جوری از خواب بیدار میشوند انگار تعجب نمی کنند. از اینکه تمام دیشب را خوابیده بودند، و جایی بودند اما نمیدانند کجا. و این متعجبشان نمی کند. درحالیکه من نیمه های شب پروانه ای بودم که روی گلها در حال دویدن بود. و لحظه ای بعد گردن آویزی که دور گردنت انداخته بودی. خسته بودی و خوابت برد. درحالیکه فراموش کردی مرا از دور گردنت باز کنی. در حالیکه مرا روی سینه ات جا گذاشتی. حالا از خواب پریده ام. و توی سرم ضربان قلب تو ست. دوپ دوپ، دوپ دوپ، دوپ دوپ. همراه منی. تا دوباره به خواب بروم. و تصور کنم گردن آویزی هستم که روی گردنت انداخته ای. و امیدوار باشم که باز یادت برود گردن آویز روی گردنت را قبل از خوابیدن از گردنت باز کنی. این یک امیدواری معمولی نیست. رینتاروی عزیزم. این یک خواهش است که نقاب امیدواری تن کرده است. شبیه شبحی بی بدن هستم. میان مردمی که هر روز از خواب بیدار میشوند و تعجب نمی کنند.
@manonasrin
@manonasrin