- نمیخوای تا یکسال ، دو سال ... ده سال دیگه به کسی فکر کنی درسته ؟! ولی بعد از این سال ها دوست دارم به من فکر کنی ! همین فقط فکر کنی ! فشاری در کار نیست ! زوری بالا سرت نیست ! هیچ ، هیچ ! حتی این ماشین دوباره از جاش حرکت کنه تو میشی همون خانم کامیاب و من میشم صدیقی ! فقط بدون ! توی تمام این تنهایی هات ! که حدس زدنش سخت نیست و خودتم میدونی ! یکی هست ! همین ! شاید برای دلگرمی ، شایدم برای یک تصمیم درست تری که حتی ممکنه منی توش نباشه !
نمیدانم سرم کی پایین افتاده بود ! نمیدانم کی از زور خجالت از حرف هایی که بوی صداقتش کل ماشین رو برداشته بود گونه هام فقط نه دلم گرم شده بود ! نمیدانم ...
ولی عجیب دلم میخواست با هانیه حرف بزنم ! هانیه ای که الان دو بچه داشت و با کسی که دوست داشت ، زندگی میکرد ، با هانیه ای که میتوانستم من هم مثل او باشم ؛ اگر جاوید ذره ای از شرف صدیقی رو داشت !
تلاش نکرد متعاقدم کند ، حرفش را زده بود و کمی بعد در سکوت ماشین دوباره حرکت کرده بود و در نهایت جلوی خانه ام متوقف شده بود !
- مرسی بابت امشب .
بالخره با هر جان کندن بود حرفی زده بودم !
لبخندی ز و با همان لحن همیشگی اش گفت :
- خواهش میکنم مرسی از شما !
بعد با مکث کوتاهی پیاده شده بودم و کمی بعد او نیز ! قدمی به سمت خانه برداشتم و او تنها در ماشین را بسته بود و اینبار ایستاده و محترمانه تر بدرقه ام کرده بود !...........................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................
به جرات میگم توی تمام این مدت هایی که منوشتم صفحه ی نقدم به خوبی این چند وقت اخیر نبوده ! نقد ها یمثبت و منفی اصولی ، خیلی ممنونم از تک تکتون ، مرسی کمکم میکنید که براتون بهترین باشم منتظرتونم ، اینجا :
https://t.me/joinchat/DNTa7RUEXYxpSAzzZFSFDw
نمیدانم سرم کی پایین افتاده بود ! نمیدانم کی از زور خجالت از حرف هایی که بوی صداقتش کل ماشین رو برداشته بود گونه هام فقط نه دلم گرم شده بود ! نمیدانم ...
ولی عجیب دلم میخواست با هانیه حرف بزنم ! هانیه ای که الان دو بچه داشت و با کسی که دوست داشت ، زندگی میکرد ، با هانیه ای که میتوانستم من هم مثل او باشم ؛ اگر جاوید ذره ای از شرف صدیقی رو داشت !
تلاش نکرد متعاقدم کند ، حرفش را زده بود و کمی بعد در سکوت ماشین دوباره حرکت کرده بود و در نهایت جلوی خانه ام متوقف شده بود !
- مرسی بابت امشب .
بالخره با هر جان کندن بود حرفی زده بودم !
لبخندی ز و با همان لحن همیشگی اش گفت :
- خواهش میکنم مرسی از شما !
بعد با مکث کوتاهی پیاده شده بودم و کمی بعد او نیز ! قدمی به سمت خانه برداشتم و او تنها در ماشین را بسته بود و اینبار ایستاده و محترمانه تر بدرقه ام کرده بود !...........................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................
به جرات میگم توی تمام این مدت هایی که منوشتم صفحه ی نقدم به خوبی این چند وقت اخیر نبوده ! نقد ها یمثبت و منفی اصولی ، خیلی ممنونم از تک تکتون ، مرسی کمکم میکنید که براتون بهترین باشم منتظرتونم ، اینجا :
https://t.me/joinchat/DNTa7RUEXYxpSAzzZFSFDw