Posts filter


ما با می و مینا، سر تقوی داریم
دنیا طلبیم و میل عقبی داریم

کی دنیی ودین به یکدگر جمع شوند
این است که نه دین و نه دنیا داریم

« #شیخ_بهایی »

این شعر از شیخ بهایی، شاعر و عارف بزرگ ایرانی، بیانگر تناقض و دشواری جمع بین دنیا و دین است. شاعر در این ابیات به این موضوع اشاره می‌کند که انسان‌ها در عین حال که به دنبال لذت‌های دنیوی (می و مینا) هستند، ادعای تقوا و میل به آخرت نیز دارند. اما او این سوال را مطرح می‌کند که چگونه می‌توان این دو را با هم جمع کرد؟ در نهایت، نتیجه می‌گیرد که وقتی این دو در تضاد باشند، نه دین به طور کامل رعایت می‌شود و نه از دنیا بهره‌ای حاصل می‌شود.

شیخ بهایی در این شعر به نوعی به نقد رفتارهای دوگانه و ریاکارانه می‌پردازد و نشان می‌دهد که جمع بین دنیا و دین، اگر با نیت پاک و تعادل همراه نباشد، ممکن است به بی‌ثمری هر دو بینجامد. این موضوع یکی از دغدغه‌های اصلی عرفان و اخلاق است که چگونه انسان می‌تواند در عین زندگی در دنیا، به معنویت و آخرت نیز توجه کند.
@mahfelshearvaava


دامن و جیب مکن جهد که زربفت کنی
جهد آن کن که مگر پاک کنی دامن و جیب
#ناصرخسرو
@mahfelshearvaava


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
هرکه می گرددبه دورت نیست ازدلدادگی
گاه کرکس می کشدنازطعامش راچنین
#حامدپنبه_چی
@mahfelshearvaava


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
#عطار_نیشابوری
#عیدمبعث_مبارکباد🌺


آن محمد بهترین خلق بود
نه چو ما وابستهٔ این دلق بود
از ظهور مصطفی آگاه شو
بعد از آن مردانه اندر راه شو
@mahfelshearvaava


....
.
.
...
هر عمل کو بهر رویست و ریا
در حقیقت نیست مقبول خدا

طاعتی کان خلق بهر حق کنند
بیگمان بر دولت سرمد تنند

بندگی بهر رضای حق نکوست
بنده کی باشد کسی کو غیرجوست

هر چه می کاری همان خواهی درود
گر مسلمانی و گر گبر و یهود

هر عمل کان با غرض آمیخته ست
قند و زهر آمد که با هم ریخته ست

در هر آن کاری که رویت با خداست
حق همی فرماید آن مقبول ماست

نیت خیر است اصل هر عمل
باش مخلص در ره حق بی دغل

« #اسیری_لاهیجی »
@mahfelshearvaava


در بیشتر شبکه های اجتماعی امروز که روز بعثت پیامبر رحمت و مهربانی هست چه توهین و جسارت‌هایی که نمیکنن یکی از بهترین جوابهاشون این شعر اهلی شیرازی هست.

فرزند که بی حیا و شرم و ادب است
زان است که بی نسبتیی در نسب است
عقدی که بنسبت نبود نیست مباح
استر که حرامزاده شد زان سبب است
« #اهلی_شیرازی »

اگر فرزندی بی‌حیا و بی‌ادب باشد، این ناشی از بی‌نسبتی و عدم رعایت اصول اخلاقی در خانواده است. همچنین در بیت دوم، به این موضوع اشاره می‌کند که اگر نسبتی درست و حقیقی نباشد، نتیجه‌ای جز نابسامانی و حرامزادگی نخواهد داشت
@mahfelshearvaava


@mahfelshearvaava
‌ ‌ ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
سر سروران تاج آزادگان
سپهدار خیل فرستادگان

به حکم شریعت طریقت اساس
به نور طریقت حقیقت شناس

جهان را مطاع و خدا را مطیع
اسیران روز جزا را شفیع

در گنج هستی به او باز شد
دلش مخزن گوهر راز شد

محمد که شمع ازل نور اوست
قلم اولین حرف منشور اوست

تن پاکش از ظلمت سایه دور
زمین از فروغ رخش غرق نور

دریغ آمدش سایه از فرش خاک
ازآن سایه انداخت بر عرش پاک

گذشت از سپهر برین پایه اش
که تا عرش آساید از سایه اش

#عبدالرحمن_جامی
#بهرام_سارنگ
#عید_مبعث
#ماهور
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺

🆔 @mahfelshearvaava


با هر کس مَنِشین و مَبُر از همگان نیز
بر راهِ خرَد رو، نه مگس باش نه عَنقا

« #ناصرخسرو »

ناصرخسرو در این شعر به دو نکته مهم اشاره می‌کند:

1-انتخاب همنشین: او تأکید می‌کند که با هر کسی نباید همنشین شد و از همه نیز نباید دوری کرد. این نشان‌دهنده اهمیت انتخاب آگاهانه در معاشرت‌هاست. انسان باید در انتخاب دوستان و همراهان دقت کند، زیرا همنشین تأثیر زیادی بر افکار و رفتار فرد دارد.

2_راه خرد: ناصرخسرو توصیه می‌کند که بر اساس خرد و عقلانیت حرکت کنیم. او می‌گوید نه مانند مگس باش که به هر چیزی می‌چسبد و نه مانند عنقا (پرنده افسانه‌ای دور از دسترس)، بلکه باید راه میانه و متعادل را در پیش گرفت. این مفهوم، تعادل و میانه‌روی را در زندگی یادآور می‌شود.

ناصرخسرو در اشعارش همواره بر خردورزی، تعادل و انتخاب درست تأکید داشته است. این بیت نیز نمونه‌ای از اندیشه‌های عمیق و آموزنده اوست.

@mahfelshearvaava


احمد سبب وجود آدم شده است
او اول کار بود و خاتم شده است

مقصود خدا نبوت و بعثت اوست
او باعث هستی دو عالم شده است

« #اهلی_شیرازی »
@mahfelshearvaava


نجات دختران از زنده به گور شدن

🔸 اثر : استاد #حسن_روح‌الامین

🔹 آن روز که قتل دختران عادی بود
او منجی این لطف خدادادی بود
از قبر نجات داد و بر صدر نشاند
این معنی زن، زندگی، آزادی بود

#علی_سلیمیان


مبعث حضرت محمد صلی الله علیه و آله

@mahfelshearvaava


بیدل نشاطِ دهر مآلش ندامت‌ست
چون‌گُل اَزبُنِ چمن همه تن ریش رفته‌ایم

« #بیدل_دهلوی »

بیدل دهلوی در این بیت به بی‌ثباتی و گذرای شادی‌های دنیا اشاره می‌کند. او می‌گوید که سرانجام تمام لذت‌های دنیا، پشیمانی و اندوه است. همان‌طور که گل از ریشه در چمن زخم‌خورده و پژمرده می‌شود، ما نیز در این دنیا همچون گل آسیب‌دیده و رنج‌کشیده‌ایم.
خلاصه: لذت‌های دنیا ناپایدار است و عاقبتش پشیمانی و درد.
@mahfelshearvaava


#حسین_پرهیزکاری

همدلی از همرهی بالاتر است
همدلی از هر نظر زیباتر است

همدلی باشد بسی با عشق و شور
همرهی باشد چه بس با جبر و زور
@mahfelshearvaava


کجا عاقل بهستی دل نهاده است
که ما خاکیم و، دوران گردباد است

چنین گر می شود اوقات ما صرف
به ما این زندگانی هم زیاد است

بیابی از تواضع هر چه خواهی
که خاک پا شدن خاک مراد است

کشد تیغ زبان طعن بر خویش
جگر داری که با خود در جهاد است

رسیدن تیغ را در دم بمقصد
ز دوری از رفیق کج نهاد است

خموشی عالم امن و امانست
سخن چون در میان آمد، فساد است

ز بس سرگشتگی پیچیده با ما
نسیم گلشن ما، گردباد است

بخود گر دوستی، دشمن میندوز
که کم صد دوست، یک دشمن زیاد است

بود خرج زبان از کیسه دل
قلم را روسفیدی از مدادست

نباشد مشتری جنس هنر را
گران قیمت چو شد کالا، کساد است

نفهمد گر کسی، نقص سخن نیست
چه غم خط را، کسی گر بیسواد است؟

چو وا شد غنچه، خواند در کتابش
که آخر بستگیها را گشاد است

به یکتایی، شوی ممتاز از خلق
کجا یک از عددها در عداد است

بود هرچند حق، کم گوی واعظ
که کم قدر تو از حرف زیاد است

« #واعظ_قزوینی »
@mahfelshearvaava


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
«پرده ی شرم و حیا شهپرِ عنقا شده است»
#صائب_تبریزی
پرده ی شرم و حیا: به معنای حجاب و پوشش حیا و شرم است.
شهپر عنقا: "شهپر" به معنای بال و پر است و "عنقا" یک پرنده افسانه‌ای است که در ادبیات فارسی نماد چیزی نادر و دست‌نیافتنی است.
معنای کلی: اشاره به این دارد که حیا و شرم به عنوان ارزش‌های اخلاقی مانند بال‌های پرنده‌ی افسانه‌ای عنقا شده‌اند، یعنی بسیار نادر و دست‌نیافتنی شده‌اند. به عبارتی، شرم و حیا در جامعه کم‌رنگ شده و به چیزی تبدیل شده که به سختی می‌توان آن را یافت.
@mahfelshearvaava


به حکمی که آن در ازل رانده‌ای
نگردد قلم ز آنچه گردانده‌ای

ولیکن به خواهش من حکم کش
کنم زین سخنها دل خویش خوش

تو گفتی که هر کس در رنج و تاب
دعائی کند من کنم مستجاب

چو عاجز رهاننده دانم تو را
درین عاجزی چون نخوانم تو را

بلی کار تو بنده پروردنست
مرا کار با بندگی کردنست

شکسته چنان گشته‌ام بلکه خرد
که آبادیم را همه باد برد

توئی کز شکستم رهائی دهی
وگر بشکنی مومیائی دهی

در این نیم‌شب کز تو جویم پناه
به مهتاب فضلم برافروز راه

نگهدارم از رخنهٔ رهزنان
مکن شاد بر من دل دشمنان

به شکرم رسان اول آنگه به گنج
نخستم صبوری ده آنگاه رنج

بلائی که باشم در آن ناصبور
ز من دور دار ای بیداد دور

گرم در بلائی کنی مبتلا
نخستم صبوری ده آنگه بلا

گرم بشکنی ور نهی در نورد
کفی خاک خواهی ز من خواه گرد

برون افتم از خود به پرکندگی
نیفتم برون با تو از بندگی

به هر گوشه کافتم ثنا خوانمت
به هر جا که باشم خدا دانمت

قرار همه هست بر نیستی
توئی آنکه بر یک قرار ایستی

پژوهنده را یاوه زان شد کلید
کز اندازه خویشتن در تو دید

کسی کز تو در تو نظاره کند
ورقهای بیهوده پاره کند

نشاید تو را جز به تو یافتن
عنان باید از هر دری تافتن

نظر تا بدین جاست منزل شناس
کزین بگذری در دل آید هراس

سپردم به تو مایهٔ خویش را
تو دانی حساب کم و بیش را

« #نظامی »
@mahfelshearvaava


خدایا جهان پادشاهی تو راست
ز ما خدمت آید خدائی تو راست

پناه بلندی و پستی توئی
همه نیستند آنچه هستی توئی

همه آفریدست بالا و پست
توئی آفرینندهٔ هر چه هست

توئی برترین دانش‌آموز پاک
ز دانش قلم رانده بر لوح خاک

چو شد حجتت بر خدائی درست
خرد داد بر تو گدائی نخست

خرد را تو روشن بصر کرده‌ای
چراغ هدایت تو بر کرده‌ای

توئی کاسمان را برافراختی
زمین را گذرگاه او ساختی

توئی کافریدی ز یک قطره آب
گهرهای روشن‌تر از آفتاب

تو آوردی از لطف جوهر پدید
به جوهر فروشان تو دادی کلید

جواهر تو بخشی دل سنگ را
تو در روی جوهر کشی رنگ را

نبارد هوا تا نگوئی ببار
زمین ناورد تا نگوئی بیار

جهانی بدین خوبی آراستی
برون زان که یاریگری خواستی

ز گرمی و سردی و از خشک و تر
سرشتی به اندازه یکدیگر

چنان برکشیدی و بستی نگار
که به زان نیارد خرد در شمار

مهندس بسی جوید از رازشان
نداند که چون کردی آغازشان

نیاید ز ما جز نظر کردنی
دگر خفتنی باز یا خوردنی

زبان برگشودن به اقرار تو
نینگیختن علت کار تو

حسابی کزین بگذرد گمرهیست
ز راز تو اندیشه بی‌آگهیست

به هرچ آفریدی و بستی طراز
نیازت نه‌ای از همه بی‌نیاز

چنان آفریدی زمین و زمان
همان گردش انجم و آسمان

که چندان که اندیشه گردد بلند
سر خود برون ناورد زین کمند

نبود آفرینش تو بودی خدای
نباشد همی هم تو باشی به جای

کواکب تو بربستی افلاک را
به مردم تو آراستی خاک را

توئی گوهر آمای چار آخشیج
مسلسل کن گوهران در مزیج

حصار فلک برکشیدی بلند
در او کردی اندیشه را شهربند

چنان بستی آن طاق نیلوفری
که اندیشه را نیست زو برتری

خرد تا ابد در نیابد تو را
که تاب خرد بر نتابد تو را

وجود تو از حضرت تنگبار
کند پیک ادراک را سنگ‌سار

نه پرکنده‌ای تا فراهم شوی
نه افزوده‌ای نیز تا کم شوی

خیال نظر خالی از راه تو
ز گردندگی دور درگاه تو

سری کز تو گردد بلندی گرای
به افکندن کس نیفتد ز پای

کسی را که قهر تو در سرفکند
به پامردی کس نگردد بلند

همه زیر دستیم و فرمان پذیر
توئی یاوری ده توئی دستگیر

اگر پای پیلست اگر پر مور
به هر یک تو دادی ضعیفی و زور

چو نیرو فرستی به تقدیر پاک
به موری ز ماری برآری هلاک

چوبرداری از رهگذر دود را
خورد پشه‌ای مغز نمرود را

چو در لشگر دشمن آری رحیل
به مرغان کشی پیل و اصحاب پیل

گه از نطفه‌ای نیک بختی دهی
گه از استخوانی درختی دهی

گه آری خلیلی ز بت‌خانه‌ای
گهی آشنائی ز بیگانه‌ای

گهی با چنان گوهر خانه خیز
چو بوطالبی را کنی سنگ ریز

که را زهره آنکه از بیم تو
گشاید زبان جز به تسلیم تو

زبان آوران را به تو بار نیست
که با مشعله گنج را کار نیست

ستانی زبان از رقیبان راز
که تا راز سلطان نگویند باز

مرا در غبار چنین تیره خاک
تو دادی دل روشن و جان پاک

گر آلوده گردم من اندیشه نیست
جز آلودگی خاک را پیشه نیست

گر این خاک روی از گنه تافتی
به آمرزش تو که ره یافتی

گناه من ار نامدی در شمار
تو را نام کی بودی آمرزگار

شب و روز در شام و در بامداد
تو بریادی از هر چه دارم به یاد

چو اول شب آهنگ خواب آورم
به تسبیح نامت شتاب آورم

چو در نیم‌شب سر برارم ز خواب
تو را خوانم و ریزم از دیده آب

و گر بامدادست راهم به توست
همه روز تا شب پناهم به توست

چو خواهم ز تو روز و شب یاوری
مکن شرمسارم در این داوری

چنان دارم ای داور کارساز
کزین با نیازان شوم بی‌نیاز

پرستنده‌ای کز ره بندگی
کند چون توئی را پرستندگی

درین عالم آباد گردد به گنج
در آن عالم آزاد گردد ز رنج

مرا نیست از خود حجابی به دست
حساب من از توست چندان که هست

بد و نیک را از تو آید کلید
ز تو نیک و از من بد آید پدید

تو نیکی کنی من نه بد کرده‌ام
که بد را حوالت به خود کرده‌ام

ز توست اولین نقش را سرگذشت
به توست آخرین حرف را بازگشت

ز تو آیتی در من آموختن
ز من دیو را دیده بر دوختن

چو نام توام جان نوازی کند
به من دیو کی دست یازی کند

ندارم روا با تو از خویشتن
که گویم تو باز گویم که من

گر آسوده گر ناتوان میزیم
چنان که آفریدی چنان میزیم

امیدم چنانست از آن بارگاه
که چون من شوم دور ازین کارگاه

فرو ریزم از نظم و ترتیب خویش
دگرگونه گردم ز ترکیب خویش

کند باد پرکنده خاک مرا
نبیند کسی جان پاک مرا

پژوهنده حال سربست من
نهد تهمت نیست بر هست من

ز غیب آن نمودارش آری بدست
کزین غایب آگاه باشد که هست

چو بر هستی تو من سست رای
بسی حجت انگیختم دل‌گشای

تو نیزار شود مهد من در نهفت
خبر ده که جان ماند اگر خاک خفت

چنان گرم کن عزم رایم به تو
که خرم دل آیم چو آیم به تو

همه همرهان تا به در با منند
چون من رفتم این دوستان دشمنند

اگر چشم و گوشست اگر دست و پای
ز من باز مانند یک یک به جای

توئی آنکه تا من منم با منی
درین در مبادم تهی دامنی

درین ره که سر بر دری میزنم
به امید تاجی سری میزنم

سری کان ندارم ازین در دریغ
به ار تاج بخشی بدان سر نه تیغ




Video is unavailable for watching
Show in Telegram
@mahfelshearvaava




جهان یادگارست و ما رفتنی
به گیتی نمانَد به جز مَردُمی

به نام ِ نکو ، گر بمیرم رواست
مرا نام باید ، که تن ، مرگ راست
برفتند و ما را سپردند جای
جهان را چنین است آئین و رای

#حکیم_فردوسی
@mahfelshearvaava


بهر فردوسی چه باید کرد؟ کو از کار خویش
یعنی از نیروی طبع و معجز گفتار خویش:
مرده فرزندانِ چندین قرنِ ایران زنده کرد
از لب آموی تا دریای عمان زنده کرد
 
#میرزاده_عشقی
یکم بهمن زادروز  حکیم
#ابوالقاسم_فردوسی
@mahfelshearvaava

20 last posts shown.