#پارت_۴۹۵
📌رمان جاری خواهم ماند
📌به قلم: مهلا.خ
📌کپی حتی با ذکر منبع ممنوع
سرم را به چپ و راست به نشانهی اینکه چه شده تکان دادم و بالاخره لبهایش جنبید و سکوت پر از تمسخر اتاق را شکست.
_خیلی ممنون از اینکه نگرانمی؛ اما من خودم زبون دارم و فکر کنم چیزی توی سرم به اسم مغز و عقل وجود داشته باشه پس میتونم خودم برای خودم تصمیم بگیرم. درسته؟
کیش و مات که فقط مخصوص شطرنج نبود. آسو با زبانش همچین قدرتی داشت. سعی کردم بار دیگر پا فشاری کنم.
_اما تو که نمیدونی ممکنه چقدر خطرناک باشه، بذار ما حلش...
_چند ماه دارین تلاش میکنید که حلش کنید. خودتون رو از خانواده محروم کردین پس بذار توی این چند ماه منم شریک باشم. کاری که از من میخواین که خطرناکتر از پرت شدن از پرتگاه که نیست. من همچین خطرهایی رو پشت سر گذاشتم. البته اگر بتونم کمکی بهتون بکنم که زودتر اون آدم به تله بیفته و یک جمعیتی از دستش نفس راحت بکشه حتما کاری از دستم بربیاد انجام میدم.
فربد بیآنکه اجازه بدهد بار دیگر اعتراض کنم خودش را روی صندلی جلو کشید و میان حرفمان پرید.
_ما با وجود تو از نقشه جایگزین استفاده کردیم. توی این چند ماه موفق شدیم که هویت اون مرد رو شناسایی کنیم و حالا وقت این رسیده که اون رو به تله بندازیم. راجع به نقشه قبلی چیزی نمیگم اما چیزی که الان توی ذهنمون هست اینکه تو باید طوری وانمود کنی که با شهریار در ارتباطی و این رو از همه قایم کردی و به صورت سوری ترتیب یک ملاقات رو بدی. البته هم تو و هم شهریار باید توی اون مکان حضور پیدا کنید تا اون شخص هم خودش رو نشون بده...
با بلند شدن دست مهراد که بیشتر به معنی اجازه گرفتن برای حرف زدن بود رشتهی کلام فربد پاره شد.
_از کجا مطمئن بشیم که اون شخص خودش رو نشون میده؟ همیشه قدمی جلو بوده و وقتهایی خودش رو نشون داده که همه رو غافلگیر کرده.
در ادامهی حرف مهراد سوالی به سوال او اضافه کردم.
_و اینکه چطور میخواد با خبر بشه که آسو با من در ارتباطه؟
فربد کلافه هر دو دستش را بلند کرد تا بار دیگر خودش متکلم وحده بشود و عجیب آنکه آسو در سکوتی عمیق و دست به سینه تنها به حرفهایمان گوش میکرد. پاکتی زرد رنگ را مقابلمان روی میز گذاشت و بیآنکه بازش کند گفت:
_ما این چند ماه برای جمع کردن اطلاعات در مورد اون شخص و آدمهای پشت سرش کم زحمت نکشیدیم. این پاکت تلاش چند ماه یک گروه هست. ما روابط اون آدم رو شناسایی کردیم. با هر کسی که در ارتباط بوده همه توی این پاکت موجوده درسته آقایون؟ فراموش که نکردین؟ از اقوام نزدیک تا دور و دوست و رفیق و حتی آدمهایی که این چند وقت فقط یک بار ملاقات کرده و حتی مکانهایی که فقط یک بار رفته. پس نقشهی ما حساب شدهست و اگر دقیق اجرا بشه تلهای که میذاریم جواب میده. فقط بازیگری میخواد که نقشش رو حرفهای بازی کنه و کسی بهش شک نکنه.
https://t.me/mahlanovels
📌رمان جاری خواهم ماند
📌به قلم: مهلا.خ
📌کپی حتی با ذکر منبع ممنوع
سرم را به چپ و راست به نشانهی اینکه چه شده تکان دادم و بالاخره لبهایش جنبید و سکوت پر از تمسخر اتاق را شکست.
_خیلی ممنون از اینکه نگرانمی؛ اما من خودم زبون دارم و فکر کنم چیزی توی سرم به اسم مغز و عقل وجود داشته باشه پس میتونم خودم برای خودم تصمیم بگیرم. درسته؟
کیش و مات که فقط مخصوص شطرنج نبود. آسو با زبانش همچین قدرتی داشت. سعی کردم بار دیگر پا فشاری کنم.
_اما تو که نمیدونی ممکنه چقدر خطرناک باشه، بذار ما حلش...
_چند ماه دارین تلاش میکنید که حلش کنید. خودتون رو از خانواده محروم کردین پس بذار توی این چند ماه منم شریک باشم. کاری که از من میخواین که خطرناکتر از پرت شدن از پرتگاه که نیست. من همچین خطرهایی رو پشت سر گذاشتم. البته اگر بتونم کمکی بهتون بکنم که زودتر اون آدم به تله بیفته و یک جمعیتی از دستش نفس راحت بکشه حتما کاری از دستم بربیاد انجام میدم.
فربد بیآنکه اجازه بدهد بار دیگر اعتراض کنم خودش را روی صندلی جلو کشید و میان حرفمان پرید.
_ما با وجود تو از نقشه جایگزین استفاده کردیم. توی این چند ماه موفق شدیم که هویت اون مرد رو شناسایی کنیم و حالا وقت این رسیده که اون رو به تله بندازیم. راجع به نقشه قبلی چیزی نمیگم اما چیزی که الان توی ذهنمون هست اینکه تو باید طوری وانمود کنی که با شهریار در ارتباطی و این رو از همه قایم کردی و به صورت سوری ترتیب یک ملاقات رو بدی. البته هم تو و هم شهریار باید توی اون مکان حضور پیدا کنید تا اون شخص هم خودش رو نشون بده...
با بلند شدن دست مهراد که بیشتر به معنی اجازه گرفتن برای حرف زدن بود رشتهی کلام فربد پاره شد.
_از کجا مطمئن بشیم که اون شخص خودش رو نشون میده؟ همیشه قدمی جلو بوده و وقتهایی خودش رو نشون داده که همه رو غافلگیر کرده.
در ادامهی حرف مهراد سوالی به سوال او اضافه کردم.
_و اینکه چطور میخواد با خبر بشه که آسو با من در ارتباطه؟
فربد کلافه هر دو دستش را بلند کرد تا بار دیگر خودش متکلم وحده بشود و عجیب آنکه آسو در سکوتی عمیق و دست به سینه تنها به حرفهایمان گوش میکرد. پاکتی زرد رنگ را مقابلمان روی میز گذاشت و بیآنکه بازش کند گفت:
_ما این چند ماه برای جمع کردن اطلاعات در مورد اون شخص و آدمهای پشت سرش کم زحمت نکشیدیم. این پاکت تلاش چند ماه یک گروه هست. ما روابط اون آدم رو شناسایی کردیم. با هر کسی که در ارتباط بوده همه توی این پاکت موجوده درسته آقایون؟ فراموش که نکردین؟ از اقوام نزدیک تا دور و دوست و رفیق و حتی آدمهایی که این چند وقت فقط یک بار ملاقات کرده و حتی مکانهایی که فقط یک بار رفته. پس نقشهی ما حساب شدهست و اگر دقیق اجرا بشه تلهای که میذاریم جواب میده. فقط بازیگری میخواد که نقشش رو حرفهای بازی کنه و کسی بهش شک نکنه.
https://t.me/mahlanovels