سیاستمدار
جامعـه بـشـرى ابتـدا خـود را درون خانواده، جامعه، شهر، استان و سرانجام، کشـور و قلمروی حکومتی شکل می دهـد. هـر کشـور مرزهای خود را دارد که از ورود مهاجمان خارجی جلوگیری می کند. مردم در سراسر جهـان، بـه صـدهـا زبان سخن می گویند که این موضوع، برقراری ارتباط با دیگران را دشوارتر می سازد. با این حال، کشورها باید با همدیگر در ارتباط باشند. مردم نیاز دارند که گرد هم جمع شوند و عقایدشان را با یکدیگر در میان بگذارند. آدم ها بایـد بـدون قضاوت به همدیگر گوش فرادهند. هر کشوری به سیاستمدارانی نیاز دارد که وظیفه آن هـا برقراری ارتباط با کشورهای دیگر است. ملت ها به رابط و مذاکره کنندگان خبـره نیاز دارند. بـدن هر انسانی نیز نیازمند یک همپیمان است.
کدام ذهـن می تواند همپیمانـی بـرای بدن انسان به شمار آیـد؟ ذهنی که به خودش گوش می دهد و داستانهای ذهنی آکنده از نفرت را رد می کند. «از خودم متنفرم!»، نمونه ارتباطی غیر ماهرانه است. چه کسی از چه چیزی متنفر است؟ از بدن خودتان متنفرید یا از وضعیتی که در آن قرار دارید؟ آیا از تأثیری که به نظر می رسد بر دیگران می گذارید ناخشنودید؟ به طور معمول، مخاطب «از تو متنفرم!» در زندگی، کسی ست که از فرمان شما سرپیچی می کند.
ما نمی توانیم اختيار بسیاری از مردم را در دست بگیریم و نبایـد هـم چنیـن خواسته ای داشته باشیم. بـه احتمال بسیار، ایـن افـراد تمرین کرده انـد تـا نمونه خاص خودشان از خودکامـه باشـند، خـود را بـه شـدت کنترل کنند و همچنین مانند شما در تلاشند دیگران را هـم زیـر سـلطه خود در آورند.
همپیمان کسی ست که به قضاوت یا بدگویی که نوعی زهـر برای بدن به شمار می رود، نپردازد. از این رو، بسیاری از افکار ما به نوعی خودویرانگرانه هستند و بسیاری از تفسیرهای ذهنمان در مورد دیگران، در ما شک و تردید بر می انگیزانند.
شاید اظهار نظرهایی همانند «کارلا افاده ای ست!» یا «جیمی عوضی ست!» در دوران دبستان، مـا را فـردی معركـه جـلـوه می داد، اما امروزه، اظهار نظرهایی مانند این هـا مـا را بـه کـجـا می برند؟ نخست آن کـه چنین گفته هایی برای ما به صورت عـادت شکوه و گلایه در می آیند. بدن چگونه می تواند در محیطی آلوده به تعصب و نفرت، احساس شادی و دلگر می کند؟ قضاوت، دید ما را نسبت به حقیقت افراد نابینا می کند و دوستانمان را از ما می راند. چه کسی می تواند به فردی اعتماد کند که همه چیز را بی رحمانـه مـورد قضاوت قرار می دهد؟ چگونه می توانیم حتی به خودمان اعتماد کنیم؟
بسیاری از ما، زندگی را این گونه آغاز نکرده ایم. ما در خانواده هایی به دنیا آمدیم که با نرمی و ملایمت با ما سخن می گفتند. سرانجام وقتی سخن گفتن را آموختیم، مـا هـم بـا هـمـان لـحـن پـدر و مادرمـان صحبت کردیم. خیلی زود متوجـه شـدیـم که کلمات، خواسته های ما را برآورده می سازند. بزرگ شـدن بـا عـده ای زیر یک سقف، به ما آموخت که چگونه واژه ها را به منظور بیان خواسته مان به کار ببریم. برای حفظ آرامش، باید به دیدگاه های دیگران گوش دهیم. ما با توانایی به کار گیری کلمات، در مدرسه موفـق شـدیـم نمرات خوبی بگیریم و دوستان جدیدی بیابیم. بعد، دبیرستان و سپس دنیای بزرگ تر در بهبود این مهارت به ما کمک کرد و آموختیم چگونه به گفت و گو بپردازیم، چگونه دلربایی کنیم، چگونه اعتماد دیگران را به خودمان جلب کنیم و مهارت های بسیار دیگری را آموختیم. مـا هنر سیاست را فرا گرفتیم.
ما با اندکی سیاستمداری، متوجه شدیم که می توانیم وارد بسیاری از حلقه های اجتماعـی شـويـم. وقتی رفتار سیاستمدارانه را آموختیم، راه برای کار کردن و ماندن در موقعیت های تأثیرگذار آسان تر شـد. مـا متوجـه شـده ایـم کـه مـی تـوان بـا درایت و هوشمندی، اختلافات مـيـان مـردم و ناسازگاری ها را حل کنیم. احترام به دیگران و محترم شمردن واقعیت افراد می تواند ما را نجات دهد.
دُن میگل روییز
سه پرسش
ص 95 و 96 و 97
🆔
@Khodshenasivo🆑 عرفان و خودشناسی