دو نمونه از بیرحمانهترین اعدامها در دوره قاجاردر زمانی که در شیراز انجام وظیفه میکردم یکبار حدود بیست نفر از سارقین و راهزنانِ مسلح، توسط افراد شاهزاده خسرو میرزا عموی ناصرالدینشاه دستگیر شدند.
همه آنها را بحضور جناب حاکم آوردند. نه نفر از آنها با دادن رشوههای کلان جان خود را خریدند و از دام مرگ رهایی یافتند. اما بقیه را شاهزاده دستور داد زندهزنده در میان دیوار بگذارند و گفت "از جسم بیخاصیت اینان، بعنوان مصالح دیوار قلعه استفاده کنید"
کارگران یازده عدد سوراخ را در داخل زمین حفر کردند و به دور هر یک از این سوراخها مناره کوتاهی از خشت و گِل به ارتفاع هرکدام یک متر ساختند.
شب هنگام هر یازده نفر باقیمانده توسط فراشباشی برای اجرای حکم به این محل آورده شدند. یک نفر از آنها قبل از اجرای حکم با دادن رشوهای کلان به فراشباشی موفق به فرار شد.
جریان بدین قرار بود که ابتدا فراشباشی به همراه یکصد نفر سرباز، یک بنا، تعدادی باربر و چهارنفر جلاد بطرف محل برجکها به راه افتادند در حالیکه یک بارِ شتر گچ را بدنبال خود میکشیدند.
فراشباشی یک هزار ریال بمنظور فراری دادن یکی از سران یاغیها رشوه گرفته بود و با استفاده از تاریکی شب او را فراری داد و تعداد محکومان به ده نفر رسید.
از آنجا که فراشباشی نمیخواست یکی از یازده حفره آماده شده برای اعدام محکومان خالی بماند تا مورد مؤاخذه حاکم قرار بگیرد، چندصدمتر جلوتر، ضمن بهانهجویی و ایراد بیهوده گرفتن از یکی از باربرها، دستور داد دستهای او را ببندند و بجای زندانی فراری داده شده به میان سایرین بفرستند!
یکی از دوستان باربر مذکور، بلافاصله خبر به عیال و اولاد او رساند و آنها با جمعی از دوستان باربر به محل اعدام آمده و فریاد اعتراض سر دادند که در صورت لای جرز گذاشتن باربر بیگناه، نزد شاهزاده خواهیم رفت و از او دادخواهی خواهیم کرد. قضیه آنچنان بالا گرفت که فراشباشی مجبور شد دست از باربر بیگناه بردارد و او را بدست خانوادهاش بسپارد.
اما بقیه محکومان را به داخل حفرهها کرده و از بالا ابتدا مقداری خاک نرم بر سرشان ریختند تا خاک به سینه آنها رسید. پس از آن گِل و گچ نرم را بروی سرشان خالی کردند تا آنجا که حفره کاملا پُر شد و به جز سر و گردن، بقیه بدن محکومین بیچاره در گچ فرو رفت.
تا دو روز بعد تعدادی از این بیچارهها هنوز هم زنده بودند و مرتباً با فریاد و التماس ضمن بیتابی از شدت تشنگی تقاضای نوشاندن جرعهای آب و درخواست اعدام فوری و رها شدنشان از این مرگ فجیع داشتند.
سرانجام شاهزاده خسرو میرزا آنها را بخشید و دستور داد جلاد سر یک به یکشان را به ضرب ساطور از پیکرشان جدا ساخت تا بیش از این عذاب نکشند.
یکبار نیز شاهزاده ظلالسلطان یکی از غلامانش را به اتهام سرقت گردنبند جواهرنشان مخصوص گردن اسب شاهزاده را محکوم کرد به چهارمیخ کشیدن!
خود من شخصاً، ناظر بر این جنایت بودم. مرد جوان رنگ پریدهای را در حالی بین هوشیاری و بیهوشی مشاهده کردم که او را رو به دیوار نگه داشته و بوسیله تعدادی میخ طویله بلند، ابتدا کف هردو پا سپس کف هردو دستش را به دیوار کوبیده بودند.
خون رقیقی در حال بیرون زدن از سوراخ میخها و جاری شدن از سطح دیوار بسمت پایین بود. محکوم بیچاره هرچند یکبار با سردادن نالهای ضعیف، زنده بودن خودش را نشان میداد و امید به جلب ترحم جباران ستمکار داشت.
حدود سی ساعت تمام به همین حال چهارمیخ بر روی دیوار باقی ماند تا سرانجام طاقتش به پایان رسید و با تسلیم جان از این زجر و شکنجه توانفرسا رهایی یافت. شاهزاده اذعان میکرد که چنین عقوبت سختی برای آن است که از این پس، دیگر مستخدمین هرگز جرأت دستاندازی به ثروت و اموال حاکم ننمایند.
منبع
ایران در یک قرن پیش (سفرنامه دکتر ویلز) ص 245 تا 252 به اختصار، چارلز جیمز ویلز. ترجمه غلامحسین قراگوزلو. تهران 1368. انتشارات اقبال
گردآوری و نگارش: تاریخ و داستان
@tarikhvadastan