گذری بر اسرار تاریخ


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


کامل ترین مرجع تاریخ ایران و جهان
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران ...🤝

Related channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
not specified
Statistics
Posts filter


🔻«پزشکیان» نهمین رئیس‌جمهور منتخب مردم ایران شد

🔸«مسعود پزشکیان» با کسب اکثریت آرا در دومین مرحله چهاردهمین انتخابات ریاست جمهوری، رئیس‌جمهور منتخب مردم شد.

🔸«پزشکیان» ۱۶۳۸۴۴۰۳ رأی به دست آورد.

🔸«سعید جلیلی» نیز ۱۳۵۳۸۱۷۹ رأی کسب کرد.

🔸نهمین رئیس‌جمهور ایران، متولد ۱۳۳۳ و دارای مدرک فوق‌تخصص جراحی قلب است.

🔸«پزشکیان» از ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۴ سمت وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی را بر عهده داشت.

🔸وی ۵ دوره نماینده مردم تبریز، آذرشهر و اسکو در مجلس بود.

🔸«پزشکیان» نایب‌رئیس دوره دهم مجلس شورای اسلامی نیز بوده است.


https://t.me/+PT9PvX-NV551UT1V

15k 1 53 1 50

برای تغییر زندگی چاره دیگری نداشتم!!!

سال ۱۳۸۸ سازمان سنجش یک داوطلب را مجبور کرد دوباره کنکور بدهد، معدل این داوطلب ۱۱/۳۰ بود. از یک منطقه دورافتاده از یک خانواده با ده فرزند، پدر کارگر ساختمانی، ظاهرا پسر، بهمن ماه از خدمت سربازی برگشته بود و فقط حدود ۵ ماه فرصت مطالعه داشت، اتفاق عجیبی افتاد! سازمان سنجش مشکوک به تقلب این فرد بود، آزمون دوم در شرایط ویژه ای برگزار شد بدون هیچ سروصدای رسانه ای، این بار پسر همه درس ها را ۱۰۰٪ زد، نام این پسر "#رستگار_رحمانی_تنها" بود، رتبه یک کشور در رشته تجربی- رتبه یک کشور در رشته زبان و رتبه ۴۴ کشور در رشته هنر.
اولین بار که از او پرسیدند چرا موفق به کسب این رتبه شدی؟ پاسخش این بود:

((برای تغییر زندگی چاره دیگه‌ای نداشتم))



https://t.me/+PT9PvX-NV551UT1V


جدال دو برادر بر سر زن یهودی تبار

پس از قتل آغامحمدخان قاجار و به پادشاهی رسیدن فتحعلی شاه ، مریم خانم زن زیبای یهودی تبار که به دین اسلام گرویده و یکی از زنان حرمسرای آغامحمدخان بود ، به عقد فتحعلی شاه درآمد.
معروف است که حسینقلی خان ثانی پسر حسینقلی خان جهانسوز ، به مخالفت با فتحعلی شاه برادر اعیانی خود برخاسته بوده و دلیل این مخالفت ، همین مریم خانم بوده است که حسینقلی خان دلباخته او شده بود و فتحعلی شاه نیز خواهان او بود.

اما در کشاکش این رقابت ، چون زور و زر فتحعلی شاه بیشتر بود ، آن زن را صاحب شد و عاقبت برادر خود را که متوالیاً سر به شورش برمی داشت ، در سال ۱۲۱۸ قمری مقتول نمود. فتحعلی شاه از این زن صاحب ۴ پسر و ۲ دختر گردید و پنج فرزند دیگر او نیز در کودکی جان سپردند.

#منبع: دختران ناصرالدین شاه_ فاطمه قاضیها


https://t.me/+PT9PvX-NV551UT1V


✅خاموشی!

آورده اند که :
نادانی بر آن شد تا به الاغی سخن گفتن بیاموزد .
پیاپی با درازگوش بیچاره حرف می زد و ‌به گمان خود الاغ در حال پیشرفت بود.
خردمندی این را دید و بگفت :
ای نادان! بیهوده تلاش مکن و خود را مضحکه دیگران قرار نده!
الاغ از تو سخن گفتن نمی آموزد،
ولی تو می توانی خاموشی را از او بیاموزی.

#امثال_و_حکم
#دهخدا



https://t.me/+PT9PvX-NV551UT1V


**در مستراح ایرانی ظرف آبی می‌گذارند که لوله‌ای دراز چون گردن دُرنا دارد!

سفرنامه آشی کاگا آتسواوجی

آفتابه به عمرش چنین شاعرانه توصیف نشده !!!

https://t.me/+PT9PvX-NV551UT1V


همدستی با دزدها

عزیز نسین در یکی از کتاب های خود می نویسد:

قرار بود هیئتی از انگلیس به ترکیه بیاید. رئیس پلیس استانبول قبل از ورود هیئت، به زندان رفته و خطاب به یک دزد با سابقه میگوید: اگر یک کار ملی انجام بدهی، آزاد خواهی شد؟!

سارق سابقه دار میگوید: من و کار ملی؟! چکار می توانم، بکنم. رئیس پلیس میگوید: تو در عرض سه روز که هیئت انگلیسی اینجا هستند، مرتب وسایل آنها را، بگونه ای که نفهمند، بزن و به ما بده؟! دزد میگوید: این که چیزی نیست.

خلاصه، اعضای هیئت انگلیسی هر روز کلاه، کیف، کفش، پاسپورت خود را از دست می دهند و رئیس پلیس بلافاصله، با اعلام اینکه سارق را دستگیر کردیم، آنها را بر میگرداند.

روز سوم در پایان سفر هیئت انگلیسی، رئیس پلیس که در پاویون فرودگاه آنها را بدرقه می کرد، گفت:

امیدوارم این چند روز در استانبول به شما خوش گذشته باشد، البته از نزدیک شاهد پیشرفت پلیس کشور ما هم بودید که چگونه دزدها را بلافاصله دستگیر و اشیاء سرقتی را مسترد می نمود؟!

رئیس هیئت انگلیسی، یک نگاه معنی دار به رئیس پلیس شهر انداخته، در پاسخ می گوید:

البته این درست است که پلیس شما پیشرفت قابل ملاحظه ای داشته، اما در طول اقامت در استانبول، ما همچنین شاهد همکاری دزدها با آنان نیز بودیم؟!

عزیز نسین با نگارش این داستان، در واقع می خواهد بگوید، چنانچه سرقت کلان، پیچیده و یا غیر متعارفی رخ داد و بعد دزدها بلافاصله دستگیر شده و مبنای موفقیت قرار گرفتند، باید به کل ماجرا شک کرد؟!

https://t.me/+PT9PvX-NV551UT1V


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
این نقاشی ‎تاریخی توسط هنرمند هلندی سر لارنس آلما تادما (1836 - 1912ا) در سال 1856 به سبک رمانتیسیسم تکمیل شد. این نقاشی افسانه ای را به تصویر می کشد که پس از سیل در هلند، یک نوزاد و یک گربه در گهواره شناور پیدا شدند. گربه از این طرف به آن طرف می پرید تا از واژگون شدن گهواره جلوگیری کند..


https://t.me/+PT9PvX-NV551UT1V


ترک عادت هم موجب مرض و هلاکت است !

خری و اشتری بدور از آبادی بطور آزادانه باهم زندگی می کردند....
نیمه شبی در حال چریدن علف ، حواسشان نبود که ناگهان وارد آبادی انسانها شدند.

شتر چون متوجه خطر گرديد رو به خر کرد و گفت :
ای خر خواهش می کنم سکوت اختیار کن تا از معرکه دور شویم و مبادا انسانها به حضورمان پی ببرند!"
خر گفت : "اتفاقا درست همین ساعت، عادت نعره سر دادن من است."
شتر التماس کرد که امشب نعره کردن را بی خیال گردد.تا مبادا بدست انسانها بیافتند.
خر گفت: " متأسفم دوست عزیز! من عادت دارم همین ساعت نعره کنم و خودت می دانی ترک عادت موجب مرض است و هلاکت جان!"
پس خر بی محابا نعره های دلخراش بر میداشت.
از قضا کاروانی که در آن موقع از آن آبادی می گذشت، متوجه حضور آنان گرديدند و آدمیان هر دو را گرفته و در صف چارپايان بارکش گذاشتند.
صبح روز بعد در مسیر راه ، آبی عمیق پیش آمد که عبور از آن برای خر میسر نبود. پس خر را بر شتر نشانيده و شتر را به آب راندند.
چون شتر به میان عمق آب رسید شروع به پایکوبی و رقصیدن نمود.
خر گفت :ای شتر چه می کنی؟ نکن رفیق وگرنه می افتم و غرق می شوم."
شتر گفت : خر جان، من عادت دارم در آب برقصم.!!
ترک عادت هم موجب مرض و هلاکت است!"
خر بیچاره هرچه التماس کرد اما شتر وقعی ننهاد.
خر گفت تو دیگر چه رفیقی هستی؟!
شتر گفت : " چنانکه دیشب نوبت آواز بهنگام خر بود!!!
امروز زمان رقص ناساز اشتر است!"
شتر با جنبشی دیگر خر را از پشت بينداخت و در آب غرق ساخت.
شتر با خود گفت : "
رفاقت با خر نادان ، عاقبتی غیر از این نخواهد داشت. هم خود را هلاک کرد و هم مرا به بند کشيد!

امثال و حکم
علامه دهخدا


https://t.me/+PT9PvX-NV551UT1V


در روزگاران پیشین، شغلی بنام خوشه ‌چینی وجود داشت. آنها که دست شان تنگ بود و خرمن و مزرعه ای نداشتند، پشت سر دِروگر ها راه میرفتند و خوشه های جامانده را از زمین بر میداشتند و گاها صاحب مزرعه به دروگران دستور میداد که شلخته درو کنند تا چیزی هم گیر خوشه چین ها بیاید. حافظ نيز در شعرى چنين میفرماید :

ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی

دستفروشان «خوشه چین» های روزگار ما هستند، آنهايى که در این هوای سرد چشم دارند به اینکه از جیب ما «اسکناسی» بیرون بیاید و چیزی از بساط مختصرشان بخریم. گاهی لازم است شلخته درو کنیم و شلخته خرج کنیم ...


https://t.me/+PT9PvX-NV551UT1V


Forward from: باید بدونی | ChistCOM
🟢 نتایج نهایی و رسمی انتخابات/ انتخابات به دور دوم کشیده شد/ ۴۰ درصد مشارکت

📊۵۸ هزار و ۶۴۰ شعبه در ۴۸۲ شهرستان شمارش شده و تعداد ۲۴ میلیون و ۵۳۵ هزار و ۱۸۵ رای اخذ شده است.

⬅️ مسعود پزشکیان: ۱۰ میلیون و ۴۱۵ هزار و ۹۹۱
⬅️ سعید جلیلی: ۹ میلیون و ۴۷۳ هزار و ۲۹۸ ‏
⬅️ محمدباقر قالیباف: ۳ میلیون و ۳۸۳ هزار و ۳۴۰
⬅️ مصطفی پورمحمدی: ۲۰۶ هزار و ۳۹۷
⬅️آرای باطله: یک میلیون و ۵۶ هزار و ۱۵۹


https://t.me/+sZX6gzB4GeozYjQ8


در ایل ما گوسفندان را داغی روی صورت یا گوش شان می گذاشتند تا اگر گم شدند یا دزدیده شدند بتوان ردی از آنها گرفت

نشانی از آهن داغ که پشم و پوست و گوشت را می سوزاند و ضجه گوسفند بیچاره را به فلک می رساند و آن نشان تا همیشه خدا پیدا بود

کاش همین داغ را روی دزدها می گذاشتند تا میان آدمها گم نمی شدند .
وگرنه گوسفند بیچاره هیچ گناهی نداشت ..
ما از ترس آدمها گوسفندان را داغ می کردیم ..

محمد بهمن بیگی




https://t.me/+PT9PvX-NV551UT1V


✅ستم‏پيشه بر خويش اِستَمگر است‏!

🔵حکایت: شيوه عدل نوشيروانى، شيوايان‏ را شيفته ساخت و بينايان را فريفته.
موبدى از وى به شگفت آمد. پرسش گرفت كه هيچ روز دست دادخواهان از دامن چون تو پادشاهى دادگر كوتاه مباد. آيا اين عدل و داد كه تو راست در نهاد است يا به كوشش در خود نهادى؟
گفت: در روزگار جوانى، با پدرم قباد گذرم به شكارگاهى فتاد، تازى سگى را ديدم كه از تكتازى باز آمده و از ناتوانى جان‏پرداز، ناگاه يك تن پياده، بيهوده بدان سگ، سنگ انداخت و پاى آن را لنگ ساخت. پياده، پاى رفتن گرفت و سگ، جاى ماندن.
همان دم سوارى را ديدم كه پياده را پيش آمد، اسبى سركش زير پاى داشت، لگد زد و پاى پياده را شكست. پياده نشست و سوار بار رفتن بست. از پى آن، پاى اسب به سوراخ موشى فرورفت خرد شد و دستبرد پاداش خورد.
چون به اندكى هر يكى را سرهنگ روزگار دستمزد كار خود داد و از پاى درآورد، دانستم كه هر كارى را پاداش از پى، و كيفر از دنبال خواهد بود. لاجرم پيرامون كار زشت نخواهم رفت و با هيچ‏كس ترمنشت‏ (بدکردار) نخواهم شد. عرب گويد: من حفر بئرا لأخيه وقع فيه‏.
بيت‏
اگر خود ستم را ستم كيفر است‏
ستم‏پيشه بر خويش استمگر است‏
گل از خار اشترگيا كس نچيد
ز سرگين سگ، كيميا كس نديد
مخور زهر بر جاى سقمونيا
مكن شوره خاک را توتيا
چو از سنگ و چقماق آتش بجست‏
تو را كرده و كيفر آيد به دست‏
ز كردار، كيفر بود آشكار
تو را كار آن به كت آيد به كار
(ص.۳۳۰)

#منبع: فقير شيرازى، خرابات، به‌تصحيح منوچهر دانش‌‏پژوه‏، تهران: ميراث مكتوب‏، سال ۱۳۷۷.



https://t.me/+PT9PvX-NV551UT1V


متنى قابل تامل در باب ديدن نعمت ها

«قارون» هرگز نمی دانست که روزی،
کارت عابر بانکی که در جیب ما هست
از آن کلیدهای خزانه وی که مردهای تنومند عاجز از حمل آن بودند، ما را به آسانی مستغنی میکند.

و «خسرو پرويز» پادشاه ایران نمی دانست که مبل سالن خانه ما از تخت حکومت وی راحت تر است.

و «قیصر» که بردگان وی با پر شترمرغ وی را باد می‌زدند، کولرها و اسپلیتهایی که درون اتاقهایمان هست را ندید.

و «هرقل» پادشاه روم که مردم به وی بخاطر خوردن آب سرد از ظرف سفالین حسرت میخوردند؛ هیچگاه طعم آب سردی را که ما می چشیم نچشید...

و «خلیفه منصور» که بردگان وی آب سرد و گرم را باهم می آمیختند تا وی حمام کند،
هیچگاه در حمامی که ما براحتی درجه حرارت آبش را تنظیم میکنیم حمام نکرد

بگونه ای زندگی میکنیم که حتی پادشاهان گذشته نيز اینگونه نمی زیستند اما باز گله منديم! و هر آنچه دارائیمان زیاد میشود تنگدست تر میشویم...!

كمى متفاوت بنگريم...


https://t.me/+PT9PvX-NV551UT1V


وقتی که یک بچه بود، پدرش به عنوان یک مربی اسب برای تربیت اسبها از یک اصطبل به اصطبل دیگر و از یک مزرعه به مزرعه دیگر در گردش بود.

به همین خاطر مدرسه‌اش در طول سال چند بار عوض می‌شد.
یک روز، وقتی که شاگرد دبیرستان بود، معلم از شاگردان خواست که بنویسند وقتی که بزرگ شدند می‌خواهند چه کاره شوند.

او یک دقیقه هم صبر نکرد و هفت صفحه کاغذ درباره هدفش که می‌خواست مالک یک مزرعه اسب باشد نوشت، او همه چیز را با جزئیات کامل نوشت و حتی طرحی از آن مکان با اصطبلها و ویلایش کشید.

دو روز بعد او نوشته‌اش را با یک نمره F (پائین‌ترین نمره) در صفحه اول دریافت کرد.

بعد از کلاس، نزد معلم رفت و پرسید، «چرا من پائین‌ترین نمره را گرفتم؟»

معلم پاسخ داد: «این آرزو برای بچه‌ای مثل تو که نه پول دارد، نه امکانات و از یک خانواده دوره‌گرد است خیلی غیرواقعی است.

به هیچ وجه ممکن نیست روزی به این آرزوی بزرگ دست پیدا کنی.» سپس پیشنهاد کرد دوباره بنویسد و آرزوی واقعی‌تری داشته باشد.

پسر به منزل رفت و از پدرش پرسید که چکار باید بکند.
پدر پاسخ داد:«این تصمیم خیلی برای تو مهم است. پس خودت باید به آن فکر کنی.»

پس از چند روز، پسر همان نوشته را برای معلمش برد. هیچ تغییری در آن نداد و گفت: «شما نمره F را نگهدار و من آرزویم را نگه می‌دارم.»

اکنون مونتی رابرتز مالک خانه‌ای با زیربنای 400 متر مربع در وسط یک مزرعه اسب به مساحت 8 هکتار می‌باشد و هنوز آن نوشته را با خودش دارد و آن را قاب گرفته و بالای شومینه‌اش نصب کرده است.

بخاطر داشته باشید، باید به حرف دل خود گوش کنید
و اجازه ندهید هیچکس رویای‌تان را از شما بگیرد.

آرزو ها و اهداف خودتان را تعیین کنید
هرچند که به نظر دیگران غیرعملی باشد و با تلاش خود به آن جامعه عمل بپوشانید ...


https://t.me/+PT9PvX-NV551UT1V


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
در روسیه سه پدیده عجیب وجود دارد که در عقل و ذهن انسان نمیگنجد!!!

اولی آبی که سنگ های سنگین درآن شناور میمانند.
دومی گرانش منفی زمین یعنی هرچیزی به طرف آن پرت کنی دوباره به خودت برمیگرده.

و سومی چشمه آبی که هم میتوانی ازآن بخوری و هم آن را آتش بزنی!!!


https://t.me/+PT9PvX-NV551UT1V


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
حرف مردم

#الهی_قمشه_ای



https://t.me/+PT9PvX-NV551UT1V


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
خیلیا نمیدونن تو برج آزادی چه چیزایی هست!!؟؟
واقعا جالب بود

https://t.me/+PT9PvX-NV551UT1V


در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی‌ از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود. در روز موعود، مهمان سیاستمدار تأخیر داشت و بنابراین کشیش تصمیم گرفت کمی‌ برای مستمعین صحبت کند.


پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: ۳۰ سال قبل وارد این شهر شدم. انگار همین دیروز بود.

راستش را بخواهید، اولین کسی‌ که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشت انداخت. به دزدی هایش، باج گیری، رشوه خواری، هوس رانی‌ و هر گناه دیگری که تصور کنید اعتراف کرد. آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترین نقطه زمین فرستاده است ولی‌ با گذشت زمان و آشنایی با بقیه اهل محل دریافتم که در اشتباه بوده ام و این شهر مردمی نیک دارد.


در این لحظه سیاستمدار وارد کلیسا شده و از او خواستند که پشت میکروفن قرار گیرد. در ابتدا از اینکه تاخیر داشت عذر خواهی‌ کرد و سپس گفت: به یاد دارم زمانی که پدر پابلو وارد شهر شد، من اولین کسی‌ بودم که برای اعتراف مراجعه کردم. :/


https://t.me/+PT9PvX-NV551UT1V


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
مستر جیکاک، خفن ترین و مرموزترین جاسوس تاریخ بشریت انگلستان در ایران که خود را سید معرفی کرده بود و بلایی سر مردم جنوب آورد که فقط باید بشنوید!

https://t.me/+PT9PvX-NV551UT1V


#تقاص

داستانی واقعی و عبرت انگیز از یک قاضی مصری

یک قاضی با ایمان مصری به نام محمد عریف در کتابی که خودش نوشته بود یک رویداد واقعی از خودش را تعریف میکند:

15 سال پیش وقتی وکیل دادگستری بودم یک روز صبح میرفتم سر کار و تا شب به خانه برنمی گشتم. جلو درب محل کارم یادم افتاد که چند برگه مهم را خانه جا گذاشتم و فورا سوار ماشینم شدم و به خانه برگشتم تا برگه ها را بردارم.

وقتی وارد خانه شدم دیدم یک مرد غریبه با زنم .......
و نمیدانستم چکار کنم. خودم وکیل بودم و قوانین را خوب میدانستم و اگر آن مرد را میکشتم هیچ شاهدی نداشتم.

تصمیم گرفتم با مرد هیچ کاری نکنم و به او گفتم: از خانه من برو بیرون و من این کار را به خدا می سپارم.
آن مرد هم رفت بیرون و کمی به من خندید. یعنی به عقل من میخندید که باهاش هیچ کاری نکردم.

او رفت و به زنم گفتم: وسایلت را جمع کن تا تو را به خانه ی پدرت ببرم و از هم جدا می شویم. سوار ماشین شدیم و به راه افتادیم.
خانه پدر زنم تو یک شهر دیگر بود و تو راه فقط به آن موضوع فکر می کردم و بغض گلویم را گرفته بود تا به آنجا رسیدیم.

من کار خودم را به خدا سپرده بودم و نخواستم آبروی زنم را ببرم و به خانواده ی زنم گفتم: ما دیگر به درد هم نمیخوریم و میخواهیم از هم جدا شویم.

خانواده ی زنم میگفتن: شما تا حالا با هم مشکل نداشتید و از این حرفها. و من هم تاکید میکردم که به درد هم نمیخوریم و باید از هم جدا بشویم.

وقتی از خانه می آمدم بیرون زنم به من گفت: واقعا درود بر شرفت تو خیلی بزرگی که آبرویم را نبردی. من هم بهش گفتم: برو و توبه کن از کاری که کردی.

خلاصه از هم جدا شدیم و مدتها فکرم درگیر آن قضیه بود و همیشه وقتی توی تلویزیون یا خیابان یا محل کارم کسی را می دیدم که میخندید یاد آن مرد می افتادم که موقع رفتن به من میخندید.
بعد از مدتی دوباره ازدواج کردم و یک زن با تقوا، با ایمان نصیبم شد. سالها گذشت و بعد از 15 سال من قاضی دادگستری شدم.
یک روز یک پرونده ی قتل آمد جلو دستم و مرد قاتل را داخل آوردند.

به نظرم میرسید که آن مرد را جایی دیده ام و بعد از کلی فکر کردن یادم افتاد که همان مرد است که با زن قبلیم..........
ولی او مرا نشناخت.
بهش گفتم: ماجرا را برایم تعریف کن که چرا مرتکب قتل شدی.
گفت: جناب قاضی رفتم خانه دیدم یک مرد غریبه با همسرم........
و نتوانستم جلو خودم را بگیرم و با چاقو کشتمش.

گفتم: شاهد داری؟
گفت: نه
گفتم: اگر راست میگویی پس چرا زنت را هم نکشتی؟
گفت: زنم زود از خانه فرار کرد.
گفتم: نباید می کشتیش چون قانون میگوید که باید ۴ شاهد ماجرا را می دیدند.
گفت: جناب قاضی اگر این اتفاق برای شما می افتاد آن مرد را نمی کشتی؟

گفتم: نه، در زمان خودش قاضی هم بوده که این اتفاق برایش افتاده و با مرد هیچ کاری نداشته.
آن موقع بود که یادش افتاد من آن وکیل 15 سال پیش هستم که با زنم......... ..
و باهاش کاری نکردم.

گفتم: من آن روز کار خودم را به خدا سپردم و من الان با نوک خودکارم حکم اعدامت را صادر میکنم.
و طبق قانون باید آن مرد اعدام میشد و من حکم اعدامش را صادر کردم.

"به در هر خانه ای بزنی فردا در خانه ات را میزنند"


https://t.me/+PT9PvX-NV551UT1V

20 last posts shown.