Forward from: Eli
پرتو ظاهرا آروم شده که بعد با سکانس خوابش مواجه شدم
ابتدای فصل کنونی ما با پرتویی مواجه هستیم که شکننده و عصبی شده ، هنوز دلتنگ عماد هست اما از وقتی کار مورد علاقه اش بهش واگذار شده روحیه ی خیلی بهتری پیدا کرده و داره ابعاد تازه ای از شخصیت عماد رو کشف میکنه
پرتو زن مغروری هست و عماد هم این رو خوب میدونه و ازش استفاده میکنه مثل زمانی که پرتو در خانه ی مریم ساکن میشه و عماد با گفتن اینکه تو اینجا سرباری غرور پرتو رو غلغلک میده و راضی به ازدواج با خودش میکنه اما ظاهرا عماد یادش رفته که پرتو اهل گدایی عشق از کسی نیست و از اون مهم تر ادم دوم بودن در یک رابطه نیست پرتو همیشه از طرف نزدیکانش نادیده گرفته شده خانواده ای که هرگز بهش توجه نکردن همسر اولش هم نهایت بی وفایی رو باهاش داشته حالا عمادی که پرتو عاشقش بوده بهش دروغ گفته ، خیانت کرده و باعث از دست رفتن بچه اش شده این برای پرتو ضربه ی نهایی هست و باعث شد از خواب غفلت بیدار بشه و از یک رابطه ی مسموم خودش رو بیرون بکشه
عماد جذاب و باهوشه معتقدم اگر از راه میانبر هم نمی رفت باز هم آدم موفقی در کارش می شد (البته در دراز مدت )همچنین سخنور خوبی هم هست و خوب بلده اوضاع رو به نفع خودش جلوه بده وقتی به پرتو میگه که بخاطر ضعف بازار یابی ورشکست شدی حرفش کاملا درسته اما این نصف واقعیته وقتی فردی در صنف بایکوت میشه چجوری میتونه جنسش رو بفروشه خرید جنس از همون شرکت تایوانی توسط عماد و فروشش هم در ورشکستگی پرتو بی اثر نبود الان هم با حرف هاش میخواد پرتو رو دچار عذاب وجدان کنه تا دوباره بهش برگرده
پرتو مهراب رو با عماد مقایسه میکنه وقتی میبینه مردی که رئیسش هست و از نظر رسمی ازش بالاتره چقدر برای شخصیتش احترام قائله،بخش مهمی از کار رو بهش واگذار میکنه و با تعریفش جلوی بقیه بهش اعتبار میده اون رو توانمند نشون میده و حتی یکبار هم اشتباهات پرتو رو به روش نمیاره در عوض عمادی که ادعای عاشقی داره بار ها ریاست و موفقیت خودش رو به رخ پرتو میکشه انگار داره منت دوست داشتنش رو سر پرتو میذاره
وقتی حال پرتو بده و صدیقی بهش میگه چرا مشوشی؟من چه کاری انجام بدم برات و مبنا رو راحتی حال پرتو قرار میده
من به پرتو حق میدم که جذب صدیقی بشه چون احساس میکنه مهراب آدم امنی هست و با اون به آرامش میرسه (در ادامه باید ببینیم مهراب باطنش هم مثل ظاهر خوبه یا این یک نقاب هست)
پرتو و عماد هر دو در زندگی اشتباه زیاد داشتن اما تفاوت قابل تاملشون این هست که پرتو اشتباهاتش رو قبول میکنه دربارشون حرف میزنه و اگر جایی خطا کرده باشه بهش اعتراف میکنه و درصدد جبرانش بر میاد الان هم که حالش بده به روانشناس مراجعه میکنه تا درمان بشه در صورتی که عماد به بلوغ شخصیت نرسیده مدام اطرافیان رو مقصر ناکامیش میدونه و بعد از اون همه پنهان کاری نتنها معذرت خواهی نمیکنه بلکه از کارهایی هم که کرده پشیمون هم نیست الان هم که بدترین خاطره پرتو که از دست دادن بچه اش بود رو به روش آورد ادم نمیدونه دوست دارمش رو باور کنه یا طعنه هاش رو عماد من رو یاد این ترانه میندازه
زخم میزنی اما از جزام بیزاری (انگار چاووشی ترانه مردم ازار رو در وصف عماد خونده😅)
درباره ادامه دادن با عماد نمیدونم عماد چجوری می خواد کار هاش رو توجیه کنه که خودش رو الان انقدر محق میدونه اما فکر نکنم بهترین نوع معنوی زندگی این باشه که کسی پنهان کاری بکنه با زبانش فرد مقابل رو تحقیر کنه و دست آورد کاریش رو نابود کنه
اینکه افراد رو وسیله ای بکنی برای رسیدن به خواسته ی دل خودت خیلی بی رحمانه است آنیتا هر قدر که آدم بدی باشه عماد حق نداشت سرش هوو بیاره اگه دیگه دوستش نداشت میتونست طلاقش بده یک بام و دو هوا راه درستی نیست.عماد خودخواهه و در درجه اول به خودش فکر میکنه(توی مهمونی میبینه پرتو از تماس فیزیکی معذبه ولی به کارش ادامه میده)
خودخواهی عماد کاملا در این دیالوگ مشخصه که میگه «خوشبختی من
تویی پرتو»
عماد با پنهان کاریش پرتو رو درحد یک زن دست دوم پایین آورد و شخصیتش رو له کرد وقتی خوشی ادعای عاشقی خیلی راحته هنر وقتی هست که تو سختی نذاری معشوق آسیب ببینه
عماد در امتحان عشق رد شده و اگر امروز از چشم پرتو افتاده مقصر اصلیش خودشه نه هیچ کس دیگری .حرمت ها بین عماد و پرتو پاره شده چه تضمینی هست اگر به هم برگردن وقتی دعواشون میشه گذشته رو به روی هم نیارن؟چه تضمینی هست که پرتو بچه ای میبینه یاد اون خاطره و استرس ها نیوفته و حالش بد نشه؟(کاش نظر روانشناس پرتو راجع به عماد و ادامه دادن با این ادم بیان بشه)
پرتو نسبت به عماد بی تفاوت شده به نظرم دوست داره خاطرات خوب قدیم توی ذهنش باشه اگر به هم برگردن و مدیریت صحیح رابطه نداشته باشن. کاملا پتانسیل این رو داره از عماد متنفر
هم بشه
یک مسئله هم برای من سوال هست پدر پرتو کجاست فوت شده ؟کویته؟شخصیت مادر با اینکه حضور نداره بهش
ابتدای فصل کنونی ما با پرتویی مواجه هستیم که شکننده و عصبی شده ، هنوز دلتنگ عماد هست اما از وقتی کار مورد علاقه اش بهش واگذار شده روحیه ی خیلی بهتری پیدا کرده و داره ابعاد تازه ای از شخصیت عماد رو کشف میکنه
پرتو زن مغروری هست و عماد هم این رو خوب میدونه و ازش استفاده میکنه مثل زمانی که پرتو در خانه ی مریم ساکن میشه و عماد با گفتن اینکه تو اینجا سرباری غرور پرتو رو غلغلک میده و راضی به ازدواج با خودش میکنه اما ظاهرا عماد یادش رفته که پرتو اهل گدایی عشق از کسی نیست و از اون مهم تر ادم دوم بودن در یک رابطه نیست پرتو همیشه از طرف نزدیکانش نادیده گرفته شده خانواده ای که هرگز بهش توجه نکردن همسر اولش هم نهایت بی وفایی رو باهاش داشته حالا عمادی که پرتو عاشقش بوده بهش دروغ گفته ، خیانت کرده و باعث از دست رفتن بچه اش شده این برای پرتو ضربه ی نهایی هست و باعث شد از خواب غفلت بیدار بشه و از یک رابطه ی مسموم خودش رو بیرون بکشه
عماد جذاب و باهوشه معتقدم اگر از راه میانبر هم نمی رفت باز هم آدم موفقی در کارش می شد (البته در دراز مدت )همچنین سخنور خوبی هم هست و خوب بلده اوضاع رو به نفع خودش جلوه بده وقتی به پرتو میگه که بخاطر ضعف بازار یابی ورشکست شدی حرفش کاملا درسته اما این نصف واقعیته وقتی فردی در صنف بایکوت میشه چجوری میتونه جنسش رو بفروشه خرید جنس از همون شرکت تایوانی توسط عماد و فروشش هم در ورشکستگی پرتو بی اثر نبود الان هم با حرف هاش میخواد پرتو رو دچار عذاب وجدان کنه تا دوباره بهش برگرده
پرتو مهراب رو با عماد مقایسه میکنه وقتی میبینه مردی که رئیسش هست و از نظر رسمی ازش بالاتره چقدر برای شخصیتش احترام قائله،بخش مهمی از کار رو بهش واگذار میکنه و با تعریفش جلوی بقیه بهش اعتبار میده اون رو توانمند نشون میده و حتی یکبار هم اشتباهات پرتو رو به روش نمیاره در عوض عمادی که ادعای عاشقی داره بار ها ریاست و موفقیت خودش رو به رخ پرتو میکشه انگار داره منت دوست داشتنش رو سر پرتو میذاره
وقتی حال پرتو بده و صدیقی بهش میگه چرا مشوشی؟من چه کاری انجام بدم برات و مبنا رو راحتی حال پرتو قرار میده
من به پرتو حق میدم که جذب صدیقی بشه چون احساس میکنه مهراب آدم امنی هست و با اون به آرامش میرسه (در ادامه باید ببینیم مهراب باطنش هم مثل ظاهر خوبه یا این یک نقاب هست)
پرتو و عماد هر دو در زندگی اشتباه زیاد داشتن اما تفاوت قابل تاملشون این هست که پرتو اشتباهاتش رو قبول میکنه دربارشون حرف میزنه و اگر جایی خطا کرده باشه بهش اعتراف میکنه و درصدد جبرانش بر میاد الان هم که حالش بده به روانشناس مراجعه میکنه تا درمان بشه در صورتی که عماد به بلوغ شخصیت نرسیده مدام اطرافیان رو مقصر ناکامیش میدونه و بعد از اون همه پنهان کاری نتنها معذرت خواهی نمیکنه بلکه از کارهایی هم که کرده پشیمون هم نیست الان هم که بدترین خاطره پرتو که از دست دادن بچه اش بود رو به روش آورد ادم نمیدونه دوست دارمش رو باور کنه یا طعنه هاش رو عماد من رو یاد این ترانه میندازه
زخم میزنی اما از جزام بیزاری (انگار چاووشی ترانه مردم ازار رو در وصف عماد خونده😅)
درباره ادامه دادن با عماد نمیدونم عماد چجوری می خواد کار هاش رو توجیه کنه که خودش رو الان انقدر محق میدونه اما فکر نکنم بهترین نوع معنوی زندگی این باشه که کسی پنهان کاری بکنه با زبانش فرد مقابل رو تحقیر کنه و دست آورد کاریش رو نابود کنه
اینکه افراد رو وسیله ای بکنی برای رسیدن به خواسته ی دل خودت خیلی بی رحمانه است آنیتا هر قدر که آدم بدی باشه عماد حق نداشت سرش هوو بیاره اگه دیگه دوستش نداشت میتونست طلاقش بده یک بام و دو هوا راه درستی نیست.عماد خودخواهه و در درجه اول به خودش فکر میکنه(توی مهمونی میبینه پرتو از تماس فیزیکی معذبه ولی به کارش ادامه میده)
خودخواهی عماد کاملا در این دیالوگ مشخصه که میگه «خوشبختی من
تویی پرتو»
عماد با پنهان کاریش پرتو رو درحد یک زن دست دوم پایین آورد و شخصیتش رو له کرد وقتی خوشی ادعای عاشقی خیلی راحته هنر وقتی هست که تو سختی نذاری معشوق آسیب ببینه
عماد در امتحان عشق رد شده و اگر امروز از چشم پرتو افتاده مقصر اصلیش خودشه نه هیچ کس دیگری .حرمت ها بین عماد و پرتو پاره شده چه تضمینی هست اگر به هم برگردن وقتی دعواشون میشه گذشته رو به روی هم نیارن؟چه تضمینی هست که پرتو بچه ای میبینه یاد اون خاطره و استرس ها نیوفته و حالش بد نشه؟(کاش نظر روانشناس پرتو راجع به عماد و ادامه دادن با این ادم بیان بشه)
پرتو نسبت به عماد بی تفاوت شده به نظرم دوست داره خاطرات خوب قدیم توی ذهنش باشه اگر به هم برگردن و مدیریت صحیح رابطه نداشته باشن. کاملا پتانسیل این رو داره از عماد متنفر
هم بشه
یک مسئله هم برای من سوال هست پدر پرتو کجاست فوت شده ؟کویته؟شخصیت مادر با اینکه حضور نداره بهش