#متن_1
#متن
🚸از پدر بزرگ هایم من فقط پدر مادرم* را دیدم* .
🕯من جدودي أنا ما شفت إلا جدي بيها لأمي .
🚸اسم او علی اصغر بود* . او یک مرد تحصیل کرده* و با ایمان وحافظ کل قرآن بود* وهم درس میداد* .
🕯 كان إسمو علي الأصغر ، كان زلمة متعلم ومؤمن وحافظ كل القرآن الكريم وكمان كان يدرس .
🚸اما این کار کار اصلی او نبود* .
او مغازه * پارچه وبافت داشت و حقوق او از این شغل بود* . و اوضاع* مالی او خوب بود .
🕯 بس هيدا ما كان شغلو بلأصل .هوي كان عندو محل لبيع الأقمشة والنسيج وكان يطلع مصروفو من هيدا الشغل وأوضاعو المادية كانت منيحة .
🚸آنها اصلشان از اصفهان بود جد اندر جد و در محله ی حاج جبار زندگی می کردند* .
🎆 أصلن كان من أصفهان جد ورا جد وبحي الحاج جبار كانو ساكنين .
🚸پدر بزرگ ام چهار دختر ویک پسر داشت*. دختر آخر از زن اول او مادرم بود*
🎆جدي (بيها لأمي ) كان عندو أربع بنات وولد واحد . آخر بنت ( أصغر بنت) من اول مرة كانت أمي .
🚸آخرين دختر از اولين زنش( یا همسرش)* مادرم بود* واسمش را کبری گذاشته بودند* .
🎆آخر بنت ببناتو من مرتو الأولانية كانت أمي وكانو مسمينها كبرى .
🚸وقتى سنش چهارسال می شود* مادرش به دلیل بیماری ذات الریه می میرد* و پدر بزرگم با خانم دیگری به نام* سارا ازدواج می کند*
🎆و بس صار عمرها أربع سنين أمها توفت بمرض الربو . وجدي تجوز وحدي تانية إسمها سارة .
🚸پس از آن* پدربزرگم خیلی به بچه هایش توجه می کرد و به خصوص مادرم*
🎆 و من وقتها جدي صار يهتم ويدير بالو منيح عولادو وخاصة" أمي .
🚸سارا یک دختر می آورد* که هم بازی مادرم در دوران کودکی شد*
🕯سارة جابت ( خلفت ) بنت صارت تلعب مع أمي بمرحلة الطفولة .
🚸آن ها قرائت * قرآن کریم را یاد می گیرند*
🦋هني صارو يتعلمو قراءة القرآن
🚸مادرم به پدرش خیلی وابسته بود*
🕯أمي كانت كتير متعلقة ببيها .
🚸او را آداش صدا می کرد*
🕯وتعيطلو آداش
🚸وهمیشه می گفت روح من به روحش وابسته* است .
🦋وعطول تقول روحي متعلقة بروحو
🚸وما هم او را آقا بابا صدا می زدیم*.
🦋ونحنا كمان منعيطلو آقا بابا
🚸او خیلی مهربون و عزیز بود
🦋هوي كان كتير حنون وعزيز
🚸او با پای پیاده(مشی) همیشه ما را ملاقات* می کرد
🎆وكان يجي ليشوفنا مشي
🚸او سبد(ثله) پلاستیکی داشت* و هر دفعه که می آمد* سبدش پر بود*
🎆وكان عندو سلة بلاستك وكل مرة يجي لعنا ، يجي محمل ( ما يجي إيدو فاضية)
🚸برای پسر ها جوراب می آورد(چرا که جوراب هایشان دائما سوراخ بود) و برای دختر ها سنجاق سر و شانه*
🎆للصبيان كان يجيب كلسات عشان كانو عطول كلساتن مخزوقين (مفخوتين) وللبنات يجيب بندات ودبابيس للشعر ومشاطات
#علي_ناصري
#سلام_مشيك
#لهجه_لبنانى
#زبان_فارسى
╲\ ╭``┓
╭``🌸`` @Libanon314 🌝🌫
┗ ``╯ \╲
#متن
🚸از پدر بزرگ هایم من فقط پدر مادرم* را دیدم* .
🕯من جدودي أنا ما شفت إلا جدي بيها لأمي .
🚸اسم او علی اصغر بود* . او یک مرد تحصیل کرده* و با ایمان وحافظ کل قرآن بود* وهم درس میداد* .
🕯 كان إسمو علي الأصغر ، كان زلمة متعلم ومؤمن وحافظ كل القرآن الكريم وكمان كان يدرس .
🚸اما این کار کار اصلی او نبود* .
او مغازه * پارچه وبافت داشت و حقوق او از این شغل بود* . و اوضاع* مالی او خوب بود .
🕯 بس هيدا ما كان شغلو بلأصل .هوي كان عندو محل لبيع الأقمشة والنسيج وكان يطلع مصروفو من هيدا الشغل وأوضاعو المادية كانت منيحة .
🚸آنها اصلشان از اصفهان بود جد اندر جد و در محله ی حاج جبار زندگی می کردند* .
🎆 أصلن كان من أصفهان جد ورا جد وبحي الحاج جبار كانو ساكنين .
🚸پدر بزرگ ام چهار دختر ویک پسر داشت*. دختر آخر از زن اول او مادرم بود*
🎆جدي (بيها لأمي ) كان عندو أربع بنات وولد واحد . آخر بنت ( أصغر بنت) من اول مرة كانت أمي .
🚸آخرين دختر از اولين زنش( یا همسرش)* مادرم بود* واسمش را کبری گذاشته بودند* .
🎆آخر بنت ببناتو من مرتو الأولانية كانت أمي وكانو مسمينها كبرى .
🚸وقتى سنش چهارسال می شود* مادرش به دلیل بیماری ذات الریه می میرد* و پدر بزرگم با خانم دیگری به نام* سارا ازدواج می کند*
🎆و بس صار عمرها أربع سنين أمها توفت بمرض الربو . وجدي تجوز وحدي تانية إسمها سارة .
🚸پس از آن* پدربزرگم خیلی به بچه هایش توجه می کرد و به خصوص مادرم*
🎆 و من وقتها جدي صار يهتم ويدير بالو منيح عولادو وخاصة" أمي .
🚸سارا یک دختر می آورد* که هم بازی مادرم در دوران کودکی شد*
🕯سارة جابت ( خلفت ) بنت صارت تلعب مع أمي بمرحلة الطفولة .
🚸آن ها قرائت * قرآن کریم را یاد می گیرند*
🦋هني صارو يتعلمو قراءة القرآن
🚸مادرم به پدرش خیلی وابسته بود*
🕯أمي كانت كتير متعلقة ببيها .
🚸او را آداش صدا می کرد*
🕯وتعيطلو آداش
🚸وهمیشه می گفت روح من به روحش وابسته* است .
🦋وعطول تقول روحي متعلقة بروحو
🚸وما هم او را آقا بابا صدا می زدیم*.
🦋ونحنا كمان منعيطلو آقا بابا
🚸او خیلی مهربون و عزیز بود
🦋هوي كان كتير حنون وعزيز
🚸او با پای پیاده(مشی) همیشه ما را ملاقات* می کرد
🎆وكان يجي ليشوفنا مشي
🚸او سبد(ثله) پلاستیکی داشت* و هر دفعه که می آمد* سبدش پر بود*
🎆وكان عندو سلة بلاستك وكل مرة يجي لعنا ، يجي محمل ( ما يجي إيدو فاضية)
🚸برای پسر ها جوراب می آورد(چرا که جوراب هایشان دائما سوراخ بود) و برای دختر ها سنجاق سر و شانه*
🎆للصبيان كان يجيب كلسات عشان كانو عطول كلساتن مخزوقين (مفخوتين) وللبنات يجيب بندات ودبابيس للشعر ومشاطات
#علي_ناصري
#سلام_مشيك
#لهجه_لبنانى
#زبان_فارسى
╲\ ╭``┓
╭``🌸`` @Libanon314 🌝🌫
┗ ``╯ \╲