بازوهایتان را نمیخواهم
شانههایتان را نمیخواهم
من خودم را دارم
شما خودتان را دارید
بگذاریم همهچیز همینطور بماند
من در خانهای قدیمی زندگی میکنم
جایی که هیچچیز فریاد پیروزی سر نمیدهد
و تاریخ نمیخواند
جایی که هیچچیز گلی نمیکارد
گاهی ساعتم میافتد پایین
گاهی خورشید من به تانک آتش گرفتهای میماند
من ارتشهایتان را
نمیخواهم
یا
بوسهتان را
یا
مرگتان را
من خودم
آنها را دارم
دستهایم بازو دارند
بازوهایم شانه
شانههایم مرا
من خودم را دارم
شما زمانی مرا دارید که مرا ببینید
ولی من دوست ندارم که شما مرا ببینید
دوست ندارم که ببینید
چشم در سر دارم
و میتوانم راه بروم
و نمیخواهم پرسشهایتان را پاسخ دهم
نمیخواهم سرگرم تان کنم
نمیخواهم که سرگرمم کنید
یا ناخوشم کنید
یا سخنی بگویید
نمیخواهم دوستتان بدارم
نمیخواهم نجاتتان بدهم
بازوهایتان را نمیخواهم
شانههایتان را نمیخواهم
من خودم را دارم
شما خودتان را دارید
بگذاریم همهچیز همینطور بماند
بوکوفسکی
مترجم ناشناس
@nabayad_mikhandim