در میکده یک جام شرابی شده جاری
بر ما نکند ساغر و ساقی ز چه یاری؟
ما را خُم و پیمانه که از خانه به در کرد
در کعبه مرا راه نبودم ز خماری
خادم که به آن خانه بُوَد مَحرمِ رازم
گفتا که تو آیا ز همین ایل و تباری؟
این رسم چه دین است و چه آیین که تو داری
افتاده به ظلمت ، همه اش در شب تاری
گفتا نه به این خانه تو را راهِ عبوری
باید بکشی رنج و عذابی تو به خواری
در خارج این خانه چه کردی،به چه رویی
باز آمده ای ، باز تو امیدِ چه داری؟
با این همه جرمی که به هر کوی نمودی
بر استر شیطان که تو همواره سواری
هرگز نکند پاک تو را ، آتشِ دوزخ
از بهر چه افتاده به این کوت گذاری؟
پاکت نکند زمزم و آبی که ز کوثر
شب تا به سحر خون چو ز هر دیده بباری
گفتم که جهنم شده خاموش و گلستان
با این همه اشکی که ز چشمم شده جاری
~ منصور❥˙
@Official_Hich ˙❥