بامداد سه شنبه دوستان عزیزم به نیکی و شادی
هدیه امروز حافظ شیرین سخن به شما مهربانان
دیوان حافظ غزل شماره ۲۲۲
🌷🍒🍏🌷🍒🍏🌷🍒🍏🌷🍒🍏🌷
از سر کوی تو هر کو به ملالت برود
نرود کارش و آخر به خجالت برود
کاروانی که بود بدرقهاش حفظ خدا
به تجمل بنشیند به جلالت برود
سالک از نور هدایت ببرد راه به دوست
که به جایی نرسد گر به ضلالت برود
کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیر
حیف اوقات که یک سر به بطالت برود
ای دلیل دل گمگشته خدا را مددی
که غریب ار نبرد ره به دلالت برود
حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است
کس ندانست که آخر به چه حالت برود
حافظ از چشمه حکمت به کف آور جامی
بو که از لوح دلت نقش جهالت برود
معنی لغات غزل:
ملاملت:دلتنگي ، رنجيدگي ، ملال خاطر
.نرود کارش :كارش پيش نرود ، كارش پيشرفت نمي كند.
خجالت:شرمساري .
سالک:روند راه عشق ، رهرو.
هدایت:راهنمايي كردن .
نور هدایت:فروغ راهنمايي .
ضلالت: گمراهي.
بطالت:بيهودگي ، بي كاري، ومعطل ماندن.
دلیل:راهنما، دلالت كننده.
دلالت : راهنمایی.
نَبَرد ره:راه را پيش نبرد ، بلد راه نباشد ، راه را گم نكند.
مستوری: پرده نشيني ، پرهيزكاري .
مستی: مجازاً به معناي فسق وفجور وانحراف از راه راست.
خاتمت:فرجام ، كار ، پايان كار.
به چه حالت: چه حالتي خواهد داشت .
بدرقه:راهنما، نگهبان .
حفظ: حمايت و نگهداري .
تجمّل:آراستگي ، شوكت.
جلالت:بزرگي ، شكوه ، عظمت .
چشمه حکمت: سرچشمه دانش ، سرچشمه معرفت.
بو…: باشد كه ، شايد .
لوح: صفحه .
نقش جهالت: نشان و اثر نداداني سترده شود .
http://t.me/ghonbade_davvar