.
🟥 به مناسبت زادروز( ۷ نوامبر): نگاهی به زندگی و جهان فکری آلبر کامو
بخش دوم
✍ رضیالدین طبیب
اولین شاهکار کامو در عرصه صحنه_"کالیگولا"_ که آن را در ۲۲ سالگی نوشته بود، مانیفستی درخشان و تراژیک بود که عملاً به تقابل وجه تاریک سیاست با اخلاقیات میپرداخت:
کالیگولا،امپراتور جانی و مستبد روم، از جائی به بعد درمییاید که "مرگ" به هر مقام و منزلت اجتماعی میخندد و همگان را به هیچ میانگارد؛ طبیعت در عمل بیطرف و منفعل است و جهان نیز تا روزگار او، هرگز قائل و پايبند به هیچ اصل اخلاقی نبوده است. همین کشفِ شوم، که گویی بانگ رعبانگیز داستایِوسکی در اعماق تاریخ را برایمان تداعی میکند_ که "اگر خدا نباشد، هر عملی مجاز است"_ ناگهان او را به نقطهای میرساند که یکشبه از تمام مَنهیات اخلاقی دست میشوید و چنان در وادی جنایت راهِ پردهدری در پیش میگیرد که به قول ویل دورانت دیوانگیهایش از مرز "معناباختگی" هم میگذرند: سه خواهرش را به معشوقگی میگیرد و اسبش را در فرمانی حکومتی به مقام کنسول سنای روم میرساند و کمی بعد هم اهالی ترسخورده دیار روم را وادار به سجده روزانه در پیشگاه آن حیوان زبانبسته!
مراد از برگزیدن نام کالیگولا و داستان پر آب چشمش برای آن نمایشنامه، توأمان واکنش و هشداری بود به عاقبت اروپا در عصر پیدایش میلیتاریسم اروپایی و شنیدن صدای پای پیادهنظامِ حکومتهای فاشیست و کمونیست در شرق و غرب جهان؛ کالیگولا معنایش چکمهنظامی بود و استعاره از ظهور مستبدان چکمهپوشی چون هیتلر و استالین.
با اینهمه دلمشغولی جدی، خودش میگفت اگر مرض سِل امانش میداد، جای قدم نهادن در طریق پر پیچ و خم فلسفه و سیاست، پا در مسیر "فوتبال" میگذاشت و دیگر از آن بازنمیگشت؛ چه آنکه به گواه غالب رفقا و معاصرانش، کاموی نوجوان در مستطیل سبز، به قدر نبوغش در عالم ادبیات و فلسفه، از قریحهای خیرهکننده در جادو با توپ سرشار بود.
مرض سِل که از همان آغاز نوجوانی تا پایان عمر، در هیأت همراهِ ناجوانمرد و همیشگی جانِ آلبر کامو درآمده بود، او را از نخستین عشقش فوتبال دور کرد و همان شد که این مرد جوان، شِکوَه و طغیانگریاش بر این بیداد را شجاعانه بر سطور کاغذ جاری سازد. او که در جایی از همان " کالیگولا"ی خود، از قساوت خدا_ خدایان در برابر سرنوشت غریب و غمانگیز بشر زبان به اعتراض گشوده بود، عمیقاً باور داشت که باید در برابر ذات زندگی بیرحم بود و با پرسشگری و ناامید نشدن در مقابل خندههای زهرآلود و طعنهوار ایزدانِ نامیرا، اقتدار و تنبیه آنان را پیروزمندانه به چالش کشید؛ اگرچه همان مسلول بودنش آخرالامر سبب شد تا دیدگاههای شخصی و روند مبارزهاش با بیاعتنایی و بیداد خدایان را در یکی از معنادارترین آثار اولیهاش، یعنی "پشت و رو"(به معنای سویه صحیح و غلط امور) ثبت کند؛ مکتوبی پراحساس، عصیانگرانه و زیبا که به وضوح بعدها به نیای حقیقی مقاله کامل و جاودانش "اسطوره سیزیف" مبدل گشت:
"تنها یک مسئلۀ فلسفی واقعاً جدی وجود دارد و آنهم "خودکشی" است. داوری در این باب که آیا زندگی سزاوار زیستن است یا نه، به معنای پاسخ دادن به بنیادیترین پرسش فلسفه است."
این مَطلَع، شاهبیتِ یکی از درخشانترین آثار فلسفی جهان غرب و تاریخ فلسفه است که در ۱۹۴۲ به قلم آلبر کاموی جوان روی صفحات کاغذ نقش بست: "افسانه سیزیف".
تصور کامو بر این بود که ما پيوسته با حس عمیقی ناشی از پوچیِ کاملِ زندگی دست به گریبانیم و در چنین وضعیتی است که مهمترین سوال فلسفی زندگیمان باید پرسشی در باب موجه بودن یا نبودن خودکشی باشد. پرواضح است که پاسخ شخصِ کامو به خودکشی منفی بود و خود انسانی ستایشگر زندگی و زیستن؛ اما چگونه؟
در واقع برای کامو، پوچی جهان از آمیزش دو مؤلفه به وجود میآمد: اینکه ما میخواهیم جهان «چگونه باشد» و اینکه جهان واقعاً «چگونه هست».
@Renaissancetranslate
🟥 به مناسبت زادروز( ۷ نوامبر): نگاهی به زندگی و جهان فکری آلبر کامو
بخش دوم
✍ رضیالدین طبیب
اولین شاهکار کامو در عرصه صحنه_"کالیگولا"_ که آن را در ۲۲ سالگی نوشته بود، مانیفستی درخشان و تراژیک بود که عملاً به تقابل وجه تاریک سیاست با اخلاقیات میپرداخت:
کالیگولا،امپراتور جانی و مستبد روم، از جائی به بعد درمییاید که "مرگ" به هر مقام و منزلت اجتماعی میخندد و همگان را به هیچ میانگارد؛ طبیعت در عمل بیطرف و منفعل است و جهان نیز تا روزگار او، هرگز قائل و پايبند به هیچ اصل اخلاقی نبوده است. همین کشفِ شوم، که گویی بانگ رعبانگیز داستایِوسکی در اعماق تاریخ را برایمان تداعی میکند_ که "اگر خدا نباشد، هر عملی مجاز است"_ ناگهان او را به نقطهای میرساند که یکشبه از تمام مَنهیات اخلاقی دست میشوید و چنان در وادی جنایت راهِ پردهدری در پیش میگیرد که به قول ویل دورانت دیوانگیهایش از مرز "معناباختگی" هم میگذرند: سه خواهرش را به معشوقگی میگیرد و اسبش را در فرمانی حکومتی به مقام کنسول سنای روم میرساند و کمی بعد هم اهالی ترسخورده دیار روم را وادار به سجده روزانه در پیشگاه آن حیوان زبانبسته!
مراد از برگزیدن نام کالیگولا و داستان پر آب چشمش برای آن نمایشنامه، توأمان واکنش و هشداری بود به عاقبت اروپا در عصر پیدایش میلیتاریسم اروپایی و شنیدن صدای پای پیادهنظامِ حکومتهای فاشیست و کمونیست در شرق و غرب جهان؛ کالیگولا معنایش چکمهنظامی بود و استعاره از ظهور مستبدان چکمهپوشی چون هیتلر و استالین.
با اینهمه دلمشغولی جدی، خودش میگفت اگر مرض سِل امانش میداد، جای قدم نهادن در طریق پر پیچ و خم فلسفه و سیاست، پا در مسیر "فوتبال" میگذاشت و دیگر از آن بازنمیگشت؛ چه آنکه به گواه غالب رفقا و معاصرانش، کاموی نوجوان در مستطیل سبز، به قدر نبوغش در عالم ادبیات و فلسفه، از قریحهای خیرهکننده در جادو با توپ سرشار بود.
مرض سِل که از همان آغاز نوجوانی تا پایان عمر، در هیأت همراهِ ناجوانمرد و همیشگی جانِ آلبر کامو درآمده بود، او را از نخستین عشقش فوتبال دور کرد و همان شد که این مرد جوان، شِکوَه و طغیانگریاش بر این بیداد را شجاعانه بر سطور کاغذ جاری سازد. او که در جایی از همان " کالیگولا"ی خود، از قساوت خدا_ خدایان در برابر سرنوشت غریب و غمانگیز بشر زبان به اعتراض گشوده بود، عمیقاً باور داشت که باید در برابر ذات زندگی بیرحم بود و با پرسشگری و ناامید نشدن در مقابل خندههای زهرآلود و طعنهوار ایزدانِ نامیرا، اقتدار و تنبیه آنان را پیروزمندانه به چالش کشید؛ اگرچه همان مسلول بودنش آخرالامر سبب شد تا دیدگاههای شخصی و روند مبارزهاش با بیاعتنایی و بیداد خدایان را در یکی از معنادارترین آثار اولیهاش، یعنی "پشت و رو"(به معنای سویه صحیح و غلط امور) ثبت کند؛ مکتوبی پراحساس، عصیانگرانه و زیبا که به وضوح بعدها به نیای حقیقی مقاله کامل و جاودانش "اسطوره سیزیف" مبدل گشت:
"تنها یک مسئلۀ فلسفی واقعاً جدی وجود دارد و آنهم "خودکشی" است. داوری در این باب که آیا زندگی سزاوار زیستن است یا نه، به معنای پاسخ دادن به بنیادیترین پرسش فلسفه است."
این مَطلَع، شاهبیتِ یکی از درخشانترین آثار فلسفی جهان غرب و تاریخ فلسفه است که در ۱۹۴۲ به قلم آلبر کاموی جوان روی صفحات کاغذ نقش بست: "افسانه سیزیف".
تصور کامو بر این بود که ما پيوسته با حس عمیقی ناشی از پوچیِ کاملِ زندگی دست به گریبانیم و در چنین وضعیتی است که مهمترین سوال فلسفی زندگیمان باید پرسشی در باب موجه بودن یا نبودن خودکشی باشد. پرواضح است که پاسخ شخصِ کامو به خودکشی منفی بود و خود انسانی ستایشگر زندگی و زیستن؛ اما چگونه؟
در واقع برای کامو، پوچی جهان از آمیزش دو مؤلفه به وجود میآمد: اینکه ما میخواهیم جهان «چگونه باشد» و اینکه جهان واقعاً «چگونه هست».
@Renaissancetranslate