Forward from: 𝗦𝗶𝘅 𝗖𝗶𝘁𝘆(new post)
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
نـامـهای کـه هَـرگِــز خــوانـده نَـخــواهـد
شُـد ؛
شب از نیمه گذشته است و من در کنج این اتاق خاموش، با چشمانی خسته اما بیخواب، قلم را در دستان لرزانم میفشارم. هزارمین نامهایست که برایت مینویسم، اما میدانم هیچگاه نگاهت بر کلماتم نخواهد لغزید. ماه از لای پرده سرک میکشد، گویی میخواهد رازی را نجوا کند، اما من دیگر به هیچ نجواگری گوش نمیسپارم جز خاطرات تو. دلم به سنگینی تاریخ، بارِ حسرت را بر دوش میکشد. تو را در قلبی پناه داده بودم که برایت آرامگاهی ابدی میشد، اما مرا در گورستان حسرتهای ناتمامم تنها گذاشتی. هنوز هم خیالت در این اتاق سرگردان است، هنوز هم عطر حضورت را در آغوش شب جستجو میکنم. بگو، در کدامین شب بیرحم، از جانم گریختی؟ اگر قرار بود مرا به سیاهچالهی تنهایی بیفکنی، چرا روزی به لبخندت امیدوارم کردی؟ من همان مسافریام که در جادهای بیانتها، بهسوی هیچ رهسپار است. پس بگو، کی میآیی؟ یا بگذار دست تقدیر، پردهی آخر را فرو اندازد و مرا از این انتظار رها کند..
شُـد ؛
این نامه را مینویسم، هرچند میدانم هرگز به دستت نخواهد رسید.
شب از نیمه گذشته است و من در کنج این اتاق خاموش، با چشمانی خسته اما بیخواب، قلم را در دستان لرزانم میفشارم. هزارمین نامهایست که برایت مینویسم، اما میدانم هیچگاه نگاهت بر کلماتم نخواهد لغزید. ماه از لای پرده سرک میکشد، گویی میخواهد رازی را نجوا کند، اما من دیگر به هیچ نجواگری گوش نمیسپارم جز خاطرات تو. دلم به سنگینی تاریخ، بارِ حسرت را بر دوش میکشد. تو را در قلبی پناه داده بودم که برایت آرامگاهی ابدی میشد، اما مرا در گورستان حسرتهای ناتمامم تنها گذاشتی. هنوز هم خیالت در این اتاق سرگردان است، هنوز هم عطر حضورت را در آغوش شب جستجو میکنم. بگو، در کدامین شب بیرحم، از جانم گریختی؟ اگر قرار بود مرا به سیاهچالهی تنهایی بیفکنی، چرا روزی به لبخندت امیدوارم کردی؟ من همان مسافریام که در جادهای بیانتها، بهسوی هیچ رهسپار است. پس بگو، کی میآیی؟ یا بگذار دست تقدیر، پردهی آخر را فرو اندازد و مرا از این انتظار رها کند..