رادیومطلق...


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Music


- نگو تا ابد باید تنها باشم -
...
@OomidzZ

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Music
Statistics
Posts filter


لَـبان قَـرینه
بیژَن الهی

@RadioMotlagh


دور از این لبان قرینه
دور از هر رفت
بمانیم و ضامن نور باشیم...

#بیژن_الهی




- بی او
تنهایم
بی او
هرکار کنم
آفتاب به من نخواهد تابید
بی او
منی وجود ندارد
حالا به هر دری که بزنم
بی او
کسی دری به رویم باز نخواهد کرد -




- دشت بیدار باش امشب را
بوی نم باران، شاخه مژه‌هایت را می‌لرزاند.
مزه میکنم عمق شیرینی تو را
و یک ستاره نعش ستاره‌ی محبوبش را بر دست گرفته
میبرد
و ناگاه آسمان میغرد.
من اما کجای خط داستان روزهای توام؟
یک کلیدم
که از لا‌به‌لای میله‌های درب فاضلاب شهر رد میشود
و می‌افتد
و افسوس صاحبش را به همراه دارد.
دشت
بیدار‌ باش امشب را.
من نمیخواهم تنها بیدار بمانم. -




- اگر دمی ز تو بویی به من رساند باد
هزار جان و جهانم فدای آن دم باد

تویی که یاد من خسته سال‌ها نکنی
منم که با غم رویت نشسته‌ام دل‌شاد

جهان ملک خاتون -




- یک تکه از من را پرواز کن ای عمیق -




- باغچه، حوض، ماهی و تو که نشسته‌ای لبه‌ی حوض. یک پا با دقت تمام روی پای دیگر، نیم تنه‌ات را کمی چرخانده‌ای، یک دستت بر لبه‌ی حوض و با دست دیگر آب را طوری نوازش میکنی که ماهی ها از لطیف بودنت میمیرند. -




- امروز که از من دور و من از تو دور هستم و تو احتمالا نمیخوانی خواستم بگویم، دلم برایت تنگ شده. اما نه به شکل عادی، میخواهم بگویم حتی اگر یادم نباشد چگونه خودت جدایمان کردی، بازهم عادی نیست.
شبیه یک هیجان درونی که گفتنی نیست، یا حباب‌هایی که وقتی شامپو را فشار میدهی و بیرون میزنند - غیرمنتظره - آنگونه دلتنگی. که میگویم کاش اگر تو بودی میتوانستم دردهایم را روی دوش تو بگذارم و دردهای تو را بر دوش خودم.
اما هوا ابری‌ست، نه تو در آسمان من پیدا هستی، نه من جان پرواز کردن برایم باقی مانده.
اما دلتنگت هستم کودک جریان گرفته در بطن روزهای سخت جوانی. -






- باور کنم که این روزها تمام میشوند؟
این اضطراب، روزی جایش را به تمنای افتادن برگ درخت خواهد داد؟
این دلشوره‌های مدام سرآخر تصفیه میشوند؟
نگران میشوم از اینهمه نگرانی برای خودم، آه که حقیقت لجوج دنیا، شناسنامه من بود که صادر شد، آن هم در تضاد مداومی که با نگاهم دارد.
این روزها لبخند میزنم و گاه صامت نفس میکشم.
یک روز جوان تر،
یک هزاره پیرتر.
به دنبال نشستن پروانه بر روی انگشتم، درون شهری که حتی پرندگانش سیگار میکشند.
تو ولی هر روز ماه‌تر میشوی. به چوب میزنم. چشم بد دور. -




- گاه از دور، تو را نگاه میکنم. از خیلی دور. آنقدر دور که واقعا شاید نمیبینمت. اما نگاهت میکنم.
خانه خالی از آدمیزاد و چرخ ماشین پنچر شده، علف‌های هرز بلند و کف خانه ترک برداشته.
اما خانه هنوز رنگ دارد. رنگ تکیه کردن، رنگ من تو را دوست دارم، رنگ به امید دیدارت، رنگ بغل کردن.
به تناسب سرنوشت، آدم‌ها فاصله میگیرند، با یکدیگر غریبه میشوند، اما مگر جای انگشتی که لبانت را سالها قبل لمس کرده، هم خواهد آمد؟
ردش میماند و به همین خاطر میتوانم این روزها، تو را
از دور، از خیلی دور، نگاهت کنم. -



20 last posts shown.