دیدگاه معکوس | عرفان قاری پور


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Blogs


معکوس کلمه محبوبم،
وگرنه دیدگاهم معمولی است،
البته نه کاملا.
@arollan

Related channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Blogs
Statistics
Posts filter


نخستین قانون


با اینکه این عنوان آدم را یاد رمان های جو ابرکرومبی می اندازد اما ارتباطی با آن ندارد. تضمین میکنم.

این روزها که دارم به ساخت جهان(های) داستانی فکر می کنم، در لابه لای تمام چیزهای مختلف، سوالی برایم شکل گرفت:

که اولین قانون شکل گرفته چه بود؟

البته نه قانونی که توسط انسان ساخته شده باشد و در کتاب‌های قانون نوشته شده، نه. آن قانونی که در ابتدای خلقت به وجود آمده. در لحظه ای که همه چیز آغاز شد. در لحظه بیگ بنگ!

در جهت گسترش پرسش. فرض این است که همه چیز با بیگ بنگ آغاز شده و پیش آن هیچ بوده. یک پوچی. و اگر پرسیده شود قبل از بیگ بنگ... پیش از به اتمام رسیدن پرسش می توان گفت: پیش از آن وجود نداشته، یعنی زمان و فضا هم. - البته فرض دیگری هم هست که الان جای مطرح کردن آن نیست.

پس وقتی این انفجار با شدت بالا ذرات را در پوچی گستراند.... نه، در واقع چه چیزی تعیین کرد این ذرات با شدت پیش بروند و پخش شوند؟ چرا باید پخش می شدند؟ برای ما الان در نظر گرفتن اینکه پس از یک انفجار، چیزها باید پخش شوند مسئله ای بدیهی است، اما آن موقع هیچ قانونی وجود نداشت که بخواهد چیزی را تعیین کند، پس چرا این ذرات در پوچی گسترده شدند؟

البته این تنها سوال من نیست و ذهن بسیاری را درگیر خود کرده است. اما نمیشود حداقل این موضوع را مشخص کرد که نخستین قانون در کدام شاخه از علم میتواند قرار بگیرد، فیزیک؟ شیمی؟ ریاضی؟


و در آخر یک سوال بسیار مهم‌تر: خب که چه؟ آخر این فکر و این سوالها چه کمکی به جهان‌سازی می کند؟

راستش. هیچ. فقط ارضای یک کنجکاوی ساده است.



- عرفان قاری پور

#WB@reversereview

*اندکی ویرایش شده با توصیه ربات اعظم، جپتی!


Forward from: آیونیا - Ionia
💠 وارهمر ۴۰هزار: آینده‌ای از جنس تباهی و جنگ – بخش اول

«حال ۴۱مین هزاره‌ست، صدها قرن از تکیه بدن بی جان امپراتور بشریت بر تخت زرین زمین می‌گذرد.
به اراده خدایان او ارباب حاکم بر بشریت است و هزاران جهان تحت حکومت ارتشیان خستگی ناپذیر شکوهمند او.
بدنی در حال فساد و پوسیدگی که بر قدرت تکنولوژی دوران تاریک پابرجاست‌.
مُرداری در حال تعفن که ارباب امپراتوری وسیع بشریست. هزاران روح روزانه در راه بقایش قربانی می‌شوند که باشد او حقیقتا نمیرد.
اما همچنان در چنین وضعیتی هوشیاری و آگاهی‌اش از دست نرفته است.

ارتشیانش در بین جهان‌های پراکنده و بی‌شمار کیهان در راه نام او به پا خواسته‌اند.
شکوهمند‌ترین آنان آدِپتوس آستارتِز (Adeptus Astartes)، سپاهیان تفنگداران فضایی، ابر سربازانی زیست مهندسی شده که در کنار همرزمانشان در گارد امپراتوری و هزاران هزار مدافع که در بین میلیون‌ها سیاره ایستاده‌اند.

این روایتی‌ست از زمانی که قدرت علم و تکنولوژی، درک و تحلیل، مدت هاست به فراموشی سپرده شده و هیچ‌گاه قابل یادگیری نخواهند بود.

چرا که در تاریکی دهشتناک آینده، تنها جنگ پابرجاست.
هیچ آرامشی در میان ستارگان نیست، جز ابدیتی از جنون‌، کشتار و خنده خدایانی تشنه».

متن بالا گذریست بر آنچه در پیکر داستانی وسیع وارهمر۴۰هزار می‌گذرد، جهانی تیره و آکنده از هرگونه امید.
دنیایی خشن و بی رحم که قهرمانانش بیشتر از آنکه بدنبال آینده‌ای روشن باشند، برای برقرار ماندن روشنایی ناچیز در حال خاموشی‌‌ش می‌جنگند.

این مجموعه نخستین بار در سپتامبر ۱۹۸۷ بعنوان بازی رو میزی مینیاتوری در قالب اسپین-آفی از سری وارهمر فانتزی توسط گیمز ورک‌شاپ (Games Workshop) عرضه شد.
خیلی زود به محبوبیتی جهانی دست یافت؛ به‌طوری که امروز در جایگاه محبوب‌ترین بازی مینیاتوری رومیزی‌ست، به ویژه در بریتانیا.

اما چیزی که محبوبیت این سری را بالا برده نه بازی رومیزی آن بلکه پیکر داستانی وسیع و خشنی‌ست که عناصر تاریک و وحشت را با یکدیگر ادغام کرده؛
موضوعاتی عمیق به همراه تم‌های خشن که مورد تقدیر و ستایش فراوانی قرار گرفته است.

پیکر داستانی توسط مجموعه وسیعی از رمان‌ها توسط بلک لایبرری، تیم نویسندگی گیمز ورک‌شاپ هدایت می‌شود.

اکثر ناول‌های وارهمر حول محور سال ۴۰هزار میلادی می‌چرخد.
با وجود آن‌که این سری عنوانی علمی و تخیلی‌ست، موضوعاتی فانتزی نظیر جادو و موجودات ماورایی، تسخیر شیاطین و نژادهای فانتزی اورک و الف را داراست.
همچنین سایکرها (Psykers) در نقش جادوگران قرار دارند.

از آن‌جایی که بستر داستانی، محوریتی جنگی را روایت می‌کند اکثر این ناول،ها دراماهای جنگی‌اند که به طبع شخصیت اصلی آنان نیز قالبا جنگجوست.

اسپیس مارینی که برای امپراتوری می‌جنگند، یا اشراف زاده‌ای از طبقه بالا، اینکوزیتری (Inquisitor) که جویایی حقیقت است یا شاهزاده‌ای الداری که برای مردمش می‌جنگد، چرا که تنها چنین اشخاصی منابع و آزادی کافی برای تاثیر بر چنین دنیایی که نظامی استبدادی برای آن حاکم است را داراست.

وارهمر۴۰هزار روایتی‌ست از آینده‌ای دور از تمدن بشری که از همه جهات مورد هدف بیگانگان و موجودات ماورایی قرار گرفته است.
محوریتی خشن و بدبین، به‌دور از هرگونه پیشرفت علمی و فناوری.
سال هاست که درک و منطق از جوامع انسانی دور شده، بشریت در جنگی تمام عیار مقابل بیگانگانی ستیزه جو و نیروهای نهان در وسعه بیکران کیهان قرار دارد، خدایانی شیطانی و اهریمنانی بدخواه که بدنبال سلطه و تسلط بر همه چیزند.

در میان تمام وحشت‌های غیر قابل وصفی که انسان‌ها را تهدید می‌کند؛
بارقه‌ای امید در قالب امپراتوری در حال فروپاشی بشریت باقیست که با فداکاری و رنج فراوان میلیون‌ها نفر سقوط نهایی خود را به تعویق می‌اندازد.

۴۰هزار موضوعات و شخصیاتی مشترک با وارهمر فانتزی را دارد؛ هرچند که دو سری مستقل و با خط داستانی جدا از هم پیش می‌روند.

این مجموعه، اسپین‌آف‌های متنوعی را به نمایش گذاشته است؛ نظیر بازی های رومیزی مرتبط از جمله Space Hulk و Kill Team و عناوین Battlefleet Gothic, Adeptus Titanicus و Warhammer Epic.

همچنین ۴۰هزار در زمینه بازی‌های ویدیویی نیز حضور دارد که می‌توان به عناوین
Dawn of war, Space Marine و Rogue Trader
که از جمله مشهورترین سری‌های این مجموعه هستند اشاره کرد.


#Warhammer40k
⚜️Ionia⚜️




جنگ تریاک؛ مرور

رمانی از آر اف کوانگ


داستان از خانه یک ساقی تریاک شروع شد، که به اجبار میخواستند دختری جوان را به ازدواج خرفتی در آورند. و آن دخترک راه فرار را قبول شدن در آزمونی به نام کجو دید. و همانا او موفق شد و از آن شهر رفت، سوی پایتخت و بهترین دانشکده نظامی نیکان.

من از ارتفاعی سه متری اویزان بودم و با سرعت 2x، فنگ رونین را نگاه می کردم که به سینگارد رفت، از همان بدر ورود با یکی به مشکل خورد، به سر کلاس رفت، آموزش هایی دید، از کلاس اخراج شد، شاگرد یک استاد دیوانه شد. به همین صورت تا فصل یازده باید چنین چیزهایی پشت سر گذاشته میشدند تا به نقطه ای رسید که گو انگار داستان واقعا شروع می شود. آغاز جنگ.

راستش از آنجایی که در نام رمان، ذکر شده بود «جنگ» انتظار نداشتم از چنین نقطه ای داستان شروع شود. با گذشت چند فصل همچنان خبری از جنگ نبود اما نثر گزارشی نویسنده برایم نوید میداد که به سرعت از این بخش ها خواهیم گذشت. «زهی خیال باطل.»


اما قبل از اینکه جلوتر بروم، سوالی دارم که شاید سوالی اشتباه باشد. چرا این یازده فصل وجود داشت؟ به زندگی سخت او اشاره ای شده باشد؟ یا اینکه نشان داده شود که شخصیت رین با گذراندن این اتفاقات شکل گرفته است؟ یا آشنا شدن او با افرادی نشان داده شود؟ اینها را می گویم چون این موارد در ادامه داستان حقا که تاثیر آنچنانی نداشتند و اگر هم داشتند این تعداد فصل برای آنها لازم نبودند.

و یک چیز دیگر.

جغرافیا و حتی طرح این داستان الگو گرفته از چین و ژاپن است، البته فقط نام ها تغییر داده شده اند. البته هیچ مشکلی با الگو گرفتن از جغرافیای واقعی وجود ندارد و حتی به نظرم این کار به نوبه خود جالب هم هست. اما آن قسمت ماجرا ناخوشایند است که در کلاس با رین و بقیه همکلاسی هایش نشستم و تاریخ مطالعه کردم. تاریخ دو سرزمین خیالی در بستری گزارشی در بخشی از داستان که اصلا لازم نبود وجود داشته باشد.

درواقع هر آنچه در آن چند جلسه گفته شد در ادامه داستان به خوبی از طریق دیالوگ ها و در موقعیت هایی که مناسب بودند منتقل شدند. خرد خرد نه چون سیل اطلاعاتی که در فصل های ابتدایی راه انداخته شده بود. و من را بازگرداند به سوالم، چرا این وجود دارد؟

حال جنگ بود. همان چیزی که میخواستم و باید بی بهانه به خواندن ادامه می دادم. اما روایت گزارش وار نویسنده در اینجا تغییر نکرد و حتی شدت بیشتری هم یافت.

صحنه های نبرد به خوبی و با وضوحی گرافیکی توصیف شده اند را اشاره نکنم. نبردی که در خود دانشکده رخ داد و نبردهایی که در کوردلاین رخ دادند. ولی پس از آن هیچ. روحی بودیم در دستان نویسنده که میان صحنه های داستان به سرعت حرکت می کردیم.

گویا نویسنده ترجیح داده در عوض نوشتن یک صجنه واحد به حالتی که خواننده را درگیر ماجرا کند، ردیفی از صحنه ها را کنار هم گذاشته و ما را به سرعت در طول خط زمانی به جلو هل می دهد. نوعی عجله ای همیشگی در روایت کردن.

عجله ای که در کوردلاین، شهری بندری و در محاصره نگذاشت شرایط اسفناک این محاصره به خوبی نشان داده شود، عجله ای که به سرعت به گولین نیس برد و بی آنکه درنگی کند از آنجا به سوی چولوکوریخ به پرواز در آمدیم.

در توقف کوتاهی که در گولین نیس، شهری که مردمانش قتل عام شده بود داشتیم، من هم همراه گروه سایک آنجا بودم. چنان توصیفات واضح و پرجزئیات بودند که میشد بوی خون را حس کرد و اجساد روی هم افتاده را دید. چه بسا حدی باید مراقب می بود که پا روی خون نگذارم.

این نقطه از رمان به نظرم زنده ترین تصویر داستان را داشت، چرا که اینجا پاهایم واقعا روی زمین بود و کنار شخصیت ها داشتم راه می رفتم و می دیدم و وحشتناک بودن اوضاع نفسم بند آمده بود.

گرچه دیری نپایید، برگشتیم به تنظیمات کارخانه. این شد. آن شد. آنها اجساد را جمع کردند. سوزادند. رین متوجه شد که احتما یکی از دوستانش از دانشکده اینجا باشد، دنبالش گشت. پیدایش کرد. ماجرای رخ داده از زبان شخصیت هایی تعریف شد، نویسنده دارد به ساعتش اشاره میکند دوستان باید حرکت کنیم سمت ادامه داستان، بدون ذره ای تاخیر.

با همه اینها به طور کلی رمان در بخش سوم نسبت به بخش های قبلی بسیار بهتر بود و خیلی دوست داشتم بجای یازده فصل در مقدمه ماندن کمی بیشتر در محاصره تقلا کردن شخصیت ها را می دیدم و در گولین نیس تلاش‌شان برای کنار آمدن با اوضاع را.

در آخر، باید بگویم این یک نقد با معیار های از پیش مشخص، نیست و من تنها نظر خودم را گرفتم. چه بسا هربار که این متن را ویرایش میکردم حس میکردم آنچه نوشتم به سوی مضحک بودن میل میکند، اما در اینکه با این رمان با اینکه به نوبه نقاط قوت‌هایی هم داشت، اما نتوانستم ارتباط بگیرم.


- عرفان قاری پور


بی قانونی


نمی شود جهانی را کشکی کشکی خلق کرد. این درست است؟

منطقی است باشد.

اما مگر کل هستی بر اساس اتفاقات تصادفی نیست که شکل گرفته و بر اساس همین تصادفات نیست که به خودش ادامه میدهد؟ این چه درست است؟

آری این هم منطثی است درست باشد. هرچه باشد آنقدری می دانیم که انتروپی نظم بی نظمی جهان است.

یعنی همه چیز قاعده ای دارد. که در دیدگاه کلی تصادفی و و جزئیات قاعده مند است. درست؟

راستش نمیدانم. من حتی نمیدانم نام انتروپی را درست گفته ام یا نه. نمیدانم. بگذار بروم یکم بگردم ببینم چه می یابم.

#WB@reversereview

- عرفان قاری پور


[عنوان/ نمونه]

لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد. کتابهای زیادی در شصت و سه درصد گذشته، حال و آینده شناخت فراوان جامعه و متخصصان را می طلبد تا با نرم افزارها شناخت بیشتری را برای طراحان رایانه ای علی الخصوص طراحان خلاقی و فرهنگ پیشرو در زبان فارسی ایجاد کرد. در این صورت می توان امید داشت که تمام و دشواری موجود در ارائه راهکارها و شرایط سخت تایپ به پایان رسد وزمان مورد نیاز شامل حروفچینی دستاوردهای اصلی و جوابگوی سوالات پیوسته اهل دنیای موجود طراحی اساسا مورد استفاده قرار گیرد.

لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد. کتابهای زیادی در شصت و سه درصد گذشته، حال و آینده شناخت فراوان جامعه و متخصصان را می طلبد تا با نرم افزارها شناخت بیشتری را برای طراحان رایانه ای علی الخصوص طراحان خلاقی و فرهنگ پیشرو در زبان فارسی ایجاد کرد. در این صورت می توان امید داشت که تمام و دشواری موجود در ارائه راهکارها و شرایط سخت تایپ به پایان رسد وزمان مورد نیاز شامل حروفچینی دستاوردهای اصلی و جوابگوی سوالات پیوسته اهل دنیای موجود طراحی اساسا مورد استفاده قرار گیرد.

پی‌نوشت: تقریبا چنین متنی را میان سه برنامه یادداشت‌برداری اندروید کپی و پیست میکردم تا یکی را که رابط کاربری اش چشمش را بگیرد انتخاب کنم.

- [نام / نمونه / خرس تنبل]


Forward from: غرقه‌ی اقیانوس کتاب‌ها | جلال شایان
خودایستایی کامل یک انسان؛ نشانه‌ای از وجود زخمی ژرف

برخی می‌خواهند کارها را یک‌تنه جلو ببرند و هیچ‌کس را به یاری نخوانند. وقتی هم که سخن از یاری جستن از دیگران به میان می‌آید، چنان لبریز از شرم و اضطراب می‌شوند که گویی می‌خواهند درخواستی ناراست و نابه‌جا را فراروی دیگران بگذارند.

چنین رهیافتی به زندگی و دیگر انسان‌ها، عرصه را بر خود شخص دل‌افگار و خاطر‌آزرده، تنگ می‌کند. مگر می‌شود آدم، دست یاری سوی هیچ‌کس دراز نکند و همه‌کارها را به‌تنهایی به انجام رساند؟

آدم‌هایی که از یاری جستن شرم‌زده می‌شوند، معمولاً جایی در روزهای کودکی، برای درخواست‌هایشان «نه» شنیده‌اند و آن‌ هنگام که خواهان همراهی و دست‌گیری بوده‌اند، تنها گذاشته شده‌اند.

برای چنین انسان‌ها، اعتماد و تکیه کردن به دیگری، دشوار است و جان‌فرسا. میل به کنترل و راه‌بری همه‌چیز در این افراد، موج می‌زند. آن‌ها آموخته‌اند که کسی را شایسته‌ی حمایت و مساعدت خود نبینند.

قوی بودن اما، زمانی رقم می‌خورد که دیواری که جلوی اعتماد دوباره را گرفته، فرو بریزی و خطر دوباره زخم خوردن را به جان بخری. تو انسانی و انسان، آسیب‌پذیر است؛ طبیعی‌ست که در مسیر زندگی، زخم بردارد.

انسان قدرتمند در مسیر زندگانی خود می‌آموزد که آدم‌های شایسته را بشناسد و ندای کمک‌خواهی خود را به گوش انسان‌های درست و همدل برساند. او می‌داند دور از ذهن نیست که این اعتماد دوباره، راه به جایی نبرد؛ ولی شهامت یاری خواستن را در خود از بین نمی‌برد.

۱۵ دی ۱۴۰۳
جلال شایان


قدم صفر: مفاهیم


دورۀ «چگونه از روی دست خدا تقلید کنیم.»


البته نام واقعی دوره این نیست. راهنمای گام به گام ساخت جهان داستانی است. در یوتیوب آن را یافتم و شخصی که میخواهد ما او را متیو بدانیم آن را تدریس کرده است. بله درست حدس زدید، این دوره به زبان انگلیسی است و من با استفاده از پلاگنین که زیرنویس ویدیوها را ترجمه میکند، آن را خواهم دید و تا انتها دنبال خواهم کرد.

***
مفاهیم

در جلسه صفرم این دوره چنین چیزی مطرح شد:

برای ساخت یک جهان داستانی در پایه‌ای ترین سطح به مفاهیمی نیاز داریم که پایه و اساسی را توصیف کند که قرار است این جهان بر آن ساخته شود.

از آن جهت این مفاهیم مهم هستند که محدودیت ایجاد می کنند. چهارچوبی برای شکل گرفتن یک جهان. محدوده ای که به جهانی که قرار است ساخته شود انسجام را وعده می دهد. وگرنه با ساختن یک جهان بدون مفاهیم پایه و حتی با مواردی که بسیار کلی هستند، با جهانی فلج شده طرف خواهیم بود که ممکن است تناقضاتی را در ادامه داستان به بار بیاورد.

و اما چطور شروع کنم؟

«رباتی در سیاره ای بیگانه مسئول پرورش نسلی از انسان ها در جهت جلوگیری از انقراض آنها است.» آیا چنین چیزی؟

نه. درواقع اینجا دنبال جمله ای نیستیم که داستان را خلاصه کند، بلکه چیزهایی میخواهیم که جهان را توصیف کند.

«یک سیاره بیگانه شبیه زمین»

یکی کافی نیست. همانطور که در ادامه ویدیوی صفر به ان اشاره شد، یک مفهوم به تنهایی نمی تواند تصویر کاملی ارائه دهد، برای همین به چندتایی از انها نیاز داریم.

۱. جهانی کاملا واقع گرایانه و بدون عناصر فانتزی
۲. وجود تکنولوژی های بدوی در کنار تکنولوژی بسیار پیشرفته
۳.ساختار زیستی و حیات منحصر به فرد یک سیاره بیگانه
۴.ردپای فلسفه و اسطوره - که در شکل گیری جامعه این نسل از انسانها تاثیر می گذارد.
۵. اکتشاف و بقا - محیط و طبیعت دست نخورده

***

اگر این موارد شفاف نیستند باید بگویم که هنوز قدمی برداشته نشده است و در مرحله صفرِ صفر هستیم.

و در ادامه، سعی می کنم موضوع هرجلسه را خلاصه کنم و استفاده خودم از انها برای ساختن جهان داستانیام را به اشتراک بگذارم.


#WB@reversereview
- عرفان قاری پور


م.خ.ف.ف

review

معنی‌اش مرور/ مرور کردن است. اما وقتی به شکل (Re-view) است، حس متفاوتی میدهد به من که انگار تاکید بیشتری بر مرور کردن چیزی، نگاه دوباره انداختن به موضوع و بازنگری کردن، شده است.

و وقتی معکوس می شود.

Reverse Re-view

دیدید؟ هردو آن را دارند. بعد با خودم گفتم، چه چیزی شود، چیزکی جالب. و در نهایت شد:

Re²-view


به نظر خودم که باحال است. و از نظر دیگران نمی‌دانم. شاید باشد، شاید نباشد.


Forward from: TechTube 𝕏 تک توب
سال جدید میلادی شروع شده و همزمان با اون اثاری که تا پیش از این کپی رایت داشتن، حالا کپی رایتشون منقضی شده و برای عموم قابل استفاده میشن. مهمترین اونها در سال جدید نسخه سیاه و سفید ملوان زبل و تن تن هستن که هر کسی برای هر کاری میتونه از این نسخه به طور ازادانه استفاده کنه.

طبق قوانین امریکا، کپی رایت اثار مختلف بعد از 95 سال از انتشار منقضی میشن و به عموم تعلق میگیرن. بدین منظور فرد یا شرکت سازنده در عمده حیات و فعالیتش از حفاظت کپی رایت اون سود میبره و در بلندمدت به عموم مردم تعلق میگیره تا افراد و شرکتهای دیگه اون محتوا رو بسط و گسترش بدن تا به مرور زمان نسخه های بهتر و خلاقانه تری از اون به وجود بیاد و همه افراد جامعه از اون بهره مند بشن.

در سال جدید، همه اثار منتشر شده در سال 1929 کپی رایتشون منقضی میشن و به عموم (Public Domain) تعلق میگیرن. این سال، سال مهمی در تاریخ سینما هست چون اولین فیلمهایی که همراه با صدا منتشر شدن، در این سال بودن و به لطف منقضی شدن اونها فیلمهایی مثل Blackmail، اولین فیلم صدادار الفرد هیچکاک، حالا بدون کپی رایت در دسترس هستن.

کتابهایی مثل خشم و هیاهو از ویلیام فالکنر، وداع با اسلحه از ارنست همینگوی، اتاقی از آن خود از ویرجینیا وولف و کتاب راز هفت ساعت از آگاتا کریستی هم امسال از کپی رایت خارج شدن.

🔎 theverge

📍 @TechTube


Re²-view


یک سفینه پیشرفته


بایگانی شده

سِن دوباره پرسید: «چرا دالِت؟ چرا من رو به جوخه‌اش آورد؟ چرا من؟»

دالت سرش را تکان داد: «همینه که هست، [کالادین] از اینکه بچه‌ها بدون تمرین درست و حسابی به جنگ فرستاده می‌شن بدش می‌آد. هرچند وقت یه‌بار، یکی رو به جوخه‌اش میاره. نصف سرباز‌هامون مثل خودت بودن.» چشمان دالت دوردست را نگریست. «فکر کنم شماها اون رو یاد یه کسی می‌اندازید.»


فصل اول یکی از کتاب های محبوبم را خواندم. بایگانی نورطوفان از برندون سندرسون.

لطف دوباره خواندن این است که، این گفت‌وگو من را به اواسط این جلد می برد، گو انگار از درون میدان نبرد نگاهم به جایی دیگر کشیده می شود، نیم نگاهی به آن فرمانده ای که برای سربازگیری آمده بود می اندازم، بعد به صورت شخصی که همراه او خواهد رفت ولی قرار نبود برود، می چرخد سمت کسی که مسبب این شرایط است و نیم نگاهی به آن خانواده نگران می اندازم. میدانم که چه میشود، بعد از این، بعد از آن و بعد های بعد از آن. پازل قبلا حل شده است و حالا دانستن اینکه هر قطعه کجا قرار خواهد گرفت، هیجان‌انگیز است.


در آخر فارغ از هر چیزی، رمان محبوب‌ام است، از دوباره خواندنش لذت نبرم، چه ببرم؟


- عرفان قاری پور


جغرافیای داستان؛ نوعی نقشه‌کشی


این هم یک نقشه است.
کشیدن آن کمتر از پنج دقیقه طول کشید.

ممکن است قاره ای دورافتاده در جهانی فانتزی،پر از سحر و اساطیر باشد. یا بخشی از سیاره‌ای بیگانه در نقطه ای دور در فضا. خلاصه مکانی است برای رخ دادن اتفاقات در آن.
برای روایت شدن داستان.


اما سوال مهم، همینقدر کشکی؟ یعنی اینکه همین؟ شکل گرفته با خطوطی اتفاقی؟ یک شکل‌گیریِ تصادفی؟

باید منطقی پشتش باشد. نباشد که مسخره می شود.


- عرفان قاری پور


خیلی قبل تر


هربار که موضوع نقشه‌کشی کردن برای رمان، برایم تکرار می شود - میدانید تکرار می شود، مثل هرچیز دیگری، در یک روند تکرار شوندهٔ نشخواروار - یادم می افتد من قبلا کاری مشابه را انجام داده بودم.

معرفی میکنم، یادگاری از دوران سیزده سالگی.

اما مهم نیست که یکبار انجامش دادم، چون بعدش دیگر انجامش ندادم. چرا؟ چون حوصله میخواست کیلو کیلو. من چه بودم؟ عجول.

پس ادامه داده نشد، بر انجام دوباره اش هم پافشاری نشد.

نتیجه اش این شد که تا امروز رها شد، فراموش شد. البته چقدر خوب شد که با دیدگاهی جدید برایم یادآوری شد.

حالا کمی صبور باش. انجامش بده.


پی‌نوشت: کیفیت عکس عامدانه پایین است. آری خلاصه.


یک سفینه معمولی


انجام شد.

یک ساعتی که طولانی تر می نمود گذرانده شد آن هم با آغازی آمیخته به خمیازه هایی پیاپی، گرچه آخرش ذهن و دستم گرم شد و حتی وقتی زمان تمام شد نوشتنم تمام نشد.


برای رمان: قبل از هرچیزی

یک نقشه می‌خواهیم. نه دقیق و پر جزییات که فقط یک نقشه. مثل خط خطی های یک طراح و اتود اولیه یک معمار. تا فقط به چشم، آن چیزِ رشد کرده داخل سرمان را ببینم که آیا همان اندازه که فکر میکنیم خوب است یا فقط نسبت به ایده‌مان دچار توهم شده ایم.

به نوعی انگار نوعی اثبات کردن است، که آهای این ایده تو است درست است؟ خوب چشم هایت را باز کن، ببین که به اندازه کافی خوب نیست، یا رهایش کن، یا بهترش کن. از اینجا به بعد دیگر خودت میدانی.


*نقل به مضمون از آن قسمت وبینار نویسنده ساز

- عرفان قاری پور


Forward from: دَرهَمبار | حسین معصوم‌زاده
وای به‌ روزی که ببندد صمد

۱
می‌خاهم یادداشتی با این عنوان بالا بنویسم و در آن بر اهمیت وجود شریف حضرت «صمد،» بقالِ میانه‌های کوچه اشاره کنم. البته حالا حوصله‌اش نیست. حوصله‌ بیاید عرض می‌کنم.
۲
علم بهتر است یا سرقت؟ پاسخ این پرسش را باید از سارقان و عالمان فعال در حوزه‌‌ی کاری خود جویا شوم. به جمع‌بندی که برسم این یکی را هم عرض می‌کنم.
۳
برخی جای پیش‌بینی بیش‌تر در کار جیش‌بینی‌اند. یعنی درواقع بگذارید این‌گونه بگویم که آری دیگر خب عرض می‌کنم بعدن حالا چه عجله‌ای‌ست.
۴
ولی این‌ها که جیش‌بینی می‌کنند خاب اند.
۵
خام‌خابی عبارت است از عین آدمیزاد نخفتن. همانطور که خام‌خاری می‌شود عین آدمیزاد نخوردن. خامی هم که می‌دانیم معادل آدمیزاد نبودن است.
۶
خام‌جگرخاران فرقه‌ای نیمه‌انسان‌اند که از شعار «جیگرتو خام خام،» به کرات بهره می‌برند.
۷
مطالب این یادداشت منحصرن در همین یادداشت یافت می‌شوند نه در ویکی‌پدیا یا هر مدیای دیگر.
۸
می‌خاستم بگویم «شب‌بخیر،» که حوصله‌اش نیست. حوصله بیاید عرض می‌کنم.

@darhammbar |
#یادداشت‌‌


او سفر نمی کند.

آنچه در این قسمت رخ داد، یک چرخه نبود، سفر در زمان نبود، یک توهم هم نبود، درواقع آن چیزی بود که اتفاق افتاد و می افتاد و خواهد افتاد، اگر بتوانید طوری که تیانگونگ می‌بیند ببینید.

چون برای او تفاوتی میان یادآوری گذشته و تصور آینده وجود ندارد.

یعنی این موجود والا در مقابل یی‌شینگ شکست‌ش را می پذیرد وقدرت‌هایش را در اختیار این جوان می گذارد و وجودیت‌اش پایان می دهد چون این اتفاقی است که بی شک رخ میدهد و بسیار پیش‌تر از آنکه مقدماتش آماده شود، این موجود توان دیدن آن را داشت.

و آنچه در انتهای این قسمت دیدیم هم بیانگر همین است. او پایان خودش را میبیند و به احضار آن کسی که قرار است این را رقم بزند جواب میدهد.

چنان است که او در زمان گیر کرده باشد یا حتی زمان برایش بی معنا باشد.

پی‌نوشت: با همه اینها به نظر من زمان در این قسمت کاملا خطی پیش می رود.


- عرفان قاری پور

20 last posts shown.