برای تو مینویسم که یادت در تاریکی این اتاق نور شد.
خندیدنت، واژه چینی های لب هایت و دستان لاغرت را خوب به خاطر آوردم، هنوز کمی از من مانده که تو را پنهانی دوست دارد.
نه عشق قدر هم نفسی ما بود و نه ما قدر عشقی که داشتیم را دانستیم.
هنوز هر ثانیه نام تو میتواند بر سکوت من بیافزاید و سرم از هیاهو پر شود. هنوز چشمان تو بی رحم اند و پاک.
تو را نه در این جهان پیشگفتار، تو را نه در این آشیانه های نمکشیده از بی خبری، تو را نه در فردا های بی چشم داشت از سر تنهایی و تو را نه در خاطرات نصفه و نیمه؛ بلکه تو را در همین سطور و همین شب های بی مرهم که الحق هیچ به ما نمیسازند، میخواهم.
خندیدنت، واژه چینی های لب هایت و دستان لاغرت را خوب به خاطر آوردم، هنوز کمی از من مانده که تو را پنهانی دوست دارد.
نه عشق قدر هم نفسی ما بود و نه ما قدر عشقی که داشتیم را دانستیم.
هنوز هر ثانیه نام تو میتواند بر سکوت من بیافزاید و سرم از هیاهو پر شود. هنوز چشمان تو بی رحم اند و پاک.
تو را نه در این جهان پیشگفتار، تو را نه در این آشیانه های نمکشیده از بی خبری، تو را نه در فردا های بی چشم داشت از سر تنهایی و تو را نه در خاطرات نصفه و نیمه؛ بلکه تو را در همین سطور و همین شب های بی مرهم که الحق هیچ به ما نمیسازند، میخواهم.