اضطراب | Angst


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Art


هنر؛ خروجی اضطراب ما.!

پُستِ اول:
https://t.me/voresangst/6

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Art
Statistics
Posts filter


در طول جلسات درمان متوجه می‌شویم که همیشه آنقدر که احساس می‌کنیم گناهکار هستیم، گناهکار نیستیم و همچنین آنقدر که دوست داریم معصوم باشیم، معصوم نیستیم..!

#آلیس_میلر

https://t.me/voresangst


محرومان از ثنویت یا دوگانگی که در شخصیت خود به‌وجود آورده‌اند رنج می‌برند، آن‌ها تشخیص می‌دهند که بدون آزادی نمی‌توانند در واقع وجود داشته باشند، با این که آن‌ها علاقه به موجودیت واقعی خود دارند، معذالک از آن هراسان هستند، آن‌ها در یک زمان هم خودشان هستند و هم ستمگری هستند که تصویر او را درونی کرده‌اند، یعنی به صورت جزئی از شخصیت خود درآورده‌اند، تضاد در این وضع ظاهر می‌گردد، که آن‌ها یا باید کامل به‌صورت خود درآیند یا تقسیم شوند، یا باید تصویر ستمگر را از خود خارج سازند یا آن را نگاه دارند، یا وحدت انسانی را انتخاب کنند یا بیگانگی نسبت به یکدیگر را، یا طبق دستورالعمل اجرا کنند یا خود انتخاب نمایند، یا تماشاچی باشند یا بازیگر، یا اقدام کنند یا آنچه را که به دستور ستمگر انجام می‌دهند بمنزله اقدام خود تلقی نمایند، یا ساکت باشند یا فریاد برآورند و با استفاده از قدرت خود موقعیت تازه‌ای را خلق کنند و دوباره بیافرینند و دنیا را تغییر دهند، این تناقض دردآور است که در مورد تعلیم و تربیت محرومان باید درنظر گرفته شوند.

پائولو #فریره

https://t.me/voresangst


بودن در یک قطب الهام‌بخش تلاش برای آزاد ساختن نیست، بلکه هدف همانند ساختنِ خود با قطب مخالف می‌باشد.

پائولو #فریره

https://t.me/voresangst


سرِ مردی که غرق شده است، اثری از #تئودور_ژریکو




می‌دود، می‌رقصد، به خویش می‌پیچد زندگی
بی‌آنکه بداند چرا، وقیحانه و پر شرر، در افق ناپیدا
شب از راه می‌رسد، شهوت‌انگیز
کم‌رنگ می‌شود همه‌چیز، حتی شرم
و شاعر، نفسی به راحتی می‌کشد
روح من مثل مهره‌های پشتم خواب می‌خواهد، خواب
با قلبی آکنده از رویاهای شوم، می‌روم تا آرام بگیرم
می‌لولم در پرده‌هاتان، آی سیاهی‌های سرد!

پایان روز اثری از شارل #بودلر


#Théodore_Géricault
#French, 1791-1824

https://t.me/voresangst


چه کنم؟
همواره در معرضِ الفت این ملال تسکین‌ناپذیرم.
یاس‌آور است هبوط به این نومیدی بی‌حد و مرز. آیا دوباره هرگز آفتاب را خواهم دید؟ آفتابِ من، تصویری از آن را در قلبِ خود حمل می‌کنم، ناگزیرم بگویم در قلب من، زیرا این آتش نهفته در خونم از کجای دیگری می‌توانست آمده باشد؟
خدا باید یکبار هم شده به من گوش کند. آیا این ممکن است که در این جهان گریان به راه خود روی بی‌آنکه هرگز شنیده شوی؟
اگر من هرگز به خشنودی نرسیده باشم، پس به راستی همه‌چیز بی‌معناست. نه، من به سادگی نمی‌توانم ادامه دهم.
رفیق یگانه‌ام، "هنر معشوقه‌ای دشوار است".
آیا می‌باید به خاکساری‌ام بیشتر ادامه دهم و یا آنکه می‌توانم ستاره دشوار خود را به ترک گوئن و خدنگ، پیش روی خدا بایستم؟
یک روز محبوبم، خواهم برخاست و این همه بندگی ساده‌لوحانه را از خود خواهم تکاند، فقط برای آنکه چیزی درونِ خود برگیرم، وظیفه‌ای عظیم‌تر و دشوارتر را، تنها به قیمت برونی، آوازه‌ی جهانی.
تو مرا چگونه می‌بینی؟
سخت بی‌بها!
اما از پی این همه، من چرا می‌باید برابر تو با نقاب بایستم؟
ناگزیرم پرده‌ها را بردَرَم تا خودِ شعله‌ورم را به پای تو افکنم، تا تو خون مرا در همآغوشی نومیدوار احساس کنی.
به زودی قادر خواهم بود چنین کنم، نه بیش.
آرزوهایم تاریکند و خون- سرخ. باید کاری کنم.!


#اینگه‌بورگ_باخمن

https://t.me/voresangst


جیمز وات غرق در بازی با بخار کتری، اثری از #پتروس_ون_شندل


آرزوهایم تاریکند و خون- سرخ. باید کاری کنم.!



#Petrus_van_Schendel
#Dutch, 1806-1870

https://t.me/voresangst


Louvre at night (Version ll)

فکر نمی‌کنم که این جهان جایی برای چنین رنج‌ها و وحشت‌های رعب‌آوری باشد و تنها کاری که تو می‌توانی برای سبک کردن بارِ این سرنوشت من بکنی، این است که به سکوت من احترام بگذاری.


کتاب: دکتر جکیل و آقای هاید، اثری از رابرت لویی #استیونسن
مترجم:#محسن_سلیمانی

#Aleksander_Gierymski
#Polish, 1850-1901

https://t.me/voresangst


خب، فقط من می‌تونم بفهمم که چطور در رنج غوطه‌ور هستم، دیگری فقط می‌تونه تخمین بزنه¹، از طرفی این غلطه، از طرفی دیگه‌هم بی‌معناست.

کتاب: تحقیقات فلسفی، اثری از #ویتگنشتاین


1. ویتگنشتاین درد و رنج را امری ذهنی- درونی می‌داند و معتقد است زبان عمومی محدود است و نمی‌تواند احساسات و تجربه‌های فردی- ذهنی را بیان کند.

https://t.me/voresangst


من خیلی سخت کار کردم و هیچ‌وقت تسلیم افسردگی نشدم.
مطمئن نیستم که بدون روانکاوی می‌تونستم از پس همه‌ی اینا بر بیام. مردم همه بهم می‌گن: "اون فقط یه چوب زیر بغله.." و بله، چیزی که دقیقا در این برهه از زندگیم احتیاج دارم یه چوب زیر بغله‌.

بخشی از گفتگوی #وودی_آلن با مجله‌ی نیویورک.

https://t.me/voresangst


رابطه ی آگامبن با فلسفه پیچیده است. آگامبن می‌نویسد که فلسفه "قلمرو ویژه یا خاصی ندارد" فلسفه در ادبیات در هنر یا علم یا الاهیات یا هر چیز دیگری نهفته است و فلسفه عنصری‌ست که میتوان به آن پرداخت. با این مفهوم، فلسفه در تمام قلمروها پراکنده شده است. فلسفه همیشه به معنای پراکندگی بوده و باید گردآوری و جمع شود از سوی دیگر او خاطر نشان میشود که "فلسفه همیشه و روی هم رفته به شکل سازنده‌ای به قانون ربط پیدا میکند" و هر کار فلسفی همیشه، و تا حدودی به معنای واقعی کلمه بر آن است که به قانون ربط پیدا کند. در نتیجه نوشته‌های آگامبن به فلسفه، قانون و سیاست می‌پردازند و از این رو او را می‌توان در قامت یک فیلسوف سیاسی دید.

#سام_محتشم در بازبینی آرای جورج #آگامبن

https://t.me/voresangst


بجز دنیایی که در آن به‌سر می‌بریم، دانته از کجا و به چه صورت "فهمِ مفهوم جهنم" را به دست آورده بود؟

#شوپنهاور

https://t.me/voresangst


معاصر تنها کسی نیست که هم ظلمات لحظه‌ی حال را می‌بیند و هم نوری که به مقصد نمی‌رسد؛ معاصر نیز کسی‌ست که با تقسیم بندی و برش‌های زمانی هم‌ زمان را دگرگون می کند و هم آن را در ارتباط با زمان‌های یگر قرار می‌دهد؛ همچنین به روشی بی‌سابقه تاریخ را خوانش می‌کند، و بنابر ضرورت به تاریخی اشاره می‌کند که نباید به تمامی تصادفی باشد، بلکه برآمده از حالت اضطراری‌ست که نمی‌توان به آن واکنش نشان داد.

#معاصر_چیست؟
جورجو #آگامبن

https://t.me/voresangst


در حقیقت معاصری‌یت در لحظه حال جای می‌گیرد هم زمان که لحظه ی حال را پیش از هر چیزی باستانی نشان می‌دهد و تنها کسانی که در مدرن‌ترین و تازه‌ترین چیزها نشانه‌ها یا امضای باستان‌گرایی را می‌یابند، می‌توانند معاصر باشند. معنای باستانی بسیار نزدیک به معنای arke خاستگاه است. اما خاستگاه تنها در گذشته‌ای گاه‌شمارانه جای نگرفته: خاستگاه معاصر تاریخی شدن است و از این شدن دست نمی‌کشد، درست آن گونه که جنین در زهدان ارگانیسمی، بالغ، و نوزاد در زندگی روان‌شناختی آدم بزرگ سال به زیست خود ادامه می‌دهند. این دوری و در مجموع نزدیکی که معاصری‌یت را تعریف می‌کنند، بنیان خود را در نزدیکی با خاستگاه می‌یابد. این خاستگاه در هیچ جایی مگر در لحظه‌ی حال نیرومندانه آشکار نمی‌شود. کسی که برای نخستین بار سپیده دم را در افق دریا و آسمان خراشهای نیویورک را دیده ناگهان این سیمای باستانی لحظه‌ی حال، این همجواری با ویرانه‌ای جلوی چشماش می ‌آید که تصویرهای بی‌زمان یازده سپتامبر برای همه آشکار کردند.

#معاصر_چیست؟
جورجو #آگامبن

https://t.me/voresangst


آلامد بودن، مانند معاصریت، بازی خاصی، تغییر دوره‌ی خاصی را در پی خواهد داشت، که موجب آن، باب روز بودن به خودی خوی سهم اندکی در ظاهر بیرونی دارد، مانند عطری قدیمی.
از این روست که در پاریس سده‌ی هجدهم، درباره‌ی بانوی آراسته و خوش‌پوش می‌گفتند: این زن معاصر همه است.
اما زمان‌مندی¹ مد نیز مشخصه‌ی دیگریست که به معاصریت ربط دارد. با همان ژستی که لحظه‌ی حال را بنابر "دیگر نه" و "هنوز نه" تقسیم می‌کنند، زمان‌مندی مد با "زمان‌های دیگری"- به طور ویژه با زمان گذشته، و چه بسا نیز زمان آینده رابطه‌ای ویژه برقرار می‌کند. در نتیجه، زمان ‌مندی مد می‌تواند به هر لحظه‌ای از گذشته اشاره کند و آن را از نو زنده کند(دهه 1920، دهه‌ی 1970، اما نیز مد شاهنشاهی یا نئوکلاسیک).
در این صورت، زمان‌مندی مد می‌تواند در ارتباط با جیزی قرار بگیرد که به شکل اجتناب‌ناپذیری مقسوم است، و آنچه را به یاد آورد، دوباره برانگیزاند و از نو زنده کند که مرگ آن پیش‌تر اعلام شده است.

¹: Temporalité
#معاصر_چیست؟
جورجو #آگامبن

https://t.me/voresangst


معاصر بودن یعنی در ظلمات لحظه‌ی حال نوری را ببینیم که به دنبال راهی‌ست تا به ما برسد، و نمی‌تواند.
برای همین معاصر پدیده‌ی نادری‌ست.
همچنین به همین دلیل موضوع معاصر بودن، پیش از هرچیزی، شجاعت است: از آن رو که معاصر بودن یعنی اینکه بتوانیم نه تنها به تاریکی زمانه زل بزنیم، بلکه نیز در این تاریکی نوری را ببینیم که در حین جاری شدن به سمت ما، با سرعتی بی‌نهایت از ما دور می‌شود. یا حتی مثل این می‌ماند که به موقع سر قراری برسیم که نمی‌خواهیم از دستش بدهیم.
به همین دلیل کمرِ لحظه‌ی حالی شکسته که معاصر متوجه آن است. در واقع عصر ما، لحظه‌ی حال تنها دورترین زمان نیست، به هیچ رو نمی‌تواند به ما برسد.
لحظه‌ی حال کمرش شکسته است و ما به دقت خودمان را روی شکستگی‌اش می‌یابیم. برای همین است که با وجود همه‌ی این ها، ما معاصریم.
نیک می‌بینم که قرار مطرح شده در معاصریت، به سادگی در زمانی گاه‌شماران قرار نگرفته: در زمان گاه‌شمارانه، چیزی‌ست که از درون روی آن کار و دگرگون می‌شود. و این فوریت نابهنگامی است، بی‌هنگامی که می‌گذارد عصر ما شکل "خیلی زود" که نیز "خیلی دیر" است، و "پیش از این" را به خود گیرد که نیز "نه هنوز" است. و هم‌زمان می‌گذارد در ظلمات لحظه‌ی حال نوری ببینیم که، هرگز به ما نمی‌رسد اما همیشه یه سمت ما جاری است.

#معاصر_چیست؟
جورجو #آگامبن

https://t.me/voresangst


معاصر کسی‌ست که چشم به عصرش دوخته برای این که نه تنها نور بلکه نیز تاریکی را ببیند. تمام دوره‌ها تاریک‌اند برای کسانی که معاصریت را از سر می‌گذرانند. ازین رو، معاصر کسی‌ست که می‌داند این تاریکی را می‌بیند و نیز کسی‌ست که می‌تواند قلم‌اش را در ظلمت اکنون فرو کند و بنویسد. اما "دیدن ظلمت" به چه معناست؟
پاسخ نخست را عصب‌شناسی بینایی به ما می‌دهد. چه می‌شود هنگامی که در اتاقی تاریک قرار می‌گیریم یا هنگامی که چشمان‌مان را می‌بندیم؟ آن گاه تاریکی که می‌بینیم چیست؟ عصب‌شناسان توضیح می‌دهند که نبود نور مجموعه‌ای از سلول‌ها را در اطراف شبکه‌ی چشم بنام "سلول‌های خاموشی" فعال می‌کند. این سلول‌ها وقتی که فعال می‌شوند گونه‌ای از دید را تولید می‌کنند که تاریکی می‌نامیم، به‌سادگی یک مفهوم سلبی، فقدان نور، چیزی مثل نه-دیدن نیست، بلکه پیامد فعال شدن سلول‌های خاموشی، محصول شبکه‌ی چشم ماست. برای این که تز خود را به تاریکی معاصرت‌یت پیوند بزنیم، این بدین معناست که دیدن این تاریکی شکلی از لختی یا کنش‌پذیری نیست، تاریکی کنش و توانایی ویژه‌ای دارد. در این مورد، این توانایی بی‌اثر کردن پرتو نوریست که از زمانه تابیده می‌شود تا ظلمت تاریکی خاصی آشکار شود که از روشنایی جدا نیست.
تنها می‌توان گفت: معاصر کسی‌ست که نمی‌گذارد نور ساده کورش کند و موفق می‌شود زیر این نور بخشی از سایه، تاریکی درون خود را به چنگ آورد. بهر رو، ما هنوز به تمامی پرسش‌مان را نگرفتیم. چرا باید به دیدن تاریکی‌ای علاقه داشته باشیم که سرچشمه‌ی زمانه است؟ آیا مگر تاریکی به‌وقت تجربه‌ای ناشناسی و بنابراین تعریف‌نفوذناپذیر نیست، چیزی که به سمت ما جاری نمی‌شود و نیز به ما ربطی ندارد؟ برعکس، معاصر کسی‌ست که تاریکی عصرش را مثل کاری می‌بیند که ذهن‌اش را درگیر می‌کند و از به پرسش کشیدنش دست نمی‌کشد، چیزی که بیش از هر نوری، یکراست و تکین، به سمت معاصر جاری‌ست. معاصر کسی‌ست که بر صورت او، پرتو ظلمت زمانه‌اش می‌تابد.

#معاصر_چیست؟
جورجو #آگامبن


https://t.me/voresangst


آدم عاقل به احتمال از عصر خود بیزار است، اما در هر صورت می‌داند که به شکلی قطعی متعلق به زمانه‌ی خود است. می داند که از زمانه‌ی خود گریزی نیست.
در نتیجه معاصری‌یت رابطه‌ی خاصی با عصر ویژه‌ی خود برقرار کرده که با فاصله گرفتن از آن پذیرایش است؛ معاصری‌یت به دقت با عصری رابطه برقرار کرده که با تغییر دوره و نابهنگامی پذیرای آن است. آنهایی که با عصر خود هم زمان، ترند و از هر نظر زمانه بر وفق مرادشان است، معاصر نیستند، چون به خاطر همین دلیل‌ها، آنها نمی‌توانند معاصری‌یت را بفهمند، نمی‌توانند به چشمان معاصری‌یت زل بزنند.

#معاصر_چیست؟
جورجو #آگامبن


https://t.me/voresangst


در ابتدای دومین رساله‌ی "تاملات" از نیچه می‌خوانیم: "این نیز تاملی نابهنگام است زیرا در این جا می‌کوشم فرهنگ تاریخی را که عصر ما به حق به آن می‌نازد به مثابه‌ی شر، شوربختی و نقص بفهمم، از آن رو که می‌پندارم، تب تاریخ به جانمان افتاده و نیز دست کم باید تشخیص دهیم دچار چنین تبی شده‌ایم."
به این شکل، نیچه "فعلی‌یت" (هنگامی‌یت)، و "معاصرییت خود را رو در روی زمان حال در گسستی خاص، و در تغییر دوره‌ای خاص استدلال می‌کند. آدمی که به راستی به دوره‌اش تعلق دارد، یعنی آدمی به راستی معاصر همانیست که به تمامی نه با عصرش سر سازگاری دارد و نه خواسته‌های زمانه ی خود را برآورده می کند، و به این شکل، این آدم نابهنگام دیده می‌شود؛ اما به دقت به همین دلیل، به دقت به خاطر این گسستگی و این بی‌هنگامی آدم معاصر نسبت به سایرین مستعدتر است که عصرش را درک کند و به چنگ آورد.


#معاصر_چیست؟
جورجو #آگامبن


https://t.me/voresangst


زنی که به میز تکیه کرده است، اثری از #اولگا_ساخارف



فقط خود را بخاطر کارم رنج و عذاب می‌دهم،
اندیشه‌هایم.
همیشه از این واهمه که راه خود را گم کنم، یا بدتر،
اینکه حتی راهی پیدا نکنم.
با تردید میان باغ بهشت قدم می‌زنم، اینک کودک‌وار، اینک افتاده به چنگال یک مشتاقی وحشی.
سرگردان می‌روم به هرچیزی. نه خدا را می‌یابم نه تو را. گاهی تقریبا آماده‌ام تا همه‌چیز را رها کنم.

#اینگه‌بورگ_باخمن

#Olga_Sacharoff
Spanish, 1889-1967


https://t.me/voresangst


قبل از اینکه دچار بی‌خوابی بشم، انسان نرمالی بودم، این کاملا برای من آشکار شده بود، وقتی خوابم رو از دست دادم متوجه شدم خواب چیز فوق‌العادیه، بخاطر خوابه که می‌تونیم زندگی رو تحمل کنیم...
بی‌خوابی مفهوم خیلی عجیبیه، چرا که بی‌خیالی رو سرکوب می‌کنه.
به این ترتیب بیست و چهار ساعت از شبانه روز رو در آگاهی کامل بسر می‌کنی، چیزی که برای انسان یک امر غیرممکن هست..
این یک حرکت قهرمانانه هست، این که هر روز درجنگی، جنگی که از اول باختی!
چون زندگی فقط با فراموشی امکان‌پذیره.
این باعث می‌شه که هر غروب آفتاب همه‌چیز رو از یاد ببری و این خیال‌پردازی رو ممکن می‌کنه و فردا صبح تو یک زندگی جدید رو آغاز می‌کنی...!

امیل #چوران در گفتگویی درباره اثرات منفی جسمی و روانی از بی‌خوابی.



به تاریخ 7 آبان، 5:6 am :
احتمال بالایی برای ستاره بودن‌شان [به دلیل الوان متفاوتی که مشاهده می‌کنید] وجود دارد.

https://t.me/voresangst

20 last posts shown.