تی‌شین|معصومه رحیمی


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Art


تی‌ شین یعنی برای تو
#میم_رحیمی | زائرِ مِه| کارورزِ دائمِ تصویر و قلم

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Art
Statistics
Posts filter


👋


بعضی وقتا به سرم می‌زنه اینجارو حذف کنم. نمی‌دونم.


منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی کاکایی‌ها اومدن منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی منو ببر انزلی


فقط یه آیدی دارم که بستگان، دوستام، هنرجوهام و برخی از شما بهش دسترسی دارید.
هیچ آیدی دیگه‌ای ندارم، نه با رحیمی‌های تلگرام نسبتی دارم و نه آیدی‌های تی‌شین که اینور و اونور می‌بینید، منم.

همین


#حاضر_جواب

#بابک_جهانبخش
ترانه #مهدی_ایوبی
موسیقی #مهدی_منافی

@mehdiayoubii


کِش بیایید ولی کوتاه نه!

#فکت


.
بعد از مدت‌ها بغلش کردم، از ذوق می‌خوام گریه کنم.
*خدایا شکرت


.
اگر بگذاری؛
کلمات را از خطوط انگشت‌هات،
رنگ‌ چشم‌ها
نقره‌ی موهات
عطـــــر و صدایت
به سلامت عبور خواهم داد!

فقط اگر بگذاری...


#میم_رحیمی‌


گوشه‌های قدیمی‌ترین دفتر‌ی که دارم، جمله‌های زیادی نوشتم مثلاً ؛ "همه‌ی تنبورها در دست تو می‌رقصند..."
.


۲۰۲۴۰۹۱۹_۱۰۱۴۵۶.jpg
3.4Mb
.
تهران‌و گشتم، تهرانِ دودی
دنیارو گشتم، اما نبودی...




.

لَخته‌ی غم از رگ‌هایم خارج نمی‌شود، «و لیکن آدمی را صبر باید» از دهانم نمی‌افتد. آویزانم به اُفتادن و اندوهی‌ست در من که بند نمی‌آید. آدمی‌زاد مادامی که خاطراتش زنده‌اند، در هر چیزی به دنبالِ بویِ، تکه‌ای از گذشته است. آنقدر در خیالش می‌ماند که آتش خاصیتش را از دست می‌دهد، آب همه چیز را می‌سوزاند و زندگی‌ش هم سر می‌رود!
تصدوقِ رنگ‌ِ چشم‌هات؛
سال‌هاست دستِ شب از گیسوان‌مان کوتاه شده، اما چه خوب که پایانِ تمامِ جنگ‌های جهانم آغوش پیراهنِ سفید توست و شانه‌هایت داربستی برای افتادن کلماتم شده‌اند. فقط افسوس که این جهان برای رویاهای مرطوبِ ما بسیار کوچک است. آنقدر کوچک که شعرهای غمگین جهان را می‌فهمیم و می‌دانیم این همه شعر بی‌دلیل نمی‌شود! شاعران هم بعد از هر نشدنی فرار می‌کنند و شعری می‌گذارند، حتا بی‌اینکه کسی رفته باشد.
برای رهایی از اندوه این پاییز ساکت شده‌ام و تمام ذوقم بازی با لغت‌هاست.
دوباره پیکرِ کلماتم را می‌تراشم؛ به تو می‌رسم، به زیبایی‌ت که ساخته شده برای شادی و تاب‌آوری. برای نجات...
به تو می‌رسم؛ به انگشت‌هات، به آن پیامبرانِ دیوانه که تمامِ جهانم در لمس‌شان خلاصه می‌شود.

#میم_رحیمی
#نامه‌های_نمور

از آبان و اضطراب‌های کُشنده‌اش| خیره به عکسِ قشنگی که فاطمه از ما برداشته


.
بیا! قَبل از آنکه آغوشم از دَهان بیُفتَد
و اَنگشتانم جَمع شوند به دورِ هم.
بیا! بگذار این حجمِ هوایِ خالی از تو
بین دست‌هایم
خون شود در رَگ‌های مُرده‌ام.
بیا و تمامَم را جمع کُن میانِ دست‌های پاشیده‌ات بر تَنم و بگذار یک‌بار هَم خورشید از شانه‌های مَن طلوع کند.

#میم_رحیمی


.
می‌خواهم این چشم‌های متمایل به زیتون و عسل را تقدیمت کنم، شاید بخواهی دقایقی خودت را با چشم‌های من ببینی. گاهی تلخ و گاهی شیرین! مایوست نمی‌کنم اما دوست داشتن گاهی آزار دهنده‌ می‌شود؛ خودت را اضافه می‌بینی، مثل لعاب برنجی که دو قاشق بیشترش مزه‌ی غذای زیر دندان را تغییر می‌دهد. هر چیزی زیادیش جالب نیست. خواستنی نیست و دَم‌دستی می‌شود. زیاد که باشی اطمینان دارند به حضور مادامَت و لابه‌لای کثرت بودن‌ها گُمت می‌کنند.

#میم_رحیمی


وقتی خوب تا کردن جواب نمی‌ده! مچاله کن بنداز تو سطل آشغال.


01:45
عطرت جا مانده اینجا و با تو برنمی‌گردد.
کنارِ من،
از کاکایی‌های مهاجرِ خسته‌
که دورِ دستت می‌گردند و
از سرِ شانه‌هات می‌گذرند و بعد
گردنبند آرامت شده‌اند...

و زیبایی‌ تو
که در شعر نمی‌گنجد
برایم می‌گوید.



#میم_رحیمی‌


.
بیا مرا ببین؛
پیش از آنکه زمین از شاعران خالی شود
و عمیق‌ترین دلتنگی‌ِ جهان
شعری نانوشته
برای آسمانی باشد
که همه‌ی ستاره‌ها را دارد
ولی ماه در آغوشش نیست.

بیا مرا ببین...

#میم_رحیمی‌


می‌فرماد: «چرا شعر نمی‌نویسی؟»
❤️


.
نمی‌دونستیم تقدیر برای عصر یکشنبه چی رقم می‌زنه؛ کاملاً ناگهانی ملاقاتی که بعید بود به بغل و فوت کردنِ دوباره‌ی شمع‌های سی و چند سالگی‌م ختم شد.


در کنارِ کسی که به قولِ بیهقی «
عظیم» دوست دارمش.


فادی آیَم
فاندی آیَم

زمزمه‌های زنی در حرم.
.

20 last posts shown.