دیگر محتوایی ندارم که تولید کنم. دیگر چیزی برای ارائه به این جهان هستی ندارم. احساس میکنم نیاز هست که به رختخواب بروم و بخوابم. و جهان هستی فقط همین را از من انتظار داشته باشد. نه چیزی بیشتر. نه اینکه صبح فرداش مدیرم زنگ بزند که کجایی؟ چرا نیومدی؟ مدیر چُسی سازی شدهی همان صابکار است؟ نمیدانم. نه اینکه مدیرِ ساختمانی که در آن زندگی میکنم سر ماه زنگ بزند که اجارهخونه رو نمیریزی مهندس؟ مدیر ساختمان منظورت همان صابخانه است؟ نمیدانم. نیاز دارم بروم بخوابم و کسی از من انتظاری نداشته باشد. کسی زنگ نزند بگوید این پول ما چی شد. بیا سر کار. منو ببر بیرون. منو برگردون خونه. به من توجه کن. چون من تمام شدنی هستم. از من مراقبت کن چون من هم قرار است یادت بیَندازم که ارزشش را نداشت. لازم است بروم بخوابم و کسی از من چیزی نخواهد. بدبختی از وقتی شروع میشود که چشمهایت را باز میکنی. به محض اینکه بیدار میشوی باید مراقب باشی. مراقب خانواده ات. مراقب رژیمت. مراقب رابطه ات. مراقب کسب و کارَت. مراقب کسشرهایی که در این مسیر قرار است بارَت بشود. و تو باید بتوانی که همچنان ادامه بدهی. چون همیشه لبخند زدن و ادامه دادن مهم است. انگار.
@manonasrin
@manonasrin