گفتی اَر طالبِ عشقی به کَفَت جان بدهم
توکه در جان و تنی، چون به کَفَت آن بدهم؟
همه درجانِ منی غیرِ تو جان چیست مگر
کَرَمی کن صنما، چون به تو جانان بدهم؟
تحفهایی دارم و در قالبِ تن خسته دلی
تو بفرما نظری این دلِ ویران بدهم
گرچه خشکیده مرا، مَشکِ وجودم زِ فراق
باز در هجرِ تو این، دیدهی گریان بدهم
بیدِ مجنونم و برخاکِ توام زلف چنین
ای خوش آن سر که بر آن، سروِ خرامان بدهم
@RadiooShear | مسلم خزایی ژاکاو