كلاس پنجم ابتدايى كه بودم، مسابقات فوتبال درون مدرسه اى برگزار شد. تيم من تا فينال رفت ولى تو مسابقه ى فينال، با اختلاف سه گل از تيم حريف عقب افتاديم. يادمه يكى از معلم هاى مدرسه كه به عنوان داور ايستاده بود، بهم گفت: "الان ديگه هيچى براى از دست دادن ندارى. تا ميتونى حمله كن. چه چهار يك ببازى؛ چه ده يك."
تمام زندگى من، شبيه به همين حرف آقاى معلم بود. هيچوقت برگه ى آس رو نداشتم كه بخوام رو كنم. هميشه اونقدر عقب افتادم و دستم خالى بوده كه هيچى براى از دست داشتن نداشتم. من حتى براى بدست آوردن "آنا" هم هيچى ندارم ديگه از دست بدم. بايد تمام سعيم رو بكنم. شايد اين بار، چيزى رو بدست بيارم كه ديگه نذارم از دستش بدم.
#طاها_رحيميان
شايد برشى از "يك و يك دقيقه به وقت غروب"
Channel🆔 | @Taharahimian_pem
تمام زندگى من، شبيه به همين حرف آقاى معلم بود. هيچوقت برگه ى آس رو نداشتم كه بخوام رو كنم. هميشه اونقدر عقب افتادم و دستم خالى بوده كه هيچى براى از دست داشتن نداشتم. من حتى براى بدست آوردن "آنا" هم هيچى ندارم ديگه از دست بدم. بايد تمام سعيم رو بكنم. شايد اين بار، چيزى رو بدست بيارم كه ديگه نذارم از دستش بدم.
#طاها_رحيميان
شايد برشى از "يك و يك دقيقه به وقت غروب"
Channel🆔 | @Taharahimian_pem