سوگ مظلوم
در دل اين جهان، جهان دگر
نه جهان دگر كه جان دگر
نه يكي جان كه صد هزاران جان
در به هر جان دو صد جهان دگر
آب حيوان و در دل ظلمات
كه به هر تن روان دگر
نتوان با نشان نشانش داد
كه ورا هست خود نشان دگر
در بساطت، چو نقطهاي موهوم
مرغ قاف است و آشيان دگر
جاودان است، ني به وهم و خيال
جاوداني است جاودان دگر
حق از او زنده، او به حق زنده
يا تو ميگو به هر بيان دگر
فرقدان را كجا و پايگهش
پاية تختش فرقدان دگر
مظهر اتصال جزء به كل
اوست معروف عارفان دگر
آسمان و زمين مجويش جاي
جاي او باشدي مكان دگر
آسمان روشن ار به خورشيد است
اوست خورشيد آسمان دگر
زده تير يقين به هر دل پاک
با دگر ناوك و كمان دگر
دهر خوردش؟ نه، دهر خوردة اوست
با هزاران لب و دهان دگر
غنچة ناشكفتهاي است هنوز
باش تا بشكفد زمان دگر
بذر در خاك خفتهاي است كه خاك
سازدش نخل بيامان دگر
نونهالي است تر كه چرخ زمان
دهدش صد چنين توان دگر
گنج پنهان ز ديده است و شود
آشكارا به صد عيان دگر
در دل هر كه عشق او دادند
ماتمي بيني و فغان دگر
ماتمي كآتش از تفش سوزد
شرح اين خواهدي زبان دگر
امن از او بردهاند؟ حاشا كاو
به جهان داده صد امان دگر
يوسفانش اگر كه گرگ دريد
گيتيش داده يوسفان دگر
ياورانش اگر به خون بتپند
تا ابد هستْش ياوران دگر
حرمش برده شد كه شد آزاد
به جهان جمله بردگان دگر
تشنهكامش مبين كزين لب خشك
شد جهان آب تشنگان دگر
سر او را به ني مبين كه از اوست
به همه دهر سروران دگر
اي محاسن به خون سر رنگين
وي تو قاري بدان لبان دگر
اي تو تشنهترين كنار فرات
خستهجانتر ز خستگان دگر
مهر رخشندهاي كه مه داري
گرد بر گردت اختران دگر
اي تو بهتر ز بهتران جهان
وي تو برتر ز برتران دگر
مهربانتر ز هر كه بر همه كس
مهرش آئين و مهربان دگر
اي تو سبط رسول و پور علي
تو شهنشاه بر شهان دگر
اي جهان را امام از تو بوند
آن امامان و شاهدان دگر
اي جهان رهنما ز تو برخاست
رهنمائي قبلگان دگر
اي خداوند دل، به دل آرام
از تو هر عصر دلستان دگر
اي خداوند گلستان وجود
از تو گل، از تو گلستان دگر
عشق تو در دلم چو در تن جان
عاشقان تو عاشقان دگر
تندر و رعد و برق رخشاني
شبچراغي به شبروان دگر
ابر و باران و سيل جوشاني
بل يكي بحر بيكران دگر
آبرو بردهاي ز هر نيرنگ
وز رياكار و ماكران دگر
وز همه دينخران پر سالوس
وز فريبنده دلقكان دگر
مينهي ارج بر شرافت روح
مردميهاي مردمان دگر
ميپذيري تو نيكي از نيكان
مسلمند ار به مذهبان دگر
خيمه برتر زدي ز ظاهر دين
برفرازي ز كوهسان دگر
به بلنداي قامت انسان
دوختي بُرد و طيلسان دگر
رهنما تو، ره از تو، دين از تو
تا ابد بهر رهروان دگر
هر كه در راه حق به خون بتپد
تو در آن باشي خونتپان دگر
حرف حقي اگر به حق بزنند
هم تو گفتيش با لسان دگر
هر كجا سوگ بهر مظلومي است
سوگ سوگ تو در گمان دگر
هر چه گويم، نمي ز دريايي است
با هزاران هزار كان دگر
من بر اين آستان گذارم سر
آستانت، نه آستان دگر
مرحوم سید مرتضی جزایری
@moharramravagh