#پارت_۴۸۳
☀️☀️ ناسپاس☀️☀️
به آرومی ازش فاصله گرفتم.
سخت بود اما مجبور بودم.وقتی پای جبر در میون باشه تن به خیلی چیزا میدی حتی فاصله گرفتن از کسی که اینهمه مدت پنهونی دوستش داشتی و فکر میکردی بهت ذره ای احساس نداره اما حالا خودش اعتراف کرده که عاشقته!
اصلا چی از این بهتر و شگفت انگیز تر ؟!
هان ؟
چی رویایی تر از اینکه اونی که دوستش داری هم دوست داشته باشه !؟
کاش فقط من اشکم درنیاد! انگشتام از لای انگشتای مردونه اما ظریف و کشیده اش دور شدن.
یکبار دیگه برای اینکه بهم بفهمونه احساس خاصی به سلدا نداره گفت:
-اون حسی که تو فکر میکنی من به سلدا ندارم.
سلدا برای من یه گمشده ی عزیز بود.یکی که احساس میکردم دست پدر و مادرم و همه ی ما امانت بود و نتونستیم از اون امانت به خوبی مراقبت کنیم.
یکی که همیشه تو خوابم می دیدمش...انگار تو خواب واسم قد میکشید و بزرگ میشد و فیسش تغییر میکرد
یه دختر که همبازیم بود و صدای خنده هاش هموز تو گوشمه...
یکی که افتاد دست نااهل و ناخلفها....
به خودم قول داده بودم پیداش میکنم و براش زندگی جدید میسازم تا گدشته جبران بشه اما...
مکث کرد.هیچوقت اون برای من در مورد هیچ چیزی اینیدر توضیح نداده بود.
قطره ی آبی از تار موش چکید و افتاد روی تیغه ی بینیش.
لبهاشو که باز کرد اون قطره لای لبهاش ناپدید شد.
نگاه اون اما همچنان ثابت مونده بود روی نگاه من.
در ادامه ی حرفهاش بعد از یه مکث کوتاه گفت:
-خب اون...اون ، دختری که فکر میکردم نیست.یعنی خودشه ولی با تصورات من توفیرش زیاده! یکی دیگه اس....
زهرخند محوی زدم و پرسیدم:
-همونیه که بخاطرش سیلی خوردم از تو !؟
☀️☀️ ناسپاس☀️☀️
به آرومی ازش فاصله گرفتم.
سخت بود اما مجبور بودم.وقتی پای جبر در میون باشه تن به خیلی چیزا میدی حتی فاصله گرفتن از کسی که اینهمه مدت پنهونی دوستش داشتی و فکر میکردی بهت ذره ای احساس نداره اما حالا خودش اعتراف کرده که عاشقته!
اصلا چی از این بهتر و شگفت انگیز تر ؟!
هان ؟
چی رویایی تر از اینکه اونی که دوستش داری هم دوست داشته باشه !؟
کاش فقط من اشکم درنیاد! انگشتام از لای انگشتای مردونه اما ظریف و کشیده اش دور شدن.
یکبار دیگه برای اینکه بهم بفهمونه احساس خاصی به سلدا نداره گفت:
-اون حسی که تو فکر میکنی من به سلدا ندارم.
سلدا برای من یه گمشده ی عزیز بود.یکی که احساس میکردم دست پدر و مادرم و همه ی ما امانت بود و نتونستیم از اون امانت به خوبی مراقبت کنیم.
یکی که همیشه تو خوابم می دیدمش...انگار تو خواب واسم قد میکشید و بزرگ میشد و فیسش تغییر میکرد
یه دختر که همبازیم بود و صدای خنده هاش هموز تو گوشمه...
یکی که افتاد دست نااهل و ناخلفها....
به خودم قول داده بودم پیداش میکنم و براش زندگی جدید میسازم تا گدشته جبران بشه اما...
مکث کرد.هیچوقت اون برای من در مورد هیچ چیزی اینیدر توضیح نداده بود.
قطره ی آبی از تار موش چکید و افتاد روی تیغه ی بینیش.
لبهاشو که باز کرد اون قطره لای لبهاش ناپدید شد.
نگاه اون اما همچنان ثابت مونده بود روی نگاه من.
در ادامه ی حرفهاش بعد از یه مکث کوتاه گفت:
-خب اون...اون ، دختری که فکر میکردم نیست.یعنی خودشه ولی با تصورات من توفیرش زیاده! یکی دیگه اس....
زهرخند محوی زدم و پرسیدم:
-همونیه که بخاطرش سیلی خوردم از تو !؟