نشر سایه سخن


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified



📚📚کتابخانه ای همراه؛
همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹
خرید کتاب:
⬇️⬇️⬇️⬇️
www.sayehsokhan.com
📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام:
👇👇👇👇
https://b2n.ir/s05391
آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ 19 همکف
تلفن:66496410

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
not specified
Statistics
Posts filter


▪️نظامی گنجوی ۸۴

▪️#لیلی_و_مجنون
▫️#قسمت_چهاردهم
[شد پیرزنی ز دور، پیدا...]

خوانش و شرح: محمدرضا طاهری

@nezamikhani

🆔 @sayehsokhan


#لیلی_و_مجنون
#قسمت_چهاردهم

🆔 @sayehsokhan

⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️


✍ #استخدام_نیرو در "انتشارات سایه‌سخن"

"انتشارات سایه‌سخن" جهت تکمیل "کادر اداری"خود از فرد واجد شرایط دعوت به همکاری می‌نماید:

🔹جنسیت:
  - آقا

🔹نوع همکاری:
 - تمام‌وقت

🔹سن:
- حداکثر ۳۷ سال

🔹مزایا:
 - حقوق قانون کار
 - بیمه

🖌 فرد داوطلب می‌تواند حضورا برای تکمیل فرم استخدام همه روزه از ساعت ۸ صبح الی ۱۷ به دفتر انتشارات مراجعه نماید.

☎️جهت کسب اطلاعات بیشتر می‌توانید با شماره‌های زیر تماس حاصل نمایید.

۶۶۴۹۶۴۱۰/۶۶۴۰۸۴۰۸/۶۶۹۶۲۴۵۶

🆔 @Sayehsokhan


هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بی‌قرار من باشی

چراغ دیده شب زنده دار من گردی
انیس خاطر امیدوار من باشی

چو خسروان ملاحت به بندگان نازند
تو در میانه خداوندگار من باشی

از آن عقیق که خونین دلم ز عشوه او
اگر کنم گله‌ای غمگسار من باشی

در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند
گرت ز دست برآید نگار من باشی

شبی به کلبه احزان عاشقان آیی
دمی انیس دل سوکوار من باشی

شود غزاله خورشید صید لاغر من
گر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی

سه بوسه کز دو لبت کرده‌ای وظیفه من
اگر ادا نکنی قرض دار من باشی

من این مراد ببینم به خود که نیم شبی
به جای اشک روان در کنار من باشی

من ار چه حافظ شهرم جوی نمی‌ارزم
مگر تو از کرم خویش یار من باشی

#حافظ
- غزل شمارهٔ ۴۵۷

🆔 @sayehsokhan


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
(30)
#سی‌امین قسمت از مجموعه «#پس_از_توران» منتشر شد.

در قسمت نهم از فصل سوم (دوران دانشجویی) #توران_میرهادی از  خاطرات خود درباره اولین ملاقات با جعفر (همسر اول) سخن می‌گوید.

سریال ویدیویی «پس از توران» مجموعه‌ای از سخنان توران میرهادی‌ می‌باشد که خواسته بود پس از مرگش منتشر شوند.
@tooranmirhadi

🆔️ @sayehsokhan


📩 #از_شما

آق ولی(۳۲)


یک ماهی گذشت و خبری از تصمیم دادگاه نشد، نباید هم می‌شد. بر روی میز اتاق قاضی آنقدر پرونده تلنبار شده بود که مرد کوتاه قامت پشت میز به سختی از پشت آن همه پرونده‌هایی که نامرتب روی هم چیده شده بود، دیده می‌شد. 

سری به دادگاه نزدم که بی‌فایده بود. کافی بود قاضی چشم در چشمم بدوزد و بی آنکه سخنی گوید، سری به علامت تأسف بجنباند که: "دیگر از شما وکلا چرا اصرار؟ از مردم عادی توقعی نیست ولی شما که زورق بادبان شکسته من ناخدا در این دریای بی‌کرانه دعاوی حقوقی را می‌ببینید ...".

یک‌بار هم آق ولی تماس گرفت؛ تلفنی: "آقا، خبری نشد، والله اگر رفته بودیم پشت کوه قاف تا حالا سیمرغ را شیکار کرده بودیم". جواب دادم که: "آقا ولی! خدا را شُکر کن که باز راه کوه قاف و شکار  را بلدی، ما راه رفتن به دادگستری را با این همه ترافیک و دود و آلودگی به زحمت پیدا می‌کنیم" و آقا ولی پشت تلفن می‌خندید.

بالاخره اخطاریه دادگاه رسید، دوباره دعوت به رسیدگی کرده بود. معنی این محاکمه دوباره را نمی‌فهمیدم. آنچه باید، گفته شده بود و دیگر چیزی برای گفتن نمانده بود. این بار لازم بود که بروم دادگاه و از حکایت حال جویا شوم. دادرس پشت میز پرونده‌ای را مطالعه می‌کرد. سلام کردم. سرش را بلند کرد و  مرا دید پرونده را بست و با پیش دستی گفت: "حتما آمده‌اید که چرا وقت رسیدگی تعیین شده است؟ لازم بود که حتما قیم محجور حاضر شود تا حرف او را بشنوم. وکیل خواهان ادعا کرده که او در زمان حیات مادرش وصیت را به نیابت از محجور قبول کرده است".

معما حل گشت و من غرق در فکر و خیال باز گشتم. به آقا ولی زنگ زدم که بیاید و آمد. سخن و نظر قاضی را شنید. گفت: "والله من که از این چیزا سر رشته ندارم ولی یادم نمیاد که مریم چیزی در این خصوص به من گفته باشه. حالا چطور میشه؟" گفتم: "کلید خانه اسرار دست مریم است، تا او چه بگوید".

آقا ولی رفت تو فکر و بی آنکه چیزی بگوید خداحافظی کرد و رفت. تا زمان حاضر شدن در جلوی میز قاضی دو ماهی وقت بود و من دیگر کاری با پرونده نداشتم. یک ماه بعد شبی که مراجعه‌کننده زیادی داشتم، آقا ولی پیدایش شد؛بی آنکه هماهنگ کند. در اتاق که باز شد تا نفر بعدی به داخل آید او را دیدم که روی صندلی نشسته و تسبیح به دست به صفحه تلویزیون روشن دفتر خیره شده بود. می‌دانستم که او باید آخرين نفری باشد که آن شب ببینم چون چانه گرم و سخنان طولانی ولی شنیدنی‌اش تاب تحمل از دیگر مراجع‌کنندگان می‌گرفت.

نوبت آقا ولی که شد زود در آمد که: "کاسبی هم اگر هست،کار شما. مردم پول برا خوردن کباب نمی‌دند، می‌گَند نداریم ولی برا سفره دل وا کردن پیش وکیل تا دلتون بخواد پول دارند خرج کنند و به شماها بدند". با لبخندی گفتم "کباب گوشت می‌شود به تن آدم؛ در خوردن لذتی است که کمتر در چیز دیگری گیر  میاد، دهان که برا خوردن باز می‌شود، دیگر حرف مفت از آن بیرون نمی‌آید ولی از گفت و شنید در دفتر وکیل چه چیزی حاصل می‌شود؟ جز دعوا و مرافعه و ناراحتی. حالا چی شده یاد ما کردی؟"

آقا ولی قیافه فکورانه‌ای به خود گرفت و گفت: "هر دم از این باغ بری می‌رسد. چی بگم تا غمم دو تا نشه؟ ننم که شنید مریم باید بیاد دادگاه، پاشو کرد تو یه کفش که یالله برو دنبالش؛ بیارش ببینم حرف حساب این دختره چیه؟ چی از جون ما می‌خواد؟ کم خدمت به مادرش کردی؟ هر چی خواهش و تمنا کردم که دست برداره، قبول نکرد. راستش دوست ندارم با ننم مخالفت کنم. می‌دونید! مادر فرزندش رو اگه رستم دستانم باشه، بچه حساب می‌کنه. من اگه سبیلم از دو طرف گوشمم بزنه بیرون، برا ننم همون ولیم که گوشم رو سفت می‌تابوند یا با لنگه دمپایی دور حوض می‌افتاد دنبالم و تا چند تاش رو نثارم نمی‌کرد ول کن نبود...

(ادامه دارد)

1⃣3⃣قسمت سی و یکم

✍ #دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من

🆔 @sayehsokhan




🌞 #سلام_صبحتون_بخیر

🆔 @sayehsokhan




🔊فایل صوتی

ترجمه فارسی کتاب «قمارباز».
نویسنده: فئودور داستایوفسکی.

@sokhanranihaa

🆔 @sayehsokhan


🔴دوستی یک رابطه متقارن نیست

✍ مصطفی ملکیان

🔹ما فکر می‌کنیم دوست داشتن، یک رابطه متقارن منطقی است. یعنی اگر «الف»، «ب» را دوست دارد، «ب» هم «الف» را دوست دارد. در صورتی که دوست داشتن رابطه نامتقارن است.

رابطه متقارن رابطه‌ای است که اگر آن رابطه را «الف» با «ب» داشته باشد، «ب» هم با «الف» دارد مثلاً اگر خانه من به خانه شما نزدیک باشد، حتماً خانه شما هم به خانه من نزدیک است.
نزدیک بودن و دور بودن یک رابطه متقارن است. اما اگر شما پدر کسی باشید، آن شخص پدر شما نیست. چون پدر بودن، رابطه نامتقارن است.

خیلی‌ها گمان می‌کنند دوستی، یک رابطه متقارن است و اگر من شما را دوست دارم، شما هم حتماً من را دوست دارید. آن‌وقت از شما انتظار دارم با من معامله کسی را که دوستش دارید، انجام دهید. اما این‌طور نیست. سلبریتی دوست‌داران زیادی دارد، اما به این معنی نیست که خودش هم همه آن‌ها را دوست دارد. بنابراین نباید توقع داشته باشم انتظاری که یک سلبریتی نسبت به کسانی که دوستشان دارد برآورده می‌کند، نسبت به من هم که او را دوست دارم و او لزوماً من را دوست ندارد، برآورده کند. به تعبیر دیگر رابطه سلبریتی با پیروانش، در اغلب موارد یک‌سویه و یک‌طرفه است. ما فکر می‌کنیم این رابطه متقارن است، پس می‌گوییم من او را دوست دارم اما چرا او به روابط دوستانه‌اش توجه نمی‌کند؟ چرا چیزهایی که با دوستانش در میان می‌گذارد با من در میان نمی‌گذارد؟

🔅مصاحبه استاد ملکیان با ماهنامه حق ملت

@mostafamalekian

🆔 @sayehsokhan


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
صحبت‌های #دکتر_علی_صاحبی درباره اینکه چگونه در شرایط بحرانی مراقب سلامت روان خود باشیم؟


🆔 @sayehsokhan


📩 #از_شما

آق ولی
(۳۱)

زن سالخورده گویی که بخواهد فرزند خود را نصیحت کند گفت: "گوش کن امیر! تو سر سفره ما بزرگ شدی، تا سید زنده بود هوای تو و خواهرت را داشت، این آق ولی هم بدون اینکه به ما بگه و بفهمیم چند سال بار مادر خدابیامرزت را به دوش کشید، ما برای تو و مادرت کم نگذاشتیم. این وصیت به تو نمی‌رسه، خودت و ما رو اذیت نکن".

امیر دستش را گذاشته بود روی پیشانیش و مثل آدم‌هایی که راه فراری از معرکه می‌جویند رفتار می‌کرد. پیرزن آخرین حرف را زد: "از خر شیطون پایین بیا، حتی خواهرت هم حاضر نشد پشت تو وایسه. ببین! اگه دادگاه به نفع تو هم حکم کنه این مال خوردن نداره...". امیر سرش را بالا آورد و با لحنی که انگار به آن حرف‌ها توجهی ندارد گفت: "برا همین اومدیم دادگاه دیگه، هر چی حکم کنه نه نمیگم چون حکم قاضی حقه، مادرم بیشتر از سی سال زن سید بود، اگه تو خونه یکی کلفتی هم کرده بود، آخر عمریه یک چیزی کف دستش می‌گذاشتند ...".

آقا ولی دخالت کرد و گفت: "حرف ناحق نزن امیر. آقام زنده که بود مهریه مادرت رو داد، منم که هشت یکش را دادم، دیگه طلبی نداشت...". امیر بی‌اعتنا به آنچه مادر و پسر می‌گفتند رفتار می‌کرد: "گفته باشم که من با مریم کاری ندارم، من حق خودم رو می‌خوام، شاید اون اصلا پا روی حقش بگذاره". بعد از روی صندلی بلند شد و بدون اینکه مستقیم به آقا ولی یا مادرش نگاه کند گفت: "من خیلی بدبختیا تو زندگیم کشیدم؛بی‌پدری و یتیمی، هر روز یه جایی بودم و سر سفره مرد و نامرد نشستم، بی‌پولی و نداری کشیدم و کنج زندون خوابیدم، من پوستم کلفته، از خیلی‌ها سیلی خوردم، بگذار آق ولی هم بزنه تو گوش ما. از گلوم زدم، قرض گرفتم و پول تو جیب وکیل کردم تا به حقم برسم، حالا دیگه حوصله ندارم مریم رو واسطه کنی و اون اشک ننه من غریبم بریزه تا دعوا را فیصله بدم، بگذار این دست رو قاضی ببُره".

امیر رفت و مادر موکل با صدای بلند گفت: "نه اون موقع که رباب زنده بود این پسره احمق عصای دستش شد و نه حالا؛ باید به فکر فرستادن ثواب برا مادرش باشه، نفرین و ناله حواله گورش می‌کنه". دیگر کاری نداشتم. آقا ولی گفت: "حالا چطور میشه، کی قاضی حکم می‌کنه؟"

از سادگی و بی‌خبری موکل لبخندی روی لبم نشست. گفتم: "دادگاه خُم رنگرزی نیست آقا ولی، اینجا را می‌گویند دادگستری، یعنی اینقدر باید بروی و بیایی و ته کفشات ساب بره تا خوب دادت در بیاد". خداحافظی کردم و از آن‌ها جدا شدم. در راه پله‌‌های دادگستری به حرف امیر فکر می‌کردم که آن دستی را که قرار است قاضی ببُرد، خونی از آن ریخته نمی‌شود "خونی ریخته نمی‌شود یا آنکه خون به چشم نمی‌آید؟"...

(ادامه دارد)

0⃣3⃣قسمت سی‌

✍ #دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من

🆔 @sayehsokhan




🌞 #سلام_صبحتون_بخیر

🆔 @sayehsokhan




▪️نظامی گنجوی ۸۳

▪️#لیلی_و_مجنون
▫️#قسمت_سیزدهم

[چشمش نه به چشم یار مانَد؟]

خوانش و شرح: محمدرضا طاهری

@nezamikhani

🆔 @sayehsokhan


#لیلی_و_مجنون
#قسمت_سیزدهم

🆔 @sayehsokhan

⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️


مقایسه نکنید و اندازه نگیرید، راه دیگران شبیه راه شما نیست، راه‌های دیگران شما را گمراه می‌کنند و فریب‌تان می‌دهند شما باید راه خودتان را کامل کنید.

✍️ کارل گاوستاو یونگ
📗 کتاب سرخ


🆔 @sayehsokhan


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
«به نظرت خیلی عجیب نیست که ما فقط می‌تونیم بیرون خودمون رو ببینیم در حالی که تقریباً همه چیز درونمون اتفاق می‌افته؟»

«بیشتر وقتا سخت‌ترین کسی که می‌تونیم ببخشیمش، خودمون هستیم.»

پسرک پرسید: «نصیحت دیگه‌ای هم داری؟» اسب گفت: «اینکه بقیه چطور باهات رفتار می‌کنن نباید معیار ارزش تو باشه.»

موش کور گفت: «بزرگ‌ترین توهم اینه که فکر کنیم زندگی باید همیشه عالی و بی‌عیب و نقص باشه.»

«یه چیزی کشف کردم که از کیک بهتره.» پسرک گفت: «خالی نبند.» موش کور جواب داد: «راست می‌گم.» «خب، چیه؟» «بغل. موندگاری‌ش بیشتره.»

«بزرگ‌ترین راه هدردادن وقت چیه؟» موش کور گفت: «اینه که خودت رو با بقیه مقایسه کنی.»

-#چارلی_مکسی | پسرک، موش‌ کور، روباه و اسب
🆔 @sayehsokhan

20 last posts shown.