درخواست کمک به یک کار خیر فرهنگی
(ممنون میشوم اگر همراهید، بازنشرش کنید.)
قاعدتا اسماعیل آذری را میشناسید. آخوند نسبتا جوانی که در شهرستان دهدشت کهگیلویه و بویراحمد زندگی میکند و بیشتر بعدازظهرها و روزهای تعطیل صبح تا شب پژو آردیاش را برمیدارد و به روستاها میرود و برای بچهها قصه میخواند (لینک کانالش در انتهای متن). آقای آذری یکی از انسانهای بااراده و خوشفکری و خوشنیتی است که وجودشان باعث میشود من و امثال من به آینده خوشبینتر باشیم.
من چند ماهی است فعالیتهایش را دورادور دنبال میکنم و تا حالا تماس مستقیمی با او نداشتهام. اما یکی از دوستانم یک هفته با او گذرانده و آنچه را از دور حس میکردم تأیید کرده (متنی که بعد از این سفر نوشته انتهای همین متن).
آقای آذری یک پژوی قدیمی دارد و جادههای آن منطقه عموما خاکی و بعضا سنگلاخ هستند و خیلی جاها ماشینش یاری نمیکند و مجبور میشود با موتور یا الاغ دیگران و یا پای پیاده برود. او مدتی است تصمیم گرفته با کمک مردم یک ماشین مناسبتر برای خودش بخرد. فکر میکنم اگر بتواند این کار را بکند هم تعداد روستاهایی که میتواند سر بزند بیشتر میشود و هم کیفیت کاری که میتواند با بچهها بکند (با تشکیل کتابخانه سیار پشت وانت و بردن وسایل دیگر از جمله پروژکتور همراه خودش).
ماشینی که انتخاب کرده یک وانت پیکآپ دوکابینه دستدوم تمیز است، چون میخواهد پشتش را تبدیل به کتابخانه سیار برای بچهها کند. این ماشین حدود ۱۲۰ میلیون تومن قیمتش است. خودش حدود ۴۰ میلیون تومن جمع کرده و من هم تا حالا از دوستان دور و برم حدود ۲۵ میلیون جمع کردهام و هنوز نزدیک ۵۵ میلیون تومن کم داریم.
او به من گفته تعهد میدهد از این ماشین فقط برای این کار استفاده کند و هر وقت هم به هر دلیلی نتوانست یا نخواست این کار را ادامه دهد ماشین را بفروشد و پولش را به خیریهای که در همین حوزه کار میکند اهدا کند.
اگر شما هم مثل من کار آقای آذری را تحسین میکنید و دوست دارید کمکش کنید، میتوانید مبلغی را به یکی از این دو کارت بریزید. اولی کارتی است که او مخصوص همین کار باز کرده و دومی هم حساب شخصی من.
بانک تجارت به نام اسماعیل آذرینژاد:
5859831118224582
اقتصادنوین به نام بهمن دارالشفایی:
6274121158159343
لطفا به هر کدام از دو حساب که واریز کردید فیشش را برای آقای آذری بفرستید:
@AZARI58کانالش:
t.me/qesekodakمتن دوستم:
«آقای آذری اهل دهدشت است و مردم را خوب میفهمد. بچهها برایش موجوداتی دوستداشتی، مهم و ارزشمند هستند و مورد اعتماد بزرگسالان است. روزهایی که کلاس ندارد صبح و عصر با ماشینش که پر از کتاب و رنگ و توپ و مداد است میزند به جاده، هر چه دورتر میرود جاده سنگیتر و خرابتر میشود و روستا محرومتر. در روستاهای انتهایی حتی خط جاده هم معلوم نیست و روستا در ناهمواری جاده دستنیافتنی میشود.
آقای آذری برای هر روستایی برنامهای خاص دارد چون مشکل هر روستا متفاوت است مثلاً برای روستایی که در آن دعوا و خشونت بالاست کتابها و بازیهای خاصی را انتخاب میکند و برای روستای دیگری که وضع معیشتی بدتری دارند کتابهای دیگری را کنار میگذارد. در روستایی به بچهها رنگ انگشتی میدهد برای رواج شادی و در روستای دیگری برای بچهها نمایش بازی میکند. برای تولید امید دیوارهای مدرسه را دسته جمعی رنگ میزنند، گاهی هم بچهها را تشویق میکند که بزنند زیر آواز یا از آرزوها و هدفهایشان بگویند.
آقای آذری دنبال ایجاد عزت نفس، حس دوست داشتن و دوست داشته شدن، امنیت و تفکر در بچههاست. از کوچکترین فرصت برای صحبت با پدر و مادرها استفاده میکند چون بهدرستی اعتقاد دارد که باید اول کاری برای فقر فرهنگی کرد تا دخترها از تحصیل باز نمانند و مادرهای خوب و جسوری شوند، تا پسرها بدانند که فقط با فکر کردن و کنار گذاشتن تنبلی میشود آیندهای بهتر داشت.
آقای آذری در پاسخ به نیازهای مالی مردم روستا برایشان کارآفرینی میکند، به زنی جوجه میدهد برای نگهداری، برای مردی کندوی عسل میگیرد و به دخترانی که سواد دارند کتاب و پول میدهد تا برای کوچکترها قصه بخوانند و ..
زیاد اهل جایزه دادن نیست ولی اگر در ماشینش بیست جعبهی مداد رنگی (یا هر چیز دیگر) یک شکل داشته باشد خوشحال است چون میتواند بیدرگیریِ مال من با بقیه فرق دارد و حرف و سخن بزرگترهایشان بچهها را خوشحال کند.
خلاصه آقای آذری همیشه در سفر است و هر جایی که چند بچه کنار هم باشند پایش شل میشود و ماشینش نرم میایستد. البته معلوم نیست که ماشین آقای آذری تا کی با او همراهی کند. آقای آذری نیاز به یک ماشین سرحال و تیز دارد تا به عنوان کتابخانهی سیار همراهش باشد.»