بلور_تنت
لینک قسمت اول
https://t.me/mikhaand/52148#قسمت_صد_بیست_سه
چشمام پف کرده بود و قرمز..
بیخیال از آینه دل کندم و رفتم از تو کمدم یه مانتو مجلسی یاسی رنگ و شلوار لی،و روسری به رنگ سفید یاسی در
آوردم..
از کمد کفشام هم یه جفت اسپرت جمع و جور سفید رنگ برداشتم..
لباسامو عوض کردم..
یه آرایش مالیم کم رنگ هم کردم..
ولی چهرم داد میزد که گریه کردم..
کیف سفید رنگمو هم برداشتم و از اتاق زدم بیرون..
تو سالن دنبال مامان بزرگ گشتم نبود..
آشپزخونه و اتاقشم چک کردم اما نبود..
کجا رفته بود خدا میدونست..
نفسمو کالفه بیرون دادم..
اصال حوصله خودمو هم نداشتم چه برسه مهمونی..
از خونه اومدم بیرون..
در ماشین رو باز کردم و سوار شدم..
روهان سر تا پامو آنالیزم کرد و رو صورتم استوپ کرد:این چه وضعشه بیشتر آرایش میکردی االن به نظر خودت تغییری
کردی؟؟
بی حوصله به بیرون چشم دوختم:همینکه دارم میام باهات خداتوشکر کن به آرایشم چیکار داری؟؟
ماشینو روشن کرد..
_وظیفته بیای..
پشت چشمی براش نازک کردم و دیگه حرفی نزدم..
تا خونه ی اونا مسافت زیادی نبود ۱۰ دقیقه ای رسیدیم خونشونماشینو که نگه داشت زودتر از اون پیاده شدم..
سریع ماشین رو پارک کرد و اومد کنارم با هم رفتیم تو خونه..
مامانش و دو قلوها دم در ورودی منتظر ما بودن..
بعد از سالم و احوال پرسی مختصری رفتیم تو سالن پزیرایی نشستیم..
مامان روهان اومد کنارم نشست انگار میخواست یه سوالی بپرسه اما نمیتونست..
باالخره دلو زد به دریا و گفت:دخترم ذهنمو مشغول کردی انگار حالت ناخوشه رنگ و روت پریده چیزی شده؟؟چشماتم
قرمزه گریه کردی؟؟
یه لحظه نگام سر خورد رو روهان که داشت نگامون میکرد..
یه حس شیطونی بهم میگفت اذیتش کن..
اینقدر حالمو گرفتی یبارم من بگیرم به کجاش برمیخوره..
لبمو با زبونم تر کردم و سعی کردم یخورده مظلوم جلوه بدم:درست فهمیدین مامان این پسرتون خیلی اذیتم میکنه طوری
که اشک منو در میاره..
چشمای خاکستریش گرد شد..
با همون حالت رو به روهان گفت:چی میشنوم روهان؟؟
چشمای روهان هم گرد شده بود از تعجب مونده بود چی بگه..
پریناز غرید:داداش چطوری میتونی اشک ترگل رو در بیاری؟؟از کی تا حاال اینقدر بد شدی؟؟
روهان زیر چشمی چپ چپ نگام کرد..
صدای مادرش بلند شد:حاال با اون نگات نخورش آقا روهان،برای چی عروسمو اذیت میکنی هان؟؟
پوزخند صداداری زد..
_اگه اذیت شده تقصیر خودشه مامان جان اینقدر چموش و لجبازه که حرف حساب تو کتش نمیره..
پرو تر از این حرفا بود..
مامانش پشت چشمی براش نازک کرد:من پسر تربیت نکردم که بخواد همسر آیندشو اذیت کنه اگر بخوای اینطوری باشی
باید دور منو خط بکشی چون همچین پسری نمیتونه پسر رهام و ایلناز باشه..
روهانبا نگاش برام خط و نشون میکشید هر لحظه امکانش بود که منفجر بشه
🔥توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای
#بلور_تنت هر روز صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.
@mikhaand