#از_تو_چه_پنهان_عاشقت_بودم
#سارا_انضباطی
#پارت_چهل_و_یکم
به در کنار اتاق اشاره کرد.
_ من یه چندباری اینجا اومدم... این در برای اتاق تقریبا خالیه که خرت و پرت توش جا دادن بعد این اتاق با یه در دیگه به اتاق جلسات وصل میشه... یه چیزی تو مایههای استراحتگاهه اما چون بلااستفاده مونده هر کی هر چی اضافه داشته چپونده اون تو درشم قفل نیست.
با چشمان گرد شده نگاهش کردم.
این دختر همیشه مرا شگفتزده میکرد.
_ یعنی جایی توی این دانشگاه هست تو نجوریده باشی؟! همهجا یه بار رفتی... اگه جاسوس میشدی میتونستی کل دنیا رو فتح کنی.
با حالتی غرورآمیز سر تکان داد و دوباره دست بیچارهی مرا که امروز برایش حکم کش تنبون را داشت کشید و به سمت اتاقی که گفته بود برد.
_ بیا بریم الان حرفاشون تموم میشه نمیفهمیم چی میگن.
وارد اتاق که شدیم از خاک و میزان خرت و پرتی که در آن بود جا خوردم.
قطعا تمام لباسهایمان گرد و خاکی میشد.
با این همه وسایل چرا درش را قفل نمیکردند؟
هاله به سمت در حائل بین دو اتاق رفت و من را هم دنبال خودش برد.
پچ زدم:
_این درو باز نکنن یه وقت.
چپچپ نگاهم کرد.
_ مگه خلن؟ میز جلسه ذاتا به این در چسبیده باز نمیشه.
نفس راحتی کشیدم و سرم را به تقلید از هاله روی در چسباندم.
صدای ابهری میآمد.
_ همونطور که گفتم برای سرمایه اولیه و دستمزد شما مشکلی پیش نخواهد اومد هم تهیه کنندهی معتبری داریم و هم قراره یه اسپانسر خیلی بزرگ برای این کار بگیریم که بتونیم در سطح جهانی موفق بشیم هم همونطور که خودتون میدونید این کار رو میخوایم بفرستیم کن همهی هدف من همینه.
صدای مهرسانا تاجیک به گوشم رسید.
_ اما این اولین کار شماست که کارگردانی میکنید اگه نگیره اعتبار من برای شرکت توی همچین پروژهای به باد میره.
ابهری برعکس همیشه که مثل سگ آقای پتیبل پاچهی ما دانشجویان بدبخت را میگرفت ملایم جواب تاجیک را داد:
_خانوم شما خودتونم فیلمنامهی این کار رو خوندید میدونید فیلمنامه رو آقای شهری نوشته و هر چی تا حالا کار نوشته گرفته... این کار یه کار اجتماعیه... یه کمدی سیاهه که به نوع خودش میتونه روایتگر مشکلات جامعه باشه پس من به شما قول صد در صد میدم که میگیره.
#سارا_انضباطی
#پارت_چهل_و_یکم
به در کنار اتاق اشاره کرد.
_ من یه چندباری اینجا اومدم... این در برای اتاق تقریبا خالیه که خرت و پرت توش جا دادن بعد این اتاق با یه در دیگه به اتاق جلسات وصل میشه... یه چیزی تو مایههای استراحتگاهه اما چون بلااستفاده مونده هر کی هر چی اضافه داشته چپونده اون تو درشم قفل نیست.
با چشمان گرد شده نگاهش کردم.
این دختر همیشه مرا شگفتزده میکرد.
_ یعنی جایی توی این دانشگاه هست تو نجوریده باشی؟! همهجا یه بار رفتی... اگه جاسوس میشدی میتونستی کل دنیا رو فتح کنی.
با حالتی غرورآمیز سر تکان داد و دوباره دست بیچارهی مرا که امروز برایش حکم کش تنبون را داشت کشید و به سمت اتاقی که گفته بود برد.
_ بیا بریم الان حرفاشون تموم میشه نمیفهمیم چی میگن.
وارد اتاق که شدیم از خاک و میزان خرت و پرتی که در آن بود جا خوردم.
قطعا تمام لباسهایمان گرد و خاکی میشد.
با این همه وسایل چرا درش را قفل نمیکردند؟
هاله به سمت در حائل بین دو اتاق رفت و من را هم دنبال خودش برد.
پچ زدم:
_این درو باز نکنن یه وقت.
چپچپ نگاهم کرد.
_ مگه خلن؟ میز جلسه ذاتا به این در چسبیده باز نمیشه.
نفس راحتی کشیدم و سرم را به تقلید از هاله روی در چسباندم.
صدای ابهری میآمد.
_ همونطور که گفتم برای سرمایه اولیه و دستمزد شما مشکلی پیش نخواهد اومد هم تهیه کنندهی معتبری داریم و هم قراره یه اسپانسر خیلی بزرگ برای این کار بگیریم که بتونیم در سطح جهانی موفق بشیم هم همونطور که خودتون میدونید این کار رو میخوایم بفرستیم کن همهی هدف من همینه.
صدای مهرسانا تاجیک به گوشم رسید.
_ اما این اولین کار شماست که کارگردانی میکنید اگه نگیره اعتبار من برای شرکت توی همچین پروژهای به باد میره.
ابهری برعکس همیشه که مثل سگ آقای پتیبل پاچهی ما دانشجویان بدبخت را میگرفت ملایم جواب تاجیک را داد:
_خانوم شما خودتونم فیلمنامهی این کار رو خوندید میدونید فیلمنامه رو آقای شهری نوشته و هر چی تا حالا کار نوشته گرفته... این کار یه کار اجتماعیه... یه کمدی سیاهه که به نوع خودش میتونه روایتگر مشکلات جامعه باشه پس من به شما قول صد در صد میدم که میگیره.