⚠️هشدار به مامانای گل و گلاب و باباهای عزیز🌱
داستان ترانه«26»
گاهی از سرم می گذشت برم به هوشنگ آسیب بزنم
ولی میترسیدم انقدر ناشیانه این کار رو انجام بدم که
ناموفق باشم و به راحتی دستگیر بشم.!
هزاران فکر و خیال از عقل نوجوونم میگذشت
کودکیم این طور نابود شده بود
و حالا که به سن بلوغ رسیده بودم
و نیاز داشتم این دوران حساس زندگیم رو با خوبی و خوشی تموم کنم اینطور بدبخت شده بودم.!
صبح که مامان رفت سرکار پشت سرش طبق عادت بیدار شدم
ولی دیگه نه درس بود و نه مدرسه بیکار بیکار بودم.
از طرفی دلم داشت میترکید یادم اومد که با سهراب قرار گذاشتیم.
مردد بودم که برم یا نه از طرفی با خودم میگفتم اگه کسی مارو ببینه
@kodaknojavan🌿🌷
داستان ترانه«26»
گاهی از سرم می گذشت برم به هوشنگ آسیب بزنم
ولی میترسیدم انقدر ناشیانه این کار رو انجام بدم که
ناموفق باشم و به راحتی دستگیر بشم.!
هزاران فکر و خیال از عقل نوجوونم میگذشت
کودکیم این طور نابود شده بود
و حالا که به سن بلوغ رسیده بودم
و نیاز داشتم این دوران حساس زندگیم رو با خوبی و خوشی تموم کنم اینطور بدبخت شده بودم.!
صبح که مامان رفت سرکار پشت سرش طبق عادت بیدار شدم
ولی دیگه نه درس بود و نه مدرسه بیکار بیکار بودم.
از طرفی دلم داشت میترکید یادم اومد که با سهراب قرار گذاشتیم.
مردد بودم که برم یا نه از طرفی با خودم میگفتم اگه کسی مارو ببینه
@kodaknojavan🌿🌷