نشر سایه سخن


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified



📚📚کتابخانه ای همراه؛
همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹
خرید کتاب:
⬇️⬇️⬇️⬇️
www.sayehsokhan.com
📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام:
👇👇👇👇
https://b2n.ir/s05391
آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ 19 همکف
تلفن:66496410

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
not specified
Statistics
Posts filter


🔹سعدی ۰۱۱

▪️غزل ۱۶ و ۱۷
▪️ادامه باب اوّل بوستان
▫️در عدل و تدبیر و رای

خوانش و شرح: محمدرضا طاهری

سعدی در کست‌باکس:
https://castbox.fm/va/4898145


🌐 @saadi_podcast

🆔 @sayehsokhani


#کمی_آهسته 🗣

" نه "گفتن را یاد بگیر!
این" نون و  ه " در کنار هم کلمه‌ی مقدسی ساخته‌اند!
در مقابل خواسته‌هایت که باعث حقارت تو می‌شوند بگو ...نه!
یک نفر هر چقدر گستاخانه و بی‌شرمانه که می‌خواسته با تو رفتار کرده و حالا دلت می‌خواهد به او پیام بدهی....؟!
به دلت بگو نه!
"بعضی‌ها ارزش معاشرت ندارند"
دوستت از تو کاری را می‌خواهد انجام بدهی که وجدانت قبول نمی‌کند... بگو نه!
"قبول که دوست توست اما هیچ چیز ارزش وجدان درد را ندارد"
از تو می‌خواهند به جایی بروی که آدم‌ها و رفتارهایشان عذابت می‌دهند...بگو نه..
"با لحظات عمرت که رودربایستی نداری"
پیرمردی در مترو سرپا ایستاده و تو نشسته‌ای!
پایت هم درد می‌کند و احتمالن خسته‌ای...به پاهایت بگو نه!
"می‌چسبد گاهی با خودت بجنگی، می‌چسبد و شیرین است"
روزی با یک نفر رابطه داشته‌ای و او خیلی خودخواهانه تو را رها کرده و رفته و حالا دوباره برگشته و فیلش یاد هندوستان کرده است ....بگو نه!
"تو حق نداری خودت را بازیچه‌ی هوس دیگران کنی که مثل کشو بیایند و بروند!"

هرگاه یک جایی گیر کردی که احساست گفت" بلی "و عقلت گفت "خیر" به حرف (عقل) ات گوش کن تا زندگی‌ات از چهارچوب خارج نشود!

می‌دانی چیست رفیق...؟

یک جاهایی اگر نگویی نه!
تمام رنج‌ها و استرس‌ها و حقارت‌ها
به تو و زندگی‌ات "آری" می‌گویند.

البته که مختاری
فقط اگر نتوانستی "نه" بگویی.. .
لطف کن و ناله‌هایت را پیش من نیاور!

👤 علی سلطانی

🆔 @sayehsokhan


این عکس شگفت‌انگیز است! به نظر می‌رسد شخصی در حال خواندن کتاب در آب است و وقتی بزرگنمایی می‌کنید، نه شخصی وجود دارد، نه کتابی، نه مطالعه‌ای ـ همه اینها یک توهم است. درست مانند زندگی، آنچه می‌بینید همیشه آن چیزی نیست که به نظر می‌رسد.

👈👈مشاهده کتاب‌های سایه‌سخن

🆔 @sayehsokhan


📩 #از_شما

فلک زده (۱۰)


وکیل که تا آن موقع به حرف‌های شنیدنی مرد سالخورده گوش داده بود شروع به شمارش سیگارهایی کرد که کشیده بود. یک و دو و سه و چهار... زیاد بود. دو برابر سهمیه مجاز. می‌دانست که امشب بگو مگوی مفصلی با زنش خواهد داشت. خودش هم تعجب می‌کرد که این قدر بی‌خیال شده است. باز یک نخ دیگر از پاکت قرمز رنگ در آورد و آتش زد و به لبانش نزدیک کرد: "خوب! این از دعوای کیفری. چه بر سر دعوای حقوقی آمد؟ مهم اینه".

طرف که در این فاصله فرصتی یافته بود و با لیوان یک بار مصرف گلویش را با آب نه چندان خنک درون پارچ روی میز تازه کرده بود، مثل نوار ضبط صوت به صدا در آمد: "با محکوم شدن خانم اعتباری یا حتی زندان رفتن او چه دردی از من درمون می‌شد؟ من فقط می‌خواستم از این تارهای عنکبوتی که داشت هر روز بیشتر و بیشتر دور سرنوشت من قلاب می‌شد فرار کنم. دیگه اعتماد به وکیل جماعت نداشتم. ببخشید! من نباید جلوی شما این حرف رو بزنم. البته شما رو هم که درست نمی‌شناسم ولی دفتر خیلی از وکلا که رفتم توجه اولشون روی مبلغ دعوا بود. وقتی پزشکا برای علاج مریض سکه زیر میزی می‌گیرند  حرجی به شغل شما که پایه و اساسش مرافعه آدماست، نیست".

وکیل خندید و گفت: "معلومه که دل پر دردی از  وکلا دارید. وکیل جماعت هم تافته جدا بافته نیستند. باید دید که چه بر سر جامعه و ارزش‌های آن آمده که همه برای تصاحب پول بیشتر به تاخت می‌روند".

پیرمرد مثل این که توجهی به حرف وکیل نکرد، چون فوری گفت: "کدوم ارزش؟ مگه ارزشی هم باقی مونده؟ صد رحمت به راهزنا که سابق مردم رو سر گردنه‌ها لخت می‌کردند. باز خوبیش این بود که حرفای قشنگ و صد تا یک غاز تحویل طرف نمی‌دادند. من تو دادگاه هیچ شانسی نداشتم؛ چه کیفری چه حقوقی. خودم، پولم و اعصابمو علاف یک مشت حرف بی‌فایده کرده بودم. تو دادگاه حقوقی، هم آقای ناصریان و خانم اعتباری هر دو وکیل داشتند و فقط من بودم که تنها شرکت کرده بودم. تنها که نبودم، زنم همراهیم می‌کرد. آخه ناسلومتی اون هم مالک سه دانگ خونه بود. سعی می‌کردم اون بیچاره را تا حد ممکن از این آتیش دور کنم. سالهاست که مبتلا به دیابته. دکتر گفته استرس براش مثل سم می‌مونه. ولی اون روز خیلی اصرار کرد که بیاد. گفتم شرطش اینه که چیزی نگه و فقط گوش کنه. می‌دونید! چیزی که خیلی اذیتم می‌کرد این بود که هی مدام قیمت خونه و زمین بالا می‌رفت و من پیش خودم می‌گفتم که اگه معامله را باطل کنند و پولی را که دادم بگذارن کف دستم، تکلیف من چیه؟ این فکر مثل خوره من رو از درون می‌خورد و خالی می‌کرد. من چندان آدم مذهبی نیستم. همون اعتقادی که از بچگی از پدر و مادر و جامعه گرفتم رو حفظ کردم. اما به خدا و اینکه هر دست که بدیم همون رو خدا بهمون پس میده معتقدم. می‌دونم که هیچ کاری تو این دنیا بی‌حکمت نیست و گاهی هر کاری کنی حریف چرخ فلک نمیشی و تقدیر ناساز پشت ما رو به خاک می‌ماله..."

ادامه دارد...

⬅️قسمت ۹

✍ #دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من

🆔 @sayehsokhan


🪷🪷 #سلام_صبحتون_بخیر

🆔 @sayehsokhan




Forward from: سخنرانی‌ها
🔊فایل صوتی

یازدهمین قسمت پادکست سمر
درباره زندگی فریدا خلف است.

دختر ایزدی که برای مدتها تحت خشونت نیروهای داعش بود.


🆔 @sokhanranihaa
🆑کانال سخنرانی ها
🌹


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
هوشیاری یعنی...

👤منیرو روانی‌پور (نویسنده)


🆔 @sayehsokhan


📩 #از_شما

فلک زده (۹)


شکایت آقای ناصریان در دادسرا به جایی نرسید و من یکی از هفت‌خان را رد کردم، ولی می‌دانستم که گره مشکلات من در دادگستری به این آسانی باز شدنی نیست. قیمت ملک و ساختمان مرتب گرون می‌شد و آتش ناصریان هم برای تصاحب خونه پیره‌زنی که دیگه از او در گور تاریک جز چند تکه استخوان بی‌گوشت و پیه چیزی برجای نمانده بود، مدام زیادتر می‌شد.

بکی دو ماه بعد منشی وکیلم زنگ زد که برم دفتر  و رفتم. وکیل قیافه گرفته‌ای داشت. گفت که شکایت علیه خانوم اعتباری تو دادسرا رد شده و می‌خواد به رأی اعتراض کنه. یک رأی یک صفحه‌ای هم داد دستم که با نگرونی و سرعت خوندم. دادسرا گفته بود که خانوم اعتباری به خاطر این که گمان می‌کرده دختر اون مادر بوده سوءنیت نداشته. همون حرفی که وکیل اولی بهم زد و گفت شکایت از فروشنده بی‌فایده‌س.

پول خیلی زیادی داده بودم که دود شد و رفت به آسمون. وکیل که ناراحتی من رو دید، شروع به رجز خوندن کرد: "به دادگاه شکایت می‌کنم و پدر همشون رو در می‌آرم و بازپرس بی‌سواد بوده" و از این حرفا. دیدم راهی اومدم که برگشت نداره. باید تا آخرش برم.

وکیل سرجاش نشست و گفت: "به محض این که حق‌الوکاله مرحله دوم رو واریز کردید لایحه اعتراض را تهیه و ارسال می‌کنم". باز پول می‌خواست. گفتم که چقدر باید بدهم؟ بی آنکه به من نگاه کند یک رقم گنده‌ای انداخت. بلند شدم. دیدم که بی آنکه شانسی داشته باشم می‌خواد مرا از بار سنگینی پول در جیب و کیفم خلاص کند. گفتم نه! وقتی خود شما امید چندانی ندارید چرا من باید داشته باشم؟ من ضرر زیادی داده‌ام و ضرر بزرگتر دیر یا زود خودش رو نشون میده، بنابراین من رو از این هزینه بی‌فایده معاف کنید. قبول دارم که حرف مفت زدن هم مفتی نیست، ولی جوری می‌گفتید که مشتری می‌شدم. خواست چیزی بگه و شاید حتی رقم را پایین بیاره که بلند شدم و بی‌خداحافظی در رو به هم زدم و اومدم بیرون...


ادامه دارد...

⬅️قسمت ۸

✍ #دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من

🆔 @sayehsokhan


#اطلاعیه

👧🏻🧑🏻کلاس بدن و بیان کودکان و نوجوانان همراه با تمرینات عملی فنون بیان، تربیت حس، تربیت بدن بازیگر

🔸ترم‌ها ۸ جلسه دو ساعته

▫️این کلاس، برای کسانی که می‌خواهند در حال حاضر یا در آینده، در زمینه تئاتر، نمایشنامه‌خوانی، پادکست، کتاب‌خوانی، قصه‌گویی، دوبله یا هر نوع گویندگی دیگر فعالیت کنند.
می‌دانید که استفاده درست از «بیان» و «بدن» چقدر در اعتماد به نفس، عزت نفس و حس خوب زندگی اثر دارد. حرکات و کلام متناسب و متوازن، ابزار ارتباطی هر کودک یا بزرگسالی هستند.
تمرینات این کلاس، هم بر بدن و بیان هنرجویان موثر است و هم در تربیت حس و اجرای احساسات.

🔹کلاس‌ها در تهران و پلاتوی تمرین تئاتر و آخر هفته‌ها برگزار می‌شوند.

🔺جهت کسب اطلاعات بیشتر و ثبت‌نام با این شماره تماس بگیرید: 09123037942 (سرکار خانم بنایی)



🆔 @sayehsokhan


🪷🪷 #سلام_صبحتون_بخیر

🆔 @sayehsokhan




🔹سعدی ۰۱۰

▪️غزل ۱۴ و ۱۵
▪️ادامه باب اوّل بوستان
▫️در عدل و تدبیر و رای

خوانش و شرح: محمدرضا طاهری

سعدی در کست‌باکس:
https://castbox.fm/va/4898145


🌐 @saadi_podcast

🆔 @sayehsokhan


💞قرار عاشقانه را درست انجام دهید...

🍱بسیاری از ما با شنیدن کلمه "قرار"، رستوران به ذهنمان می‌رسد. بله، شما قطعا می‌توانید قرارتان را در رستوران برگزار کنید. اما برای رفتن به قرار عاشقانه، لازم نیست سروکله بزنید و جایی رزرو کنید. در حقیقت ما خوشحال می‌شویم اگر تعریفتان از "قرار" را گسترش دهید.

👩‍❤️‍👨قرار به معنای گسترش نقشه‌های عشق است. شامل پرسیدن پرسش‌های بازپاسخ است و دیدن اینکه صحبت‌هایتان به کجا می‌رسد. قرار دربرگیرنده نزدیکی فیزیکی به یکدیگر در یک فضا و دریافت برخی تماس‌های مثبت از طرف همسرتان است که به اندازه آب برای گیاهِ باطراوت مهم است.

👫مهم‌تر از همه، قرارها شامل ماجراجویی است. ممکن است یک ماجراجویی واقعی باشد، مانند رفتن به مکانی جدید مثل ورود مخفیانه به هتلی شیک، یا ممکن است بیشتر ماجراجویی استعاری باشد، مثل نشستن در کنار هم در ایوان، تماشای غروب خورشید در پشت درختان و دیدن اینکه گفت‌و‌گویتان به کجا کشیده می‌شود.

📚مطالعه بیشتر


#نسخه_عشق، #دکتر_جان_گاتمن، #دکتر_جولی_گاتمن، #سحر_محمدی

🆔 @sayehsokhan


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
ایجاد صمیمیت مستلزم ریسک کردن و پذیرش آسیب‌پذیری است. ما ریسک می‌کنیم برای:

🔸️رفتن به سمت دیگری
🔸️اعتماد کردن
🔸️ابراز علاقه‌
🔸️ نه شنیدن
🔸️گفتن مشکلات خود

🌐 @dr_robab_hamedi

🆔 @sayehsokhan


📩 #از_شما

فلک زده (۸)


مدتی گذشت تا اینکه از دادسرایی که به موضوع شکایت اون بابا، همون خان دایی رسیدگی می‌کرد، ابلاغی برام آمد. بچه‌هام اصرار داشتند که برای این پرونده هم وکیل بگیرم که قبول نکردم. گفتم من یک خونه خریدم، جرم که نکردم تا هی کیف‌کش این وکیل و اون وکیل بشم. رفتم؛ خانم اعتباری با وکیلش اومده بود و یک آقایی که حدس زدم شاکی باشد. بعله؛ خودش بود.

مردی میانه قامت با سبیل‌هایی پُرپشت که بیشتر موهایش سفید شده بود و قیافه جدی و درهمی داشت. او هم با خودش وکیل آورده بود. بازپرس به من گفت که با خودت ضامن آوردی؟ و من سرم را به علامت نفی بالا بردم. خندید و گفت: "یا دل شیر داری پدر جان یا علم غیب یا این که زدی به رگ بی‌خیالی".

محاکمه شروع شد. وکیل شاکی که بعدا فهمیدم نام او حسنعلی ناصریان می‌باشد، خیلی گَرد و خاک کرد. خانم اعتباری و من را همدست معرفی می‌کرد و هر چه جرم کلاهبرداری و بردن مال با نقشه قبلی بود را بست به بیخ ریش داشته من و نداشته خانوم.

نوبت اعتباری که رسید نگذاشت وکیلش چیزی بگوید. جیغ و داد راه انداخت که یک عمر با شرافت زندگی کرده و این وصله‌ها بهش نمی‌چسبه. آخرشم گفت که این خونه ارثیه مادرش بوده و آقای ناصریان دارد بدن مادرش را در گور می‌لرزونه. نوبت من که شد با آرامی و ناراحتی گفتم که من یک خونه خریدم، پول هم داده‌ام، دیگه باید چیکار می‌کردم؟ حالا افتادم تو چاه. من فقط یک گناه دارم و اون نداشتن علم غیبه. با ناراحتی و با انگشت خانوم اعتباری را نشان دادم و ادامه دادم: "من نمی‌دونم که ایشون می‌دونست که خونه مالش بوده یا نه، فقط می‌دونم که با این معامله من رو بیچاره کرد. من همیشه تو زندگی از دردسر فرار می‌کردم و حالا گرفتار بدترین اون‌ها شدم.

بازپرس نگاهی به من کرد و تو پرونده چیزی نوشت و از ما امضا گرفت. پیش خودم گفتم که شاید دستور جلب من رو بده. این بود که پرسیدم: "می‌تونم برم؟" و اون در حالی که از پشت میزش بلند می‌شد و کاغذهای روی میز رو مرتب می‌کرد، گفت: "من آدم شناسم. یعنی باید باشم. این شغل منه. شما شاید از این پرونده خلاصی پیدا کنی ولی تازه اول راهی. خیلی باید تو دادگاه‌های حقوقی بالا و پایین بری. آخرش هم چطور بشه معلوم نیست. باید به فکر یک جفت کفش آهنی باشی" و خندید.

در رو نشون داد که یعنی برم. بیرون اومدم. هم خوشحال بودم‌ که گرفتار جلب و وثیقه و این دردسرها نشدم و هم ناراحت از حرفای آقای بازپرس که تو دلم رو خالی کرد. بیرون از دادسرا نگاهی به آسمون صاف بالای سرم کردم و تو دلم گفتم: "اوسا کریم؛ تو بد مخمصه‌ای افتادم، خودت راه نجات برام وا کن، دستمو ول نکن که کارم بد جوری خرابه..."

ادامه دارد...

⬅️قسمت ۷

✍ #دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من

🆔 @sayehsokhan


🪷🪷 #سلام_صبحتون_بخیر

🆔 @sayehsokhan




🔊فایل صوتی


نامه‌ی اینشتین درباره‌ی خدا

🌐 @sokhanranihaa

🆔 @sayehsokhan


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
🎥چرا انتقاد سازنده وجود ندارد؟ تأثیرات مخرب انتقاد بر عشق و روابط

📺جذاب‌ترین فیلم‌های کوتاه روان‌شناسی📺

🌐 @psyshortmovies

🆔 @sayehsokhan

20 last posts shown.