هیچوقت فکر نمیکردم تو آستانه ی ۲۲ سالگی مجبور به مصرف سیتالوپرام و ملاتونین بشم، در ظاهر همه چی خوبه هرکی ببینتم میگه چقد این پسر فان و خنده روئه، ولی عمق فاجعه رو فقط امروز دکتر تونست بفهمه. بعد حدودا ۲۲ سال الان به این نتیجه رسیدم ارزش نداشت، همه اون چیزایی که باعث شد الان تو این وضع باشم همه اون آدمایی که میتونستن الان کنارم باشن و کمکم کنن و نیستن، الان دیگه مهم نیست، هیچی ارزش نداشت جز حال خودم، نمیدونم چیشد که به این نقطه از زندگی رسیدم، ولی خب یاد گرفتم همیشه باهاش بجنگم ولی این دفعه دیگه نشد، نتونستم.
تا امروز خودمم انکارش میکردم، ولی دیگه امروز تو مطب دکتر به صراحت با واقعیت روبرو شدم، دکتر که گفت حدودا ۱یا۲ سال طول میکشه نمیدونم حس میکنم
تو این دو سال هرچی با آدمای دور اطرافم کمتر در ارتباط باشم بهتره حداقل انرژی منفی خودمو به دوستام انتقال ندم،اینجا هم بمونه یادگاری هر وقت حالم خوب شد برمیگردم، حالا این که کی حالم خوب بشه؟ نمیدونم.
تا امروز خودمم انکارش میکردم، ولی دیگه امروز تو مطب دکتر به صراحت با واقعیت روبرو شدم، دکتر که گفت حدودا ۱یا۲ سال طول میکشه نمیدونم حس میکنم
تو این دو سال هرچی با آدمای دور اطرافم کمتر در ارتباط باشم بهتره حداقل انرژی منفی خودمو به دوستام انتقال ندم،اینجا هم بمونه یادگاری هر وقت حالم خوب شد برمیگردم، حالا این که کی حالم خوب بشه؟ نمیدونم.