20 Jan, 17:25
20 Jan, 13:34
18 Jan, 21:30
چه دانستم که این سودا مرا زینسان کند مجنون؛ دلم را دوزخی سازد، دوچشمم را کند جیحون. چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید؛ چو کشتیام دراندازد میان قلزم پرخون. زند موجی بر آن کشتی که تختهتخته بشکافد؛ که هر تخته فروریزد ز گردشهای گوناگون. نهنگی هم برآرد سر، خورد آن آب دریا را؛ چنان دریای بیپایان، شود بیآب چون هامون. شکافد نیز آن هامون، نهنگ بحرفرسا را؛ کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون. چو این تبدیلها آمد، نه هامون ماند و نه دریا؛ چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بیچون. چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم؛ که خوردم از دهانبندی در این دریا کفی افیون.
18 Jan, 17:17
18 Jan, 15:00
17 Jan, 22:03
17 Jan, 17:05
17 Jan, 15:05
16 Jan, 20:40
16 Jan, 17:30
16 Jan, 13:52
16 Jan, 08:01
15 Jan, 23:14
15 Jan, 19:41
15 Jan, 17:03
تو را بکار و شکوفا شو، تو را بچین و تو را بو کن... 🌹
15 Jan, 13:20
14 Jan, 20:41
14 Jan, 14:15
14 Jan, 10:00
13 Jan, 22:30