دیوانگیهایم تر از تر تر تری دارد!!
دیوار، دیوار است با اینکه دری دارد
این داستان را نصفهکاره ول کنم؟! کردم!
هرچند میدانم که حتماً آخری دارد
تزریقِ مُشتی گاو در رگهای آزادی
خودکار سبزت دستهای لاغری دارد
سر را به دیواری که اصلاً نیست میکوبد
این شعر معلوم است درد دیگری دارد
انگشت خونی را درآور تا حسابم کن
دیوانگیها را بچین و انتخابم کن
با غم شروعم کن که آخر میشوم با غم
داغیتر از تزریقی و تزریقتر داغم!
از چی بترسم که تو از این جوهر خودکار
آنقدر میترسی که من به مرگ، مشتاقم!
هر کس غمی دارد که نصفی از شبش، نان است
مشتی زدیم و جنس این دیوار، سیمان است
که هر کسی زندهست توی قبر، خوابیده
که هر کسی زندهست جایش کنج زندان است
از سرنوشت برگهای سبز میپرسی؟!
«امّیدِ» چی داری رفیق من؟! «زمستان» است
از عشقبازی با کدامین زن چنین خیسم؟
باران نمیبارد عزیزم! تیرباران است!
سیگار روشن کن که مغزم تیر میخواهد
کابوسهای قابلِ تغییر میخواهد
موهات را در من بپیچ و زیر و رویم کن
دیوانهام! دیوانگی زنجیر میخواهد!
ما آنچه باید داد را از ابتدا دادیم
از هفت دولت پشت این دیوار، آزادیم
هرچند گاوان قبیله، خوب مینوشند
حتّی جدیداًتر! کت و شلوار میپوشند!
هرچند در آخور همیشه بینشان بحث است
هرچند میدانند که بسیار باهوشند!!
.
زیر مگسها خوابهای سبز میبینند
[قصّابها اینجای قصّه، شیر میدوشند!]
.
رؤیایمان خوابیده و شب داخل تخت است
هر کس که بیدار است میداند که بدبخت است
سر را به دیواری که اصلاً نیست میکوبم
فهمیدنِ این دردهای لعنتی سخت است
فانوس در روزیم یا فریاد در آبیم
بدجور بیتابیم چون بدجور بیتابیم
فرقی ندارد آخر قصّه در این کابوس
با عشق میخوابند و ما با درد میخوابیم
شبهای قرص و مشت و شعر و گریه و فریاد
هر صبح، خواهی یا نخوا... همکار قصّابیم!
کابوسهای لعنتی در تخت تکخوابه
خوابم نخواهد برد، خواهد برد، خوا... تا... به...
.
از اعترافِ زندگی با سیلیِ مخصوص!
از اعترافِ عاشقی با شیشهنوشابه
شبهایِ شبهایِ... که شبهایِ شمردن تا...
با قرص خوردن، قرص خوردن، قرص خوردن تا...
.
شب تا ابد شب بودم و ماهی نخواهد داشت
بنبستم و به هیچجا راهی نخواهد داشت
نوشابهی مشکی به خون قرمزم میگفت:
این داستان، پایان دلخواهی نخواهد داشت
با طعنه میگوییم: روز خوب نزدیک است!
جایی که تاریک است در هر حال تاریک است
هر کس غمی دارد برای خود غمی دارد
آقای دنیا! اخمهای درهمی دارد
با مشتهای له شده با مرگ میرقصم
زندان ما دیوارهای محکمی دارد
من، اعتراف تازهای در زیرسیگاری
من، خونِ روی کاغذ و خودکارها جاری
من، گاو سلّاخی شده در آخرین میدان
من، مردمِ آمادهی جشن و عزاداری
پایان یک قصّه برای نسلی از تردید
تزریق سم در هر رگِ خورشیدِ تکراری...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2