#پارت_۴۹۶
📌رمان جاری خواهم ماند
📌به قلم: مهلا.خ
📌کپی حتی با ذکر منبع ممنوع
_من باید چی کار کنم؟
و این آن صدای مصممی بود که به دنبالش میگشتم. از همان ابتدا میدانستم آسو دست رد به خواستهی فربد نمیزند. بار دیگر دخترکی که بدون ترس کنارم نشسته بود را به تماشا نشستم هیچ پشیمانی را در چشمانش نمیدیدم. نمیدانم چه در نگاهم خواند که گفت:
_سختیهای زیادی پشت سر گذاشتیم، این رو هم پشت سر میذاریم. من فقط دارم مقدمات زودتر برگشتنت رو آمده میکنم. غیبت شما دو تا طولانی و غیر قابل تحمل شده.
بار دیگر رو به فربد کرد و سوالش را تکرار کرد.
_آسو خانم من وقتی میتونم کامل به شما توضیح بدم که چی کار کنید که موافقت کرده باشید این کار رو حتما انجام میدید.
_خب موافقت کردم که میگم باید چه کاری رو انجام بدم.
فربد نگاهی به هر سه ما کرد و دستان در هم گره خوردهاش را روی میز گذاشت و بیآنکه برگردد و به چهرهی ناراضی من و مهراد نگاه کند به آسو توضیح داد:
_یکی از افراد خانوادهت توی این ماجراها نقش داره. بخوام دقیقتر بگم خانوادهی عموت، زنعموت و سیروان یکی از این دو نفر عجیب توی ماجراها نقش دارن و مشکوک میزنن. من ازت میخوام وقتی که اونها حضور دارن طوری با گوشی همراهت حرف بزنی که انگار شخص پشت خط شهریاره و نگرانی خودت رو از این بابت نشون بدی که ممکنه لو برین که شهریار زندهست. میخوام مکالمه جوری پیش بره که به یک قرار ملاقات ختم بشه و اسم از اون مکانی ببری که ما میخوایم و توی اون روز و مکان همراه شهریار حضور پیدا کنی و منتظر عکس العمل مرد سیاهپوش بشینیم. ببین همیشه اون مرد بیخبر و دور از انتظار خودش رو نشون میداد، برای همین گیر انداختنش مشکل بود. این بار ما موقعیت رو جور میکنیم که خودش رو نشون بده و توی کمین میشینیم تا بتونیم بالاخره گنجشک رو شکار کنیم.
_اگر خودش رو نشون نداد چی؟ اصلا از کجا میدونید که زنعموم یا سیروان توی این ماجراها نقش دارن؟
در برابر سوال آسو خندید و دستی به پاکت مهر و موم شده کشید و مطمئن گفت:
_شهریار برای اونها یک زنگ خطره پس قبل از اینکه بخواد توی روستا پخش بشه که شهریار حالش خوبه و برمیگرده حتما تصمیم میگیرن که رفیق ما رو از سر راه بردارن. پس شک ندارم که خودش رو نشون میده. در مورد سیروان و زنعموت هم باید بگم ما همهی کسایی که ممکنه نقش کوچیکی توی این ماجراها داشته باشن رو بررسی کردیم. حتی اطلاعاتی از خودت تو هم توی این پاکت هست؛ پس وقتی میگم این دو نفر مشکوک هستن، شک نکن نقشی دارن و کبوتر نامه بر خونهی حاج رضا ممکنه باشن.
https://t.me/mahlanovels
📌رمان جاری خواهم ماند
📌به قلم: مهلا.خ
📌کپی حتی با ذکر منبع ممنوع
_من باید چی کار کنم؟
و این آن صدای مصممی بود که به دنبالش میگشتم. از همان ابتدا میدانستم آسو دست رد به خواستهی فربد نمیزند. بار دیگر دخترکی که بدون ترس کنارم نشسته بود را به تماشا نشستم هیچ پشیمانی را در چشمانش نمیدیدم. نمیدانم چه در نگاهم خواند که گفت:
_سختیهای زیادی پشت سر گذاشتیم، این رو هم پشت سر میذاریم. من فقط دارم مقدمات زودتر برگشتنت رو آمده میکنم. غیبت شما دو تا طولانی و غیر قابل تحمل شده.
بار دیگر رو به فربد کرد و سوالش را تکرار کرد.
_آسو خانم من وقتی میتونم کامل به شما توضیح بدم که چی کار کنید که موافقت کرده باشید این کار رو حتما انجام میدید.
_خب موافقت کردم که میگم باید چه کاری رو انجام بدم.
فربد نگاهی به هر سه ما کرد و دستان در هم گره خوردهاش را روی میز گذاشت و بیآنکه برگردد و به چهرهی ناراضی من و مهراد نگاه کند به آسو توضیح داد:
_یکی از افراد خانوادهت توی این ماجراها نقش داره. بخوام دقیقتر بگم خانوادهی عموت، زنعموت و سیروان یکی از این دو نفر عجیب توی ماجراها نقش دارن و مشکوک میزنن. من ازت میخوام وقتی که اونها حضور دارن طوری با گوشی همراهت حرف بزنی که انگار شخص پشت خط شهریاره و نگرانی خودت رو از این بابت نشون بدی که ممکنه لو برین که شهریار زندهست. میخوام مکالمه جوری پیش بره که به یک قرار ملاقات ختم بشه و اسم از اون مکانی ببری که ما میخوایم و توی اون روز و مکان همراه شهریار حضور پیدا کنی و منتظر عکس العمل مرد سیاهپوش بشینیم. ببین همیشه اون مرد بیخبر و دور از انتظار خودش رو نشون میداد، برای همین گیر انداختنش مشکل بود. این بار ما موقعیت رو جور میکنیم که خودش رو نشون بده و توی کمین میشینیم تا بتونیم بالاخره گنجشک رو شکار کنیم.
_اگر خودش رو نشون نداد چی؟ اصلا از کجا میدونید که زنعموم یا سیروان توی این ماجراها نقش دارن؟
در برابر سوال آسو خندید و دستی به پاکت مهر و موم شده کشید و مطمئن گفت:
_شهریار برای اونها یک زنگ خطره پس قبل از اینکه بخواد توی روستا پخش بشه که شهریار حالش خوبه و برمیگرده حتما تصمیم میگیرن که رفیق ما رو از سر راه بردارن. پس شک ندارم که خودش رو نشون میده. در مورد سیروان و زنعموت هم باید بگم ما همهی کسایی که ممکنه نقش کوچیکی توی این ماجراها داشته باشن رو بررسی کردیم. حتی اطلاعاتی از خودت تو هم توی این پاکت هست؛ پس وقتی میگم این دو نفر مشکوک هستن، شک نکن نقشی دارن و کبوتر نامه بر خونهی حاج رضا ممکنه باشن.
https://t.me/mahlanovels