نداره چرا دیگه باهاش رفت و امد می کن ی.
کلافه دستی به چانه اش کشید: یعنی چی چون علیرام رفته
بهش بگیم دست بچه ات بگیر برو، تارا گاه ی بی فکر حرف می
زنی . من هر کاری می کنم به خاطر وجود ترلان، هر اتفاقی
واسه سارای بی افته اولین کسی که این وسط ضربه م ی خوره
برادر زاده منه، پس هر کاری م ی کنم برای اسایش ی ادگار برادرم.
فکر کنم خوردنت تموم شده بهتر بری اماده بشی.
بیرون رفت و کفش های واکس خوردش رو از داخل جاکفشی
بیرون کشید. صدای تق تق فندک که به گوشش رسید راه رفت
رو برگشت. فندک رو از دستش کشید : باز ما بحثمون شد تو
رفتی سراغ سیگار...
نخ سیگار رو از گوشه لبش برداشت و کجش کرد تارا چرخید و
پیشانیش رو روی پیراهنش گذاشت و دستش رو دورش پیچاند:
ببخشید منظوری نداشتم.
🔞سارا دوستم نازا بود برای همین به من پیشنهاد داد مدتی #صیغه همسرش بشم و براشون بچه ای بیارم...
منم بهرام شوهرشو دوست داشتم برای همین موافقت کردم صیغه اون بشم... اما سارا برام یه شرط سخت گذاشته بود... میخواست موقع #رابطه خودشم حضور داشته باشه😱
روز موعود رسید... من رو تخت کنار سارا نشسته بودم که بهرام وارد شد اما بدون لباس...
واقعا باورم نمیشد که با این شرط موافقت کرده باشم... دیگه بی توجه به سارا خودمو سپردم دست بهرام و اون مشغول شد...
تو حال خودم بود که یهو احساس کردم یه دست... 👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEdpamuJOxODdtP5Cw
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1007951218/167682
#قسمت_نودوهفت
صدای قدم های تارا رو شنید، فقط آرایش کرده بود : زود باش
دیرت میشه.
- اگه دیرم بشه اخراجم می کن ی؟
- اگه تاخیرات ادامه دار باشه بدون فوت وقت اخراجی عزیزم..
لب و لوچه اش اویزان شد : تو رو خدا شانس ما رو باش خی ر
سرم دوست دختر رئیسم!
موذیانه لبخند زد : می دون ی که اصلا اهل پارتی بازی نیستم.
پوفی کرد : فردا ساعت چند تهرانی کیا؟
قلو پی از قهوه تلخش مزه کرد: سه صبح، چطور ؟
حینی که با وسواس دور نان تست رو جدا می کرد پرسید: می
خوای بیایم دنبالت؟
بدخلق نگاهش کرد:چرا یه سوال ی رو می پرسی که جوابش می
دونی؟ جوابت نه تارا، صد بار گفتم برای بار اخر میگم بدم میاد
تنها نصف شب راه می افتی تو جاده و خیابون، فهمیدی تارا؟
بدم می اد.
با حرص نان رو تو پیش دستی پرت کرد: فکر م ی کردم قضیه
شاهین رو دیشب حل کردیم ولی ظاهرا اشتباه م ی کنم. از صبح
بدخلقی کی ا! توضیحاتم کامل نبود که هنوز به من م ی پری؟
ماگ قهوه اش رو داخل سینک گذاشت می خواست بگوید بهانه
هاش راضیش نکرده ولی حوصله جربحث نداشت: ذهنم درگی ر
چیز دیگه است، به خودت نگیر..
به صدای تلفن خانه که بلند شد توجه ای نشان نداد مگاش رو
اب کشید و سر جایش گذاشت. تلفن روی منشی رفت و صدا ی
الوند در فضای خانه پخش شد: الو کیا خونه ای ؟ ای بابا کجایی
تو پسر؟ بابات رسما من رو بیچاره کرد! کارت داره از دیشب داره
سراغت می گیره باز گندی زدی؟ یه زنگ به من بزن.
- چرا به بابات زنگ نمی زنی ؟ باهم بحثتون شده؟ دیشب دیر
اومدی پیش بابات بودی؟
اخم میان ابروش افتاد : میدونم چی کارداره. حتما در مورد پرونده
علیرام چیزهای تازه ای به گوشش رسیده الان امادگی توضیح
دادن هیچ چیز رو ندارم.
با دهان پر گفت: پس دیشب با کی بودی؟ به من می گفتی زنگ
نزنم.
دست خیسش رو با دستمال کاغذ ی پاک کرد و بی حوصله گفت
:سارای، رفته بودیم دفتر علیرام ظاهرا این شریک ناجنس علیرا م
مزاحمش می شد.
تارا با لحن خشکی گفت: اهان، پس فکرت درگیر مزاحم های
زن داداش سابقت که به من م ی پری.
لحن حسودش بیشتر از اینکه بامزه باشد کلافه اش کرد: تارا
گاه ی اصلا شبیه خودت رفتار نمی کنی ! الان این لحن حسود
یعنی چی ؟ داری به من توهین م ی کنی؟
- چه ربطی داره خودش مگه پدر و برادر نداره که توی غریب ه
باید واسش غیرت خرج کنی؟ اصلا این خانم دیگه با شما نسبتی
نداره چرا دیگه باهاش رفت و امد می کن ی.
کلافه دستی به چانه اش کشید: یعنی چی چون علیرام رفته
بهش بگیم دست بچه ات بگیر برو، تارا گاه ی بی فکر حرف می
زنی . من هر کاری می کنم به خاطر وجود ترلان، هر اتفاقی
واسه سارای بی افته اولین کسی که این وسط ضربه م ی خوره
برادر زاده منه، پس هر کاری م ی کنم برای اسایش ی ادگار برادرم.
فکر کنم خوردنت تموم شده بهتر بری اماده بشی.
بیرون رفت و کفش های واکس خوردش رو از داخل جاکفشی
بیرون کشید. صدای تق تق فندک که به گوشش رسید راه رفت
رو برگشت. فندک رو از دستش کشید : باز ما بحثمون شد تو
رفتی سراغ سیگار...
نخ سیگار رو از گوشه لبش برداشت و کجش کرد تارا چرخید و
پیشانیش رو روی پیراهنش گذاشت و دستش رو دورش پیچاند:
ببخشید منظوری نداشتم.
🔞سارا دوستم نازا بود برای همین به من پیشنهاد داد مدتی #صیغه همسرش بشم و براشون بچه ای بیارم...
منم بهرام شوهرشو دوست داشتم برای همین موافقت کردم صیغه اون بشم... اما سارا برام یه شرط سخت گذاشته بود... میخواست موقع #رابطه خودشم حضور داشته باشه😱
روز موعود رسید... من رو تخت کنار سارا نشسته بودم که بهرام وارد شد اما بدون لباس...
واقعا باورم نمیشد که با این شرط موافقت کرده باشم... دیگه بی توجه به سارا خودمو سپردم دست بهرام و اون مشغول شد...
تو حال خودم بود که یهو احساس کردم یه دست... 👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEdpamuJOxODdtP5Cw