کنج دنج دل


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Books


درجستجوی ذره ای آرامش اینبار به کنج دنج دل پناه آورده ام و از دل مینویسم....
یاسمن حسینی

Related channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Books
Statistics
Posts filter


زندگی ام ته رنگ سبز به خودش گرفته بود...
انگار طبیعت زندگی ام خیس از نم چشمانش شده باشد،
زندگی گرم تر شده بود،
آرام امد اما سریع به جریان افتاد...
بدون هیچ پیچیدگی و خیلی ساده امد،اجازه گرفت بنشیند و ماندنی شد...
اصرار کرد به چشم هایش خیره باشم و مرا با سحری بی تعریف به من بازگرداند...
منی که از خودم سفر کرده بودم‌ را نشاند کنار شومینه ی روشن شده ی دلم...
از من برایم گفت، از تمام خوبی هایی که از یاد برده بودم...
از تمام ارزش ها و لیاقت ها و شادی ها...
اسمان غبار گرفته را غبار زدود، سیاهیِ شب را بازگرداند و به دلِ مشکینش ستاره پاشید.
و گویی به مقصودش رسیده باشد، دستم‌را گرفت پلک هایم را بوسید و لبخندم را به خاطر سپرد و مثل شهابی اسمان را شکافت و رفت ...
رفت تا فقط لبخندش، چشم های خیره شده اش، صدایِ گرمش و بودنش برایم بماند ...
منی از من ربوده شده بود...
من را به من بازگرداند و رفت...


#یاسمن_حسینی


زندگی خیلی متغیر تر از آن چیزیست که به نظر میرسد...
هر روز را زندگی میکنیم، هر ساعت را میگذرانیم و از روزمرگی مینالیم...
از یکنواختی زندگی گله میکنیم و خسته میشویم.
گاهی کمی‌، فقط کمی از زندگی بیرون میآیم، اندکی‌فاصله میگیرم و روند زندگی را نگاه میکنم.
چند ماه گذشته را مقایسه میکنم و انگشت حیرت به دندان میگزم و میبینم زندگی چه قدر متغیر است...
چه ادم هایی که امده اند، چه ادم هایی که رفته اند، چه ادم هایی که مانده اند و چه تغییر ها که کرده اند...
چه قدر زندگی بازی برایمان کنار گذاشته است...
چه قدر اتفاق نیوفتاده مانده است...
چه قدر امدنی ها که هنوز نیامده اند...
چا قدر رفتنی ها که هنوز نرفته اند...
چه قدر ماندنی ها که هنوز پیدا نشده اند...
چه قدر دل بستیم، چه قدر دل کندیم،چه قدر سازگار شدیم، چه قدر عادت کردیم،چه قدر خسته شدیم...
چه قدر تغییر کردیم ...
چه قدر رقصیده ایم به ساز ناکوک زندگی...

#یاسمن_حسینی


آدم ها آنقدر تکه هایشان را گوشه و کنار زندگی جا میگذارند که یک روز قبل از رسیدن موعد مرگشان تمام میشوند...
یک تکه،هرچند کوچک از ادم ها در مکان ها، یاد ها، زمان ها، در دست در دست های با کسی، در آغوش دلبری، در نگاه لرزان از اشکی، در یک کوچه ی خلوت قدم زدنی، در یک مصرع از شعری، در یک جرعه از چای، در یک قسمت از شعری جا میماند ...
ادمی تکه تکه میشود...
هر تکه اش در آدمی، شعری،نسیمی از دست میرود.
آدمی انقدر از خودش به لحظه ها میسپارد که گاهی یادش میرود باید چیزی از او باقی بماند ...
آدمی یک روز قبل از رسیدن پیری، نشسته در تراس، غرق فکر کردن به همه ی خاطراتی که شامل تکه های او هستند، تمام میشود و میمیرد.

#یاسمن_حسینی


همه چیز مبهم است ...
انگار که جهان در پرده ای از جنس ابهام مخفی شده باشد،
اینبار کاش هیچ چیز روشن نشود،
کاش اسمان ابری صاف نشود،
اینبار ترسی از ابهام نیست...
فقط کاش چیزی برایم روشن نشود...


#یاسمن_حسینی


روز میتونه مثل یک تماس پر از خنده ی اول صبح خوب باشه،
فقط کافیه منتظر خوبیش باشی،
بهش ایمان داشته باشی،
به اندازه ی کافی دیوونه باشی،
و خودتو دست موج بسپاری...

#یاسمن_حسینی


جمعه،
۱۳ اردیبهشت ماه ۱۳۹۸،
چیزی گم شده است.
چیزی مانندِ یک شیءِ قیمتی،
چیزی مانندِ یک حسِ ویژه،
چیزی مانندِ یک ضربان،
چیزی مانندِ یک تویِ مبهم...
یک -تو- مابین زندگیِ یک -من- گم شده است.
یک تو که نمیشناسمش، نمیدانمش، حتی احساس هم نمیشود!
یک تویِ ناملموس اما پاره یِ تن.
یک تو که جایِ خالی اش بیداد میکند،
یک تو میان تمام رهگذرانِ این روزها.
راستی تو باید بدانی که چه قدر از این حجم از رهگذران خسته ام،
باید بدانی که هیچ کدام اندازه ی جایِ خالی ات نمیشوند،
باید بدانی که جای خالی ات مانند یک سیاهچاله هر روز صبح مرا میبلعد و هر شب بالا می آورد!
-تو- باید بدانی که کجا گم شده ای، باید بدانی که این گم شدگی کافی است، باید بدانی که زمان پیدا شدن رسیده است...
پیدا شو، قبل از آنکه آنقدر گم شوم که یک جمعه بنشینی و از -تویِ گمشده یِ- خودت بنویسی...

#یاسمن_حسینی


Forward from: کاف
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
گفتی بیدار شو از خواب آدم ساده، خبری نیست ...!


Artikal @Kafiha


ترک کردن تو بسیار سخت تر از ترک کردن یک ماده ی مخدر بود،
تو در میان سلول به سلول بافت های تنم رسوخ کرده بودی،
افکارم را به بودنت مزیّن کرده بودی،
قلبم را با حریر عشقت پوشانده بودی و
من شده بودی....
کنار گذاشتن تو نوعی پوست انداختن نبود، کنار گذاشتن تو نوعی جان کندن بود!
تو از من رفتی،رفتی به جایی دور دست...
انقدر دور دست که هرچه دست دراز کنم جز سرابت چیزی نصیبم نشود.
تو از من رفتی تا آن شهری که از مردمش‌تنها نامی باقی میماند ....
تو طوفان بودی...
آمدی، بهم ریختی، آوار ها را باز هم زیر و رو کردی و رفتی،
رفتی و به پشت سر ‌‌نگاهی نکردی...
چرا که اگر نگاه کرده بودی،خرابه ای غمگین را میدیدی که آرام آرام زیر بار خاطره هایش‌ مدفون میشود.

#یاسمن_حسینی


روزگار عجیبی شده است بعدِ تو،
چشمانم به تقویم نیست که آخر هفته فرا برسد،
در مغازه ها دستبند های چرم چشمم را نمیگیرند،
گردنم هرروزه میزبان همان گردنبند همیشگی نیست،
دستانم سرد نمیشوند تا دست تو را طلب کنند،
حتی دیگر دلم هم نمیلرزد،
میدانی،
دیگر کسی استثنا نیست...
همه ی دنیا یک طرف است، اما کسی آن طرفِ دیگر نیست...
بدون شب بخیر خوابم میبرد و صبح بخیر کسی روزم را نمیسازد،
میدانی،
همه چیز به طرز عجیبی خوب است...
حتی حالم، حالم هم دیگر خوب است، آخر کسی نیست که باید بداند من خوب نیستم...
بعد از تو همیشه روز است، شب هیچگاه نمیرسد...
نه اینکه خورشید همیشه بتابد،
شاید به خاطر اینکه حتی شب ها خواب به چشمم نمی آید...
و که میداند؟! شاید از بیم آنکه تو بیای در خوابم و فراموش کنم که باید فراموش کنم که هیچگاه فراموشت نمیکنم...

#یاسمن_حسینی


Forward from: Déjà Vu
وقتی کنارت بودم
احساس پرنده ای را داشتم که در کنار آدم ها
امنیتی وصف ناپذیر داشت!
احساس گلی را که چیده نشد
و جاماند از گلفروشی ها و گلدان های بلورین
حس می کردم درختی خوشبختم
که جاده، دیگر از او عبور نخواهد کرد
و گاه خودم را رودی آزاد می دیدم
بی هیچ سد و معبری...
#حمید_جدیدی

@Dejawu


اسفند معشوقه ی زمستان است
به اجبار دستش را در دست بهار گذاشته اند...


Forward from: کاف
شاید اون کسیکه دوربین رو اختراع کرد
هیچوقت نمیدونست عکس ها میتونن چه قدرتی داشته باشن،
نمیدونست آدما می تونن با دیدن یه عکس
برگردن به یه روز خاص
و ثانیه به ثانیه ش رو مرور کنن
و همراه با آدم های توی عکس متوقف بشن،
نمیدونست یه روزی آدما
میشینن پای آلبوم عکس هاشون
و تازه میفهمن زمان سریع تر از چیزی که فکر میکردن گذشته،
نمیدونست با یه عکس میشه خونه هایی رو دید که سال ها پیش خراب شدن،
به آدم هایی نگاه کرد که مدت هاست کنارمون نیستن،
مکان هایی رو دید که هیچوقت اونجا نرفتی، نمیدونست گاهی نگاه کردن به یه عکس
میتونه احساسات قدیمی
همون احساساتی که سال هاست از دست دادی رو زنده کنه،
میتونه همزمان باعث خنده و اشکت بشه،
میتونه رفع دلتنگی کنه
یا حتی بیشتر دلتنگت کنه ...
آدم هایی که از عکس‌ گرفتن فرار میکنن
همونایی هستن که بهتر از هر کسی از قدرت عکس ها با خبرن،
اونا میدونن عکسی که تو یه لحظه ثبت میشه
برای یه عمر خاطره میسازه ...

👤 حسین حائریان

Kandi @Kafiha


دیشب باز هم بالشتم خیس شد،
از اشک چشمانی که تَر شدنشان دیوانه ات میکرد...

#یاسمن_حسینی


Forward from: هیچستان من
سه ساعت تمام است هی به کنار پنجره میروم و زیر شلاق ظالمانه طوفان و باران بر تمام احساس های مدفون شده‌ام لب‌هایم را گره‌های بیشتری میزنم تا نکند حرفی بزنم که یادم بیاید زنده‌ام..


تو میخندیدی و جهان گُر میگرفت،
تو میپیوستی و دریا تلاطم میگرفت،
تو از من تا کجا رفتی که از بعدِ تو،
دلم تنها به یادت بارشِ غم میگرفت


#یاسمن_حسینی


این یک حقیقت است که من نمیتوانم از عشقت ننویسم، حتی اگر دیگر عشقی در میانه ی میدان بیداد نکند.
نمیتوانم دو فنجان قهوه ی ناب چشمانت را ننوشم و
موهایم را برایت از دو طرف نبافم،
نمیتوانم عروسکی که عجیب شبیه خودت هست را در آغوش نکشم و
هر لباس زیبایی که میبینم تو را در آن تجسم نکنم،
نمیتوانم برایت دستبند نخرم، چون هنوز هم نمیخواهم چیز دیگری در دستت ببینم،
نمیتوانم از تو ننویسم چرا که نوشتنم با از تو نوشتن آغاز شد،
نمیتوانم صدایت را از گوش هایم و تصویرت را از نگاهم و لمس هایت را از خاطرم پاک کنم،
نمیتوانم چهره ی غرق در خوابت را از پشت پلک هایم محو کنم،
نمیتوانم غروب خورشید پشت بام را فراموش کنم،
نمیتوانم شب تا صبح را زیر نگاه اسمان بیدار بمانم و به تو نیندیشم،
نمیتوانم دست های سردم را بدون یاد دست های گرم تو گرم کنم،
نمیتوانم در ذهنم با تو صحبت نکنم،
هنوز هم نمیتوانم از تو گلایه نکنم،
تنها میتوانم خودم را پیش تو بگذارم تا با تو در خیالم زندگی کند و دست این منِ بدون تو و خودش را بگیرم و در خیمه شب بازیِ زندگی شرکت دهم.
من نمیتوانم بدون تو زندگی کنم اما قول میدهم این روزها زنده بمانم.


#یاسمن_حسینی


۰۰:۰۰
آرزو نمیمیرد، کمرنگ میشود از ذهن میرود ،در خاطره جان میگیرد...


جوششی در من است،
از آن آشوب هایی که تو را نیاز دارد،
از همان برافروختگی ها که اب روی اتشش تو هستی،
از آن نوع پوچی ها که تو معنایش شوی،
نیستی و آتشش شعله میگیرد و دیگر نایِ اعتراض نیست و میسوزاند و ذوب میکند و ذوب میکند و ذوب میکند و در سکوت به پایان میرساند،گویی از همان ابتدا چیزی نبوده نباشد...

#یاسمن_حسینی


در تمام طول مسیر، روی جفت صندلی جلویی، آن دویی نشسته بودند که بی حد شبیه به یک مایِ کمرنگ شده در خاطراتم بودند، همانقدر ارام، همانطور شاد، همانگونه عاشق....

#یاسمن_حسینی


من یک سال گذشته یمان را ورق زدم،
و این غیر قابل انکار بود که
"تو مرا دوست داشتی"
عاشقانه و غیر قابل انکار...
قلب من هیچگاه فراموش نخواهد کرد،
تو مرا عاشقانه دوست داشتی.....

20 last posts shown.

18

subscribers
Channel statistics